#داستان_شب
#قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما #کاغذی📋 را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" #لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین".۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه راگرفت و رفت .
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل #خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا #چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به #ایستگاه اتوبوس 🚌رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره انرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ #منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا #به خانه🏠 ای رسید .گوشت 🍖را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.
سگ به طرف #محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و #تنبیه سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه #نابغه است. این #باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این #احمق کلیدش🗝 را فراموش می کنه !!!
نتیجه اخلاقی :
مردم هرگز از چیزهایی که دارند #راضی نخواهند بود.
چیزی که شما آنرا #بی ارزش می پندارید بطور قطع برای کسانی دیگر #ارزشمند و غنیمت است .
بدانیم دنیا پر از این تناقضات است.
پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر #اینکه قدردان داشته هایمان باشیم
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan🍃🍃
🌹🌹🌹🌹🌹
#داستان_شب
🚌 وارد اتوبوس شدم، جایی برای #نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم...
👤 #پیرمرد با کُتی کهنه، پشت به من، دستش به #ردیف آخر صندلی های اقایون گره کرده! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها)
😠 #خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، #چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن!
ـ برای چی اومده تو #قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!
ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما #نمی تونسته بره!
ـ دستش کجه نمی تونه #بشینه یا پاش خم نمیشه؟
ـ خب پیرمرد ِ! شاید #پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه!
ـ آدم #چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها #حیاء کجا رفته؟!...
🤐 #سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به #بازار می کشاند! فقط #خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را #نشنیده باشد!
😒 بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا #بارش برفها را تماشا کنم...
🏁 به #ایستگاه نزدیک می شدیم .. پیرمرد میخواست #پیاده شود .. دستش را #داخل جیبش برد
💵 پنجاه تومنی پاره ایی را #جلوی صورتم گرفت .. گفت:"#دخترم این چند تومنیه؟"
😪 بغض گلویم را گرفت، پیرمرد #نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد...
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌻 چه راست گفت پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله) « برای گفتار و کرداری که از برادرت سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش»
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
#نجات_یک_نفر
یک #شرکت بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین #منظور آزمونی را برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت.
#پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی سرد در حال #رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک #ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید.
سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. #یک پیرزن که در حال مرگ است.# یک پزشک که قبلا جان شما را نجات داده و یک نفر که در #رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما می توانید تنها یکی از این #سه نفر را برای سوار نمودن انتخاب کنید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را #بطور کامل شرح دهید.
قاعدتا این آزمون نمی تواند نوعی تست #شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد.
پیرزن در #حال مرگ است، شما باید او را نجات دهید هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد #مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید زیرا او قبلا جان شما را #نجات داده و این فرصتی است که می توانید #جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعدا جبران کنید.
شما باید #شخص مورد علاقه تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست بدهید ممکن است #هرگز قادر نباشید مثل او پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، تنها شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:
#سوئیچ ماشین را به پزشک می دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه #همسر رویاهایم زیر باران منتظر اتوبوس می مانیم.
پاسخی #زیبا و سرشار از متانتی که ارائه شد گویای بهترین پاسخ است و مسلما همه می پذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است اما #هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمی کند.
چرا؟ زیرا ما #هرگز نمی خواهیم داشته ها و مزیت های خودمان را (ماشین) (قدرت) (موقعیت) از #دست بدهیم.
اگر قادر باشیم #خودخواهی ها، محدودیت ها و #مزیت های خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات می توانیم #چیزهای بهتری به دست بیاوریم.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌼🌿🌼🌿🌼