🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت52
نه بی بی خودشه من اشتباه کردم
-چه اشتباهی ؟
-من تازه متوجه شدم این کیه
-وا بسم الله مگه چند ماه همکار نیستید ؟چطور نمیدونستی کیه؟اصلا بزار بینم مگه کیه؟
-چرا همکار هستیم ولی من تا حالا متوجه نشده بودم که این همون خانم مجدیه که چند سال پیش همکلاسم بوده این مدت عمدا خودش رو از پنهان می کرد تازه دارم میفهمم که چرا همی شه ماسک میزد منه ساده فکر کردم آلرژی چیزی داره
-چرا باید خودش رو از تو پنهان کنه مگه بینتون چی زی بوده؟
-بی بی اجازه بدین نگم چیزی ای که چند سال پیش بوده گذشته الان درست نیست بازگو بشه
- هرطور صلاحه پسرم ،ولی هرکی که هست خیلی دختر خوبیه این مدت حسابی به من و رقیه رسیده ازش تشکر کن
باشه آرومی گفتم و به بهانه استراحت به اتاقم رفتم افکار مختلف به ذهنم هجوم آورد:
یعنی چی ؟ چطور شده که الان این دختر با این ظاهر جدید باورم نمیشه دارم خل میشم نکنه نقششه به من نزدیک بشه ؟
به خودم نهیب زدم:
- دیونه شدی خوبه این بنده خدا قبل اومدن تو توی بیمارستان بوده تازه اصلا کاری هم به کارت نداشته خودت رفتی سر اغش گفتی بیاد سر به بی بی بزنه از اینا گذشته اصلا نگاهتم نمی کنه مگه ندیدی ؟
چیزی توی ذهنم جرقه زد ،تسبیح دستش ، این تسبیح منه ولی دست مجد چکار میکنه ؟ چرا همیشه همر اشه ؟ چند بار متوجه شدم دور دستشه با اینکه سعی داره پنهانش کنه ولی نمیدونه من چندبار دیدمش
از ذهنم گذشت :
-یعنی هنوزم دوسم داره ؟
اوووف به چه چیزای فکر میکنی بابا بی خیال گیریم که دوس داشته باشه که چی ؟ توکه اونو نمیخوای
ولی خوب الان کلی فرق کرده،دوباره به خودم تشر زدم تغییر کرده باشه مگه خودت نبودی میگفتی آدم خوبه از اول شخصیتش رشد کنه
بی خیال بابا اون موقعه من حتی یه درصدم فکر نمی کردم این دختر این همه عوض بشه،از خودم سوال پرسیدم:یعنی اگه احتمالا میدادی دل به دلش میدادی؟؟؟؟
-خوب نه فکر نکنم چون هیچ احساسی ندارم
با این فکر کمی آشفتگی ذهنم آروم شد و تونستم بخوابم
**
از زبان دریا
-چیزی که ازش می ترسیدم به سرم اومد بالاخره امیر فهمید من کیم حالا چطوری باهاش رودر رو بشم کاش هیچ وقت پیشش اعتراف نمیکردم حد اقل الان اینقدر سختم نبود که ببینمش،به خودم تشر زدم:
-اوف دریا بی خیال کاریه که شده خودتم میدونستی بالاخره روزی این اتفاق می افتاد، الانم بهتر شد دیگه استرس این که بفهمه رو نداری
خوب حالا برنامه چیه از امروز باید چکار کنم جناب عقل
-هیچی خیلی عادی مثل این مدت رفتار میکنی اصلا فکر کن امیر علی نیست
نمیشه ای خدا پس این دل بی صاحب رو چکار کنم
-معلومه هیچی وقتی اون تورو نمیخواد باید دلت رو ساکت کنی بزاریش یه گوشه
باشه بابا باشه با اینکه سخته ولی حرفت رو قبول دارم من نباید اشتباه گذشته رو تکرار کنم
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
پارت53
بله که نبایدم تکرار کنی مگه دیروز ندیدی حالش رو قشنگ معلومه اگه میدونست تو کی هستی هیچ وقت بهت اجازه نمیداد پا تو خونش بزاری بهتره اینبار با دل تصمیم نگیری
اوف تسلیم حق با تواه
منو ببین تورو خدا دارم با خودم بحث می کنم همینم کم بود دیونه بشم
روز بعد طی توافقی که روز قبل با عقلم کرده بودم تصمیم گرفتم خیلی عادی و بدون هیچ استرسی به بیمارستان برم اصلا انگار که امیر علی وجود نداره
برای تحویل بخش همراه زهرا و پرستارهای بخش وارد بخش شدیم چند دقیقه بعد امیر علی هم به ما اضافه شد
وقتی کار تحویل بخش تموم شد بدون اینکه به امیر علی توجه ای داشته باشم همراه زهرا از گروه جدا شدم تا به اتاقم برم ولی با صداش متوقف شدم :
-ببخشید خانم مجد ؟
آروم باش دریا چیزی نیست عادی برخود کن،سمتش برگشتم و مثل خودش نگاهم رو به زمین دوختم:
-بله بفرمایید؟
-اگه میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم
قبل اینکه چیزی بگم زهرا گفت:
پس من میرم تا بیای
سری براش تکون دا دم که یعنی باشه،بعد از رفتن زهرا رو به امیر علی گفتم:
- درخدمتم
-راستش میخواستم بابات این چند روز که مواظب بی بی بودید هم از طرف خودم هم بی ب ی تشکر کنم و اینکه بی ادبی اون روز من رو ببخشید راستش یه کم شوکه شدم نتونستم تشکر کنم بازم ممنونم از لطفتون
خواهش میکنم آقای دکتر وظیفه من بود
بعد از مکث کوتاهی اضافه کردم :
-هر کس دیگه ای هم جای شما بود من همین کار رو می کردم بالاخره من پزشکم و یه سری وظایف دارم
-این بزرگی شما رو میرسونه به هر حال بازم ممنونم ببخشید وقتتون رو گرفتم
-خواهش میکنم با اجازه
اوف چقد اینکه بهش نگاه نکنم سخته ،میگم بد نشه این جمله آخری رو گفتم؟
-نه بابا چرا بد باشه خوب گفتی اصلا،نباید فکر کنه بازم مثل قبل فکرت درگیرشه اینطوری بهتره
جدیدنا زیادی با خودم دارم حرف میزنم فکر کنم به قول عزیز جدی جدی دیونه شدم
به محض اینکه وارد اتاق شدم زهرا پرسید :
-چی شد ؟زود بگو چکارت داشت ؟
با تعجب نگاهش کردم:
-چته آروم باش چکار داشت ؟ خواست به خاطر اینکه مادر بزرگش رو ویزیت کردم تشکر کنه
انگار بادش خالی شد:
-اه همین منو باش داشتم فکر میکردم برا عروسی چی بپوشم
یکی پس گردنش زدم و گفتم :
-همیشه اینقد خیال بافی یا الان اینطوری شدی ؟
-نه همیشه اینطور بودم
خندیدم وگفتم :
-خیلی خلی والا
-برو بابا خودت خلی عرضه نداری یه مخم بزنی
دلم از حرفش گرفت البته نه از زهرا چون میدونستم داره شوخی میکنه ولی خودم که خبر داشتم من واقعا عرضه به دست آوردن دل امیر علی رو نداشتم
دیگه بی خیال بحث با زهرا شدم
باید به کارم برسم این حرف زیاد داره برای گفتن
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
2_144123984262718185.mp3
13.32M
🏴 #تلنگری_فاطمیه
☜ فاطمه سلاماللهعلیها با آخرین جملهاش در لحظه وفات یک نقشه راه را برای ما ترسیم میکند
💥 نقشه ای که بر اساس آن همین الان هم میشود فهمید در مسیر عاقبت بخیری هستیم یا نه!
#استاد_شجاعی
#دکتر_رفیعی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
بی بی جان ؛ میخواهیم مایهی زینتتان شویم نه اسباب خجالتتان؛
این را خودتان خواستید از ما.
پس دعا کنید برایمان که یاوری باشیم برای فرزندتان،
قدمی برداریم برای ظهورش،
شاید آبرویی بخریم برای او، که نه، برای خودمان...
🏴آجرک الله یا صاحب الزمان
#شبتون_فاطمی
@mojaradan
🔳🔳🔳🔳🔳
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
📎💛بی حسین بن علی
احساس پیری میکنم
نی که پیری، بلکه
احساسِ حقیری میکنم
✨ گفت سائل: از چه رو
محکم به سینه میزنی؟
گفتم :از آیینه ی دل
گردگیری می کنم
#السلام_علیک_یااباعبدلله_الحسین
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
«أناالغريبُبأرضٍلاأراكَبها»
اوستنشستهدرنظرمنبہڪجانظرڪنم
اوستگرفتہشھرِدلمنبہڪجاسفربرم؟
من غریبم در سرزمینی ڪہ
ٺـو را نمی نبینم..💔✨
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
نفر اول بودن در #عشق :
قاعده ازدواج سالم در اینه که شما قبل از اینکه ازدواج کنید باید پدر و مادرتونو از نظر روانی و احساسی طلاق بدین.
وقتی کسی در 30 سالگی هنوز به مادرش وابسته است و نتونسته بند ناف روانی خودشو از مادرش پاره کنه معلومه که مثل بچه 8 ساله نمیتونه هیچ کس رو در جایگاهی بالاتر از مادر ببینه.
بذارید رک و راست بهتون بگم
❣اگه شما هنوز تو مرحله وابستگی مثلا به پدر و مادر موندید
به هیچ عنوان توانایی عشق ورزیدن سالم رو ندارید و اصولا کالای عشق و ازدواج نیستین
@mojaradan
🔴 #خلاصهی_سریال_زندگی
💠 معمولاً هر شب هنگام پخش سریال در تلویزیون، #خلاصهی قسمتهای قبل، به صورت آنچه گذشت نمایش داده میشود تا بیننده، موضوع اصلی سریال را #گم نکند و با دیدن خلاصهی آن، داستان فیلم را مرور کرده و تسلّط بیشتری به ابعاد آشکار و پنهان سریال پیدا کند.
💠 چه خوب است زن و مرد گاه در تنهایی خود به ویژه در #سکوت، با تفکّر و یا دیدن آلبوم و فیلمهای قدیمی، سریال زندگی خود با همسرشان را در ذهن، #بازنگری کنند. تصوّر و مرور صحنهها و خاطرات تلخ و شیرین زندگی، تصوّر صحنههای گذر از سختیها و مشکلات، #تصوّر تلاشهای من و همسرم در رسیدن به اهداف و شرایط ایدهآل، تصوّر روزهای اوّل زندگی عاشقانه و بطور کلّی مرور ایّام سپری شدهی زندگی، #برکات و فواید خوبی دارد.
💠 اینکار تلنگر خوبی برای یادآوری زودگذر بودن، #فانی بودن و بیوفایی دنیاست و روحیهی گذشت، درک همسر، قدر یکدیگر دانستن و نگاه #اخروی را در ما زنده میکند.
💠 اینکار باعث میشود برخی از واقعیّتهای #فراموش شدهی زندگی و نقش مثبت همسر و تلاشهای او در #سریال زندگیمان دیده شود و این نکته را به ما یادآوری کند که هردو باهم تا این نقطه از زندگی را پیمودهایم در نتیجه حسّ اتّحاد و #همدلی را در ما تقویت کند.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
توصیهحضرتزهرا🌸🌱
#توصیه_حضرت_زهرا C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
قدر بدون...
همیشه ناسپاس نباش؛
همیشه چشمت به اون نیمه خالی
لیوان نباشه‼️
ببین خدا چی بهت داده😉👌!
شکرگذار_باشیم🦋✨
#نا_سپاس_نباشیم C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
"❥| @mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ پارت53 بله که نبایدم تکرار کنی مگه دیروز ندیدی حالش رو قشنگ معلومه اگه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت54
از زبان امیر علی
توی اتاقم نشسته بودم و به رفتار مجد فکر می کردم با کسی که میشناختم خیلی فرق کرده انگار کلا عوض شده وقتی با من حرف میزد حتی لحظه ای هم به من نگاه نکرد بازم جملش از ذهنم گذشت
-هر کس دیگه ای هم جای شما بود همین کار رو می کردم
-یعنی واقعا دیگه براش با دیگران فرقی ندارم؟؟
کلافه سری تکون دادم اصلا من چرا دارم به این چیزا فکر می کنم معلومه که فرقی ندارم منکه همون موقعه گفتم این یه حس زود گذر و بچگانه است
- ولی پس اون تسبیح چی میگه ؟
وای بی خیال پسر کلید کردی رو اون تسبیح شاید اونم مثل تو خوشش از این تسبیح اومده دلیل نمیشه چون تسبیح تو دستشه عاشقت باشه
بیخیال افکارم شدم و به کارم ادامه دادم نباید به این افکار اجازه پیشروی بیشتری بدم دارن زیادی پیش میرن
صبح بعد از تحویل شیفت بیمارستان رو برای رفتن به خونه ترک کردم وقتی به پارکینگ رسیدم متوجه مجد و دوستش شدم که داشتن به سمت پارکینگ می اومدن با دیدنم بازم نگاهش رو به زمین دوخت و بعد از دادن یه سلام از کنارم گذشت ، سوار ماشین شدن و رفتن !!!
ولی من همچنان متعجب از برخورد سرد مجد سر جام خشکم زده بود طوری رفتار می کرد انگار اصلا من رو نمیشناسه
- حالا مگه چی شده؟ بهتر اصلا اینطوری برا منم بهتره دلم نمیخواد اتفاقات گذشته دوباره تکرار بشه
با این فکر بیخیال مجد و رفتارش شدم
خودم رو به خونه رسوندم از خستگی هلاک بودم آروم وارد خونه شدم تا مزحم خواب بی بی و رقیه خانم نشم،با همون لباسا خودم رو روی تخت پرت کردم به حدی خسته بودم که نفهمیدم کی به خواب رفتم
نزدیک ظهر با صدای بی بی بیدار شدم:
-امیر پسرم بیدار شو نزدیکه اذان ظهر بگن
غلطی زدم و کش و قوسی به بدنم دادم:
-سلام بی بی
-سلام عزیزم کی اومدی متوجه نشدم
-صبح زود اومدم خواب بودید بیدارتون نکردم
-پاشو بیا نماز بخون که کلی کار داریم
-خیره عزیز خبریه
-حالا تو بیا
-باشه الان میام
بعد از خوندن نماز کنار بی بی نشستم:
-جانم بی بی به گوشم
- جانت سلامت خواستم ببینم برنامت برا محرم چیه
-محرم؟
-انگار هواست نیست یک هفته دیگه محرم شروع میشه
محکم به پیشونیم کوبیدم:
-اصلا هواسم نیست چرا زودتر نگفتید بی بی ؟
-گفتم حتما خودت یادته
-نه بی بی اینقد مشغول بیمارستان و مطب بودم متوجه نشدم چند روز مونده ولی شما اصلا نگران نباش رو چشمم همه کارا رو اوکی می کنم
نگران نیستم پسرم میدونم آقا خودش کمک می کنه همه چی جور بشه
دستش رو بوسیدم و گفتم:
-کاملا درست می فرمای بانو ، حالا امر بفرما از کجا شروع کنم؟
نویسنده : آذر_دانود
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت 55
میدونی که این ده روز رو باید شام برای هیت درست کنیم اول برو برنج و چیزای خشک رو بخر بعدم بگو بچه ها بیان پارچه های سیاه رو بزنن
- امثالم قراره هرشبی یه غذا باشه ؟
-آره مادر
-باشه من همه چی رو اوکی میکنم فقط دیگه هماهنگ کردن خانمای کمکی محل با شما آقایونم با من
-باشه اونا خودشون میدونن فقط یه زحمت دیگه دارم برات؟
-جانم شما فقط بگو؟
-زحمت بکش به دریا هم بگو بیاد
با تعجب ابروی بالا پروندم و گفتم:
-دریا ؟!!!
-بله دیگه خانم مجد رو میگم
-میدونم ولی چرا من بگم؟
-پس کی بگه مغازه دار محل خوبه نذری ماست ما باید دعوتش کنیم بیاد
-نه عزیز منظورم اینه شما خودت چرا زنگش نمیزنی ؟
- تو که هرروز اونو می بینی بگو بیاد دیگه
-باشه یه کاریش می کنم
- یه کاریش می کنم نه حتما بهش بگی
-چشم ،چشم بی بی خانم
برای انجام کارها مجبور شدم چند رووی رو مرخصی بگیرم نمیدونم این موضوع رو چطور فراموش کرده بودم حسابی دیر شده بود باید از فردا سراغ خرید مواد مورد نیاز برم
اینقد سر گرم انجام کارای نذری بودم که دعوت کردن از مجد رو بکلی فراموش کرده بودم یک روز مونده به محرم بی بی حسابی دعوام کرد که چرا یادت رفته ،اوف بی بی حالا کی روش میشه به دختر مردم زنگ بزنه ، بعد کلی دل دل کردن برای جلوگیری از دعوای احتمالی دیگه تصمیم گرفتم که زنگش بزنم
بین مخاطبا اسمش رو پیدا کردم و روی اسمش مکث کردم :
-کاش اصلا بگم بی بی خودش باهاش حرف بزنه
اه پسر چه مرگته یه زنگه دیگه مگه میخواد بخورتت مثلا دکتر این مملکتی بعد روت نمیشه با یه دختر حرف بزنی
با این فکر شماره رو لمس کردم،بعد از خوردن چند بوق جواب داد:
-بله
- سلام خانم مجد فراهانی هستم
با مکث کوتاهی گفت:
-بله بفرمایید
-راستش خانم مجد بی بی دهه اول محرم مراسم دارن گفتن که بهتون بگم شما هم تشریف بیارید
- ممنون که خبر کردید از طرف من سلام برسونید به بی بی و بگید اگه وقت کنم حتما میام
- بزرگیتون رو میرسونم ببخشید مزاحمتون شدم
-خواهش میکنم خدا نگهدارتون
-خدا نگهدار
بعد از قطع تماس نفس راحتی کشیدم ، خدا رو شکر این کار بی بی هم انجام شد و گرنه پوستم رو می کند
کاش می تونستم این ده روز رو کلا مرخصی بگیرم ولی نمیشه خدا رو شکر مردم محله حسابی کمک میرسونن وگرنه امیدی به کمک نصفه نیمه من نبود
بی بی:امیر پسرم کجا موندی رفتی یه زنگ بزنی
-اومدم بی بی
-چی شد بهش گفتی؟
-آره سلام رسوند گفت اگه وقت داشته باشه حتما میاد
-خوبه دستت درد نکنه خودت چکار میکنی مادر میتونی بیای ؟
-خودمم مطب رو که تعطیل کردم میمونه بیمارستان که اونم فقط یه روزش شیفتم بقیش از بعد ظهر آزادم
-خیلی هم خوب
-راستی بی بی گفتم محمد بیاد امشب با هم پارچه سیاهه رو میزنیم
-خیر ببینید
شب محمد پسر حاج محمود که دوست دوران کودکیم بود به همراه چند نفر دیگه از بچه های محل برای کمک اومدن تمام حیاط و سیاه پوش کردیم بقیه پارچه ها رو هم بیرو حیاط زدیم همه جای بوی محرم گرفته بود
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت56
همه جا غرق ماتم شده ، همیشه اختیار دلم توی این ماه دست خودم نیست سخت عاشق امام حسینم حتی این چند سال هم که برای تخصصم ایران نبودم برای محرم خودم رو میرسوندم
خداروشکر که امسال هم توفیق خدمت به مجلس امام حسین رو دارم
****
از زبان دریا
امروز روز دوم محرمه نمیدونم برم خونه بی بی یا نه از دیروز دارم با خودم فکر می کنم که کار درستیه برم یا نه ؟ نکنه امیر علی فکر کنه دارم به خاطر اون میرم ؟ نمیدونم چکار کنم دیگه کلافه شدم از یه طرفم اگه نرم بی احترامی شده باید با گیتی مشورت کنم اینطور نمیشه
شماره گیتی رو گرفتم :
گیتی: به به ببین کی زنگ زده چه عجب ، شماره گم کردی اینطرفا زنگ زدی ؟
-اول سلام بعد کلام بعدشم مگه بده نمیخوام مزاحم زندگی عاشقانه متاهلیت بشم ؟
-برو بچه پرو چه سلامی چه علیکی اصلا میگی یه خاله دارم سری بزنم
-بخدا گیرم خودت که میدونی
-باشه بابا فهمیدیم دکتری
به حرفش خندیدم و گفتم:
-خوب خدارو شکر لازم نیست بیشتر توضیح بدم
بعد مکث کوتاهی گفتم:
-میگم گیتی؟
-اوه پس کارت گیر بوده زنگ زدی ، گفتم این همینطوری به من زنگ نمیزنه جانم بگو؟
-اه بد نشو گیتی
-باشه حالا بگو بینم چی شده؟
- امممم ....امیر علی بهم زنگ زد
با تعجب گفت:
- چی؟به تو زنگ زد چکارت داشت؟
-برای مراسم نذری پزون بی بیش دعوتم کرد
- توروو !!!!!چرا باید تو رو دعوت کنه؟
-خوب بی بیش ازش خواسته
-وا بی بیش از کجا تو رو می شناسه
- یه مدت به درخواست امیر علی ویزیتش کردم حسابی با هم جور شدیم واسه اینه
- آها پس اینطور ، حالا چی شده ؟
میگم زشت نیست من برم اونجا؟
-نه چرا زشت باشه نذری ها همه میرن
-آخه امیر علی فکر نکنه که به خاطر اون رفتم
-مگه خودش دعوت نکرده تو که بدون دعوت نمیری که آقا فکر بد کنه بعدشم کلک حالا یعنی تو به خاطر اون نمیری
-اه گیتی چی میگی معلومه که نه
-آره توکه راس میگی خدا از دلت بشنوه
-اذیت نکن دیگه حالا برم به نظرت
-آره برو اون سری هم بهت گفتم بزار با روزگار جلو بری حتما خ یری توشه به خدا توکل کن اینقد مضطرب نباش و به چیزای بیخود فکر نکن
-خوب میدونی اگه قبلا راز دلم رو بهش نمی گفتم الان اینقدر نگران طرز فکرش نبودم
-بی خیال دریا تو کار اشتباهی نکردی تو فقط برای عشقت تلاش کردی نگران طرز فکر دیگران نباش
-یعنی ...برم؟
-آره برو دختر خوب ولی مواظب خودت باش
-باشه ممنون از راهنماییت
-خواهش میکنم عزیزم ببین دریا نیای سر بزنی کشتمت گفته باشم
-باشه میام وقتم آزاد شد حتما میام
-باشه عزیزم
-خوب فعلا کار نداری ؟
-نه عزیزم به مامانت سلام برسون خدانگهدارت
-تو هم سلام برسون خدانگهدار
انگار فقط منتظر تایید شخص دیگه ای بودم تا با دلی آروم برم، توی انتخاب لباس حساسیت به خرج ندادم چون محرمه و کارم خیلی آسون ، یه مانتوی مشکی توپکی تا روی زانوم با شال مشکی و شلوار مشکی راسته جدا کردم
بعد از پوشیدن جلوی آینه موندم تا شالم رو مرتب کنم با دیدن تسبیج دور دستم لبم رو به دندون گرفتم، بهتره نبرم اگه یه وقت امیر علی ببینه چه فکری میکنه؟
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
چهرھ مۍپوشانۍ از من، گرچه دلخونم ولۍ..
جان حیدر! هر شب از من رو بگیر اما بمان..🖤🖐🏿:))))))
-
-----------------❁------------------
@mojaradan
اهل بیت علیهم السلام عنصر وجودی تک تک ما هستند؛
اگر چنین احساسی نداریم یعنی هنوز بالغ نشدهایم!
@mojaradan
فاطمهی درونِ تو.mp3
1.64M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 فاطمهی درونِ تو!
✨ در زیارت جامعه کبیره خطاب به اهل بیت علیهم السلام میگوئیم:
اَنفُسُکُم فِی النُّفوس ☜ جان شما در جان مومنان است.
➖ حقیقت این عبارت چیست؟
➖ چه ارتباطی با من و شما دارد؟!
#استاد_شجاعی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🖤🖤🥀🥀🥀🥀
🏴 #آجرک_الله_یا_بقیه_الله
مادر
ڪه نباشد..😭
نظم خانه بهم مے ریزد؛😔
نگاه ڪن،
علے نجف
حسن بقیع
حسین ڪربلا
زینب دمشق
و مهدے را نمیدانم ڪجا بیابم؟💔
🕯#فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) ، بی بی دو عالم ، پاره تن پیامبر (ص) ، بانوی آب و آیینه دستگیر همه ما شیعیان در روز رستاخیز و اسوه زنان عالم را بر محضر مبارک حضرت ولی عصر(عج) ، مقام معظم رهبری،رهروان راستینش تسلیت و تعزیت عرض می نمایم.
🏴اللهّمَ صَلِّ عَلَی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ
اللهم عجل لولیک الفرج به حق فاطمه🍃
#شبتون_فاطمی
#پایان_فعالیت
@mojaradan C᭄
🖤🖤🖤🥀🥀🥀🥀