#داستان_شب
روزی قرار بر #اعدام قاتلی شد. وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان #روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارید. آنها از دار زدن #مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند. روانشناس رو به #حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس# بگذارید من ب روش خودم این مرد را بکشم. همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی #تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت:
ای مرد قاتل من #شاهرگ تو را خواهم زد و تو ب #زودی خواهی مرد. همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس #تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد #احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس روانشناس #قطره چکانی برداشت و روی دست مرد #قطره قطره آب میریخت و مدام به او میگفت: تو #خون زیادی از دست دادی و به زودی خواهی مرد. مرد قاتل #خیال میکرد رگ دستش زده شده و به زودی میمیرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت.
مدتی گذشت و دیدند که قاتل #دیگر نفس نمیکشد...او مرده بود
ولی با تیغ؟؟
با دار؟؟
خیر...
او فقط و فقط با #زهری به اسم #تلقین مرده بود
❣پس از این به بعد اگه یک مریضی کوچک و یا #مشکلی داشتید با تلقین بزرگش نکنید، چون تلقین نداشته ها را به #داشته ها تبدیل میکند؛ لازم به ذکر است که بر خلاف تلقین منفی، تلقین #مثبت هم داریم.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✨﷽✨
🔴عاقبت #وحشتناک_فکر و #حسرت_گناه
✍مردي در كنار درب خانه اش نشسته بود. #بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه #حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد چشمش به مردی افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:حمام #منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست . آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را #بست و به سراغ او آمد و #تقاضاى_گناه كرد.زن دريافت كه گرفتار مرد #هوسباز شده است ، حيله اي به ذهنش رسيد و گفت :
من هم كمال #اشتياق با تو بودن را دارم ، ولى چون #كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم .
مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و #عطر و غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند: ... اين الطريق الى حمام منجاب؟(( چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست ))؟
مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر #مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) #تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت و عاقبت به شرشد
📚نفل از كتاب عالم برزخ ص 41
يا كشكول شيخ بهائى 1/232
✅ #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@mojaradan