eitaa logo
محتوای تبلیغی نورالزهرا
56 دنبال‌کننده
528 عکس
164 ویدیو
80 فایل
آیدی معاون آموزش گروه تبلیغی نورالزهرا سلام الله علیها علی سروش @alisorosh1421
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حدیث اشک
رضا که بین خراسان، صدای او پیچید میان کوچه زمین خورد و پای او پیچید شرار زهر، خودش را روی جگر انداخت امام ما تک و تنها عبا به سر انداخت به حجره، بی نفس و قدخمیده آمده بود دراین مسیر، کشیده کشیده آمده بود گلیم خانه ی خود را کنار اگر زده است به کربلا دل زارش دوباره پر زده است سرش به دامن خاک و تنش به تاب افتاد جواد آمد و چشمش به ظرف آب افتاد جواد آمد و دردش، دوسه برابر شد گریز روضه او روضه های اکبر شد حسین، بوسه به خون، لخته های اکبر داشت ولی جواد، ز لعل پدر، سبو برداشت میان طوس رسیده به داد او پسرش میان طوس نپیچید در حرم خبرش به هم نریخته با یک اشاره پیکر او به هم نریخته خواهر، کنارِ پیکر او خلاصه بی کس اگر مانده، دست و پا نزده کسی به صورت او مُشتِ بی هوا نزده رضا شهید شد اما سرش نرفت از دست ستون پیکر او زیر چکمه ها نشکست لبش اگرچه ترک خورده، نیزه بینش نیست کسی مزاحم ذکر حسین حسینش نیست فدای آنکه به روی تنش غم ازل است هزار و نهصد و پنجاه ضربه، لااقل است فدای آنکه گلویش به درد دشمن خورد ز پشت، ضربه بی نظم و نامعین خورد زغارت تن او کسب و کار، سکه شده فدای آنکه سرِ وقت، تکه تکه شده @hadithashk
نامت جنون خیز است حق دارد موذن هم وقت اذان با دست خود، سر را نگهدارد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد
ما ناطق ایم و نطق گشاینده دیگریست بانگ از زبان ماست سراینده دیگریست ازقهر دشمنان وبه الطاف دوستان کاهنده دیگری و فزاینده دیگریست روزی اگر که نرگس مستی دلت ربود ازچشم او مبین که رباینده دیگریست ارباب معرفت غم روزی نمی خورند چون ضامن گذشته و آینده دیگریست
هدایت شده از سطلیات
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت دردناک حاج منصور ارضی درباره داغ دختر سه ساله خود بنام " رقــیه "
یُنقل عن العالم الکبیر المرحوم السید مرتضی (رحمة الله علیه) هذه الروایة: ذهب قنبر یوماً إلی دار أمیر المؤمنین علی (علیه السلام) فلمّا سمعت فضّة خادمة مولاتنا فاطمة الزهراء (علیها السلام) صوت الباب قالت من الطارق؟ فقال لها أنا قنبر وجئت خدمة مولای أمیر المؤمنین فقالت فضّة: (اِنّ الْمَوْلَی عَرَجَ اِلَی السّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ لِتَقْسیمِ اَرْزاقِ الْعِبادِ)، فتعجّب قنبر من جوابها وقال فی نفسه لعلّها تمزح فخرج ظهر المدینة فشکی ما قالت له فضّة، فرجع وفی مسیره رأی الامام (علیه السلام) فی مزرعة. فأخبر الإمام: أنی ذهب إلی منزلک لأراک، فأخبرتنی فضّة کذا وکذا. فقال له الإمام: مه یا قنبر لعلک لم تؤمن بولایتنا حق الإیمان؟ بعد ذلک قال له الإمام (علیه السلام): أدنو منّی یا قنبر فلمّا دنا منه وضع یده المبارکة علی عینیه فقال له: أی شیء تری؟: (رَأَیْتُ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ کَجَوْزَة فِی یَدِ الْمَوْلَی) فقال له الإمام: نحن هکذا وما قالته فضّة هو الصواب إنّ لنا الإحاطة بکلّ عالم الوجود. منبع: مطالعه کتاب فاطمه عليها السلام كوثر الرسول به نقل از شرح الزیارة الجامعة الکبیرة باللغة الفارسیة، فخر المحقّقین الشیرازی، ج2، ص213 نقلاً عن کتاب الأربعین للقاضی سعید القمّی[ص566].
هدایت شده از بحارالاشعار
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐 ای راه !، کوره راه ، به دردم نمی خورد این راه اشتباه ، به دردم نمی خورد در بین عاشقان تو و روسفیدها ... این چهره ی سیاه ، به دردم نمی خورد آهِ فراقِ من شده آلوده با گناه با هم ، گناه و آه ، به دردم نمی خورد پشتم به کوه عشق تو گرم است ، ای پناه !!! غیر از تو هر "پناه" ، به دردم نمی خورد هر صبحِ من ، بدون تو شب می شود چرا ؟ این گردش تباه ، به دردم نمی خورد تقویم مان پر است ، ز ایام غیبتت این روز و سال و ماه ، به دردم نمی خورد در ناز و نعمتم ، خبری نیست از غمت بی عشق تو "رفاه" ، به دردم نمی خورد یک شب مرا به خیمه ی نورانی ات ببر این شهرِ پر گناه ، به دردم نمی خورد رضا قاسمی امام زمان (عج) مدح 🔻🔻🔻🔻🔻 🌐 https://www.beharalashar.ir/ 🔺🔺🔺🔺🔺 💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐 @beharalashar
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
آن ماه که در دامن زهرا بنشیند باید که چنین در دل دنیا بنشیند ای عرش نشین! شأن قدم‌های تو تنها این است که بر شانه‌ی طاها بنشیند حالا که تویی آیه‌ای از سوره‌ی کوثر_ باید که به تفسیر تو مولا بنشیند شد لؤلؤ حُسن تو، فقط قسمت آن دل_ آن دل که به درگاه دو دریا بنشیند آن‌قدر کریمی که فقیر آمد و گفتی: از ماست، بگویید که بالا بنشیند آقای جوانان بهشت است، جماعت! دورِ که نشستید؟ که تنها بنشیند اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند_ جای پسر امّ ابیها بنشیند شاید پسر فاطمه از پای بیفتد اما که شنیده است که از پا بنشیند؟ صلح تو چنان تیر که در چله نشسته‌ست گیرد هدف امروز، که فردا بنشیند * * * در حیرتم از جَعده، چگونه دلش آمد آن زهر، به کام تو دل‌آرا بنشیند؟ این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت فرداست که بر دیده‌ی سقا بنشیند لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند شیرین دهن کرببلا، گل‌پسر توست از توست که این‌گونه به دل‌ها بنشیند می‌گفت: عمو! نامه‌ی باباست به دستم برخوان و بگو قاسمت آیا بنشیند؟ با اذن برادر، پسر تو، شب آخر برخاست که خیمه به تماشا بنشیند جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
از غربت پیمبر، داور به گریه افتاد توحید روضه‌خوان شد، کوثر به گریه افتاد از داغ زهرِ آن دو ملعونه، جسم احمد‌‌‌_ می‌سوخت آن چنان که، بستر به گریه افتاد وقتی که بی حیا گفت: "إنّ الرَّجل، لَیَهجُر" جبریل ناله سر داد، منبر به گریه افتاد هم دختر نبی بود، هم مادر پیمبر بدجور مادرانه، دختر به گریه افتاد یاد "حُسینُ مِنّی..." با جدّ خویش می‌سوخت آمد حسین، نزدِ دلبر به گریه افتاد تا حکم صبر را داد احمد به مرتضایش خیره به همسرش شد، حیدر به گریه افتاد در بین کوچه کشتند، آقای ما حسن را از بعد آن دوشنبه، مضطر به گریه افتاد رفت و ندید احمد، زهرا میان آتش_ آن قدر ناله سر داد، تا" در" به گریه افتاد بعد از هجوم دشمن، تا دید میخ در را از غربت امیرش، قنبر به گریه افتاد روز دهم شد و شمر آمد میان مقتل آن قدر ضربه زد که خنجر به گریه افتاد با قد خم رسید و در بین قتلگه دید_ فرزند بی سرش را، مادر به گریه افتاد جوری در آن هیاهو فریاد زد: "بُنیّ..." تا صبح روز محشر، نوکر به گریه افتاد ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار محرم و صفر
اگر بی‌قراری بگو یا‌حسن که آرام گردد دلت با حسن شبِ قدر نزدیک و ما سائلان پناهی نداریم الّا حسن اگر قطره‌ای جود خواهی از او به تو می‌دهد چند دریا حسن تمامِ بیابان گلستان شود اگر پا گذاری به صحرا حسن کرامات او از کِی آغاز شد؟ از آن شب که آمد به دنیا حسن به کوریِ بدخواهِ پست و ذلیل عزیز است در خاطرِ ما حسن نیازی ندارد به صحن و حرم کشیده مرامش به زهرا حسن اَلا زائرِ کربلا غم مخور به پا می‌کند اربعین را حسن الهی به راهش فدایی شوم به دست حسن کربلایی شوم چه والاست با او مقامِ فقیر عجب با شکوه است نام فقیر به آب و غذا جود محدود نیست حسن می‌شود هم کلامِ فقیر فقیر و غنی در نگاهش یکی‌ست بر او واجب است احترام فقیر کریمانه آغوش او باز بود به وقت جوابِ سلام فقیر گدایی بهانه است تا لحظه‌ای رسد بوی او بر مشام فقیر همه زندگانی او بوده است به نامِ کریم و به کامِ فقیر عجب نیست گر یارِ مسکین شود پدر چون علی شد پسر این شود حسن کیست مردِ شکارِ جَمَل همان فاتح کارزارِ جمل سلام خداوند بر مجتبی و لعنت به پایه‌گذار جمل نیازی به شمشیر حیدر نبود که شد مجتبی ذوالفقار جمل به حیدر قسم می‌خورم بی‌حسن گره وا نمی‌شد زِ کارِ جمل همین که به او اذن میدان رسید چنان شیر زد بر حصار جمل به یک ضربه‌ی بچّه شیرِ علی زمین خورد ناقه سوار جمل حسن هر یَلی را زمین می‌زند عَدویِ علی را زمین می‌زند همه روشنایی ما هست او امیدِ دلِ رو سیاه است او مرو سوی کعبه برو تا بقیع به سوی خدا شاه راه است او به روزِ جزا هم به فکرِ گداست صدا می‌زند بی‌گناه است او کریم است و با دادنِ کوه زَر خریدارِ انبارِ کاه است او حرم ساخته در دلِ عاشقان که گفته که بی‌‌بارگاه است او بمیرم پس از سال‌ها همچنان به یک کوچه محوِ نگاه است او درآن کوچه که مادرش را زدند شهیدِ همان قتلگاه است او خودش را سپر کرد و فریاد زد مزن بی‌حیا پا به ماه است او
دعا كنید شبِ گریه‌آورش نرسد و جانِ او به لبانِ مطهرش نرسد هنوز هم كه جوادش نیامده از راه دعا كنید نفس‌های آخرش نرسد بدون سرفه‌ی خونین، جگر نمی‌ریزد دعا كنید كه زخمی به حنجرش نرسد هزار شكر كه معصومه با برادر نیست وگرنه داشت دعایی كه خواهرش نرسد چنان به رویِ زمین می‌خورَد قدم به قدم گمان كنم كه به حجره، به بسترش نرسد نفس‌نفس‌زدنش سخت‌تر شده، ای داد خداكند كه صدایش به مادرش نرسد جوادش عاقبت آمد...، گریز روضه رسید پسر رسید كه روضه به آخرش نرسد... * * * حسین بر سرِ زانو، جوانش اُفتاده نمی‌شود نزند داد، بر سرش نرسد چقدر هلهله دارند اراذلِ كوفه دعا كنید كه ای كاش خواهرش نرسد علی كه رفت، عمو رفت، دختری ترسید دوید آتشِ خیمه به پیكرش نرسد دوید عمه كه پیش از سنان به او برسد كه دست‌هایِ حرامی به معجرش نرسد... ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
5⃣شستن دست و ظاهر شدن طلا!👇 ✅راوی می گوید : 📋《أَنَّهُ حَمَلَ إِلَى أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا(ع) مَالاً لَهُ خَطَرٌ فَلَمْ أَرَهُ سُرَّ بِهِ》 ♦️خدمت امام رضا(ع) رسیدم و پول بسياری نزد امام رضا(ع) آوردم، ولی حضرت(ع) از آن شادمان و خوشحال نگشت و من اندوهگين شدم و با خود گفتم : چنين پولی برايش می آورند و او خوشحال نمی شود! امام رضا(ع) در این هنگام فرمود : 📋《يَا غُلاَمُ! اَلطَّسْتَ وَ اَلْمَاءَ!》 ♦️ای غلام! آفتابه لگن را بياور! سپس حضرت(ع) رو تختی نشست و دست مبارک را گرفت و به غلام فرمود : آب بريز! راوی می گويد : 📋《فَجَعَلَ يَسِيلُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ فِي اَلطَّسْتِ ذَهَبٌ》 ♦️سپس دیدم که همين طور طلا از ميان انگشتان مبارک حضرت(ع) در میان طشت ريخته می شد! سپس حضرت(ع) رو به من کردند و خطاب به من فرمودند : 📋《مَنْ كَانَ هَكَذَا لاَ يُبَالِي بِالَّذِي حَمَلْتَهُ إِلَيْهِ!》 ♦️كسی كه چنين است به مالی كه تو برايش آورده ای، اعتنايی ندارد!(۱) 📚منبع : ۱)الکافی شیخ کلینی، ج۱، ص۴۹۱ @TarikhEslam