#ازدواج_خیابانی_کردم_حالا_چکار کنم؟
#قسمت_ششم
🔶خداوند متعال، در #آیات متعدّدی از قرآن کریم، به این حقیقت اشاره فرموده و تنها #وظیفۀ رسولانالهی را رساندن آشکارِ پیام الهی دانسته است.
❌از نگاه قرآن، اصلاً بنا نیست مسیر آفرینش به گونهای پیش برود که همه به هر نحوی که شده، #ایمان بیاورند. پس ما هم نباید هدف خود را ایمان آوردنِ همه قرار دهیم.
🔷خداوند در قرآن کریم، خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید:
🔆"وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أفَأنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتّىٰ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ "
✳️و اگر #پروردگار تو می خواست، قطعاً هر که در زمین است، همۀ آنها یک#سر ایمان
می آوردند. پس آیا تو مردم را ناگزیر می کنى که بگروند؟
🔆"لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ ألّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ٭ إِنْ نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أعْنَاقُهُمْ لَها خَاضِعِینَ. "
✳️شاید تو از این که [مشرکان] ایمان نمی آورند، #جان خود را تباه سازى. اگر بخواهیم، معجزهاى از آسمان بر آنان فرود می آوریم تا در برابر آن، #گردنهایشان خاضع گردد.
‼️یکی از مشکلات ما در زندگی، آن است که میخواهیم کاری را که #مربوط به ما نیست، انجام دهیم.
پزشک نیستیم؛ امّا میخواهیم #طبابت کنیم. از معماری چیزی سر در نمیآوریم؛ امّا میخواهیم بنّایی کنیم. با وسایل الکترونیک غریبهایم؛ امّا میخواهیم این وسایل را تعمیر کنیم و ... .
❌#هدایت، کار ما نیست؛ امّا میخواهیم هدایت کنیم. حالا که نمیتوانیم هدایت کنیم، #ناامید میشویم.
🔟مدارا
اگر زندگی با #همسرتان با میزان تقیّداتی که دارد، به دین شما لطمهای نمیزند، با او مدارا کنید؛ حتّی اگر تغییر چندانی هم نکرد.
📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص ۱۰۴ - ١٠١
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_اول
#محسن_عباسی_ولدی
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
💠# پسر جوانی ،با #وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی(فاحشه) در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک #صندلی در حیاط آنجا نشست. در آنجا #پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه #عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، #چند سالت است
گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای #اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
🧔پیرمرد #آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم #مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به #دیوار آویخته شده بود .
🎇سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
#گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن گوهر شناس #قابلي پيدا شود
#تخم در هر شوره زاري کاشتن بي حاصلي است
صبر کن تا يک #زمين قابلي پيدا شود
#آسياب رزق ما در گردش است اي مدعي
با دو #صد خون جگر يک #لقمه نان پيدا شود
'قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... اشک هایش را پاک کرد و بغضش را #فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید: « #لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند»
👈کسی نبود که در گوشم بگوید :
#ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد #بر نخاست
👈کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال #غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی #لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما #زبان به دو نیم خواهد شد .
👈کسی به من نگفت :
اگر#لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت #نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
😞جوانی صرف #نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی #هوشیار می گردد
😓پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، #شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر #هرگز به آن مکان نرفت...
🤔 این داستان# بسیار قابل تامل و تفکر است. پیشنهادم این است که نکات این داستان را 📝یادداشت برداری کنید و در مورد هر یک فکر کنید و در #زندگی خود یادآور آن ها باشید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan