eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸﷽🌸 ✨ ✍🏻 مـــــردی نـزد از پــدرش شڪایت ڪرد . گفت پــــدرم مرا آزار می‌دهد. پیــر شده است و از مــن می‌خواهد روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر می‌گوید بڪار و خودش هم نمی‌داند دنبال چیست؟ مرا با این خسته ڪرده است، بگو چه ڪنم؟ دانشمند گفت با او گفت نمی‌توانم. ✍🏻دانـشمنــــــد پـرسیـــد: آیا ڪوچڪی در خانه داری؟ گفت بلی. گفت اگر این فرزند خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟ گفت: نه، چون سن اوست. آیا او را می‌ڪنی؟ گفت نه چون مغزش نمی‌رود و... ✍🏻گفـــت می‌دانـــی چــرا با فــــرزنــدت برخورد می‌ڪنی؟ گفت نه. گفت: چون تو ڪودڪی را طی ڪرده‌ای و می‌دانی ڪودڪی چیست ،اما به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای ، هرگز نمی‌توانی یڪ پیر را بفهمی!!! ✍🏻در پـــــیـری انــــســان رنـــــــج می‌شــود، می‌شود، عصبی می‌شود. احساس ناتوانی می‌ڪند و... پس ای برو و با پدرت ڪن اقتضای سن پیری جز این نیست. 🆔 @mojaradan ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
💠# پسر جوانی ،با یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی(فاحشه) در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک در حیاط آنجا نشست. در آنجا ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد. پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، سالت است گفت : بیست سالم است . پرسید : برای بار است که اینجا می آیی گفت : بله 🧔پیرمرد پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان. پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به آویخته شده بود . 🎇سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد: خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن گوهر شناس پيدا شود در هر شوره زاري کاشتن بي حاصلي است صبر کن تا يک قابلي پيدا شود رزق ما در گردش است اي مدعي با دو خون جگر يک نان پيدا شود 'قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... اشک هایش را پاک کرد و بغضش را برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید: « های آنی ، غم های آتی در بر دارند» 👈کسی نبود که در گوشم بگوید : شهوت ها و لذت ها سخاست هر که درشهوت فرو شد نخاست 👈کسی را نداشتم تا به من بفهماند : به دنبال جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما به دو نیم خواهد شد . 👈کسی به من نگفت : اگر ترک لذت بدانی دگر لذت را لذت ندانی و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که : 😞جوانی صرف شد و پیریُ پشیمانی دریغا ،روز پیری آمی می گردد 😓پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد. چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر به آن مکان نرفت... 🤔 این داستان# بسیار قابل تامل و تفکر است. پیشنهادم این است که نکات این داستان را 📝یادداشت برداری کنید و در مورد هر یک فکر کنید و در خود یادآور آن ها باشید. @mojaradan