eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
عینک سیاه در لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت كه خلوت بود. اتوبوس كه راه افتاد نفسی تازه كرد و به دور و برش نگاه كرد. پسر جوانی روی جلویی نشسته بود كه فقط می توانست نیمرخش را ببیند كه داشت از بیرون را نگاه می كرد. به پسر شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع كرد: چه# پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون مرتب شونه شده و اون استخونی. سه تیغه هم كه كرده حتما خوشبویی هم زده... چقدر آفتابی بهش میاد... یعنی داره به چی فكر می كنه؟ آدم كه اینقدر به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به فكر می كنه... آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش . باید به هم بیان (كمی احساس حسادت)... می دونم پسر یه... با دوستهاش قرار میذاره كه با هم برن شام بیرون. كلی با هم می خندند و از زندگی و لذت می برن؛ میرن پارتی، كافی شاپ، اسكی... چقدر ! یعنی خودش می دونه؟ می دونه كه باید قدر زندگیشو بدونه؟ دلش برای خودش . احساس كرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او است. احساس بدبختی كرد. پسر زودتر پیاده می شد... ایستگاه بعد كه نگه داشت، پسر از بلند شد. مشتاقانه نگاهش كرد، بلند و خوش تیپ بود. پسر با های نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مكثی كرد و چیزی را كه در دست داشت باز كرد... یك، دو، سه و چهار ... های استوانه ای باریك به هم پیوستند و یك عصای سفید رنگ را تشكیل دادند ... از آن به بعد دیگر هرگز عینك آفتابی را با سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی كه داشت را شكر كرد... @mojaradan