eitaa logo
مجردان انقلابی
15.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ مخدوم بی عنایت وقت خریدن جهیزه به تنها چیزی که فکر نمی شود، نیاز عروس خانم است. در به روز بودن، داشتن ورژن یک وسیله‌ی الکتریکی، بزرگ بودن و توی آمدن و خارجی بودن مهم تر از# هر ملاک و ست. اینکه نیت ما از تهیه وسیله ای صرفا کم نداشتن از جهیزیه فلان همسایه و فامیل باشد، ما را به زحمتی می اندازد که در خدا هیچ اجر و ثوابی ندارد. 🔆 جهیزیه‌ی ذهنی خوشبختی به اسباب و جهیزیه غیرمادی‌ست که باید قبل از ازدواج آن را داشته باشد. محبت، پذیرش، سازش، و وفاداری‌ست که اصلی زندگی هر فردی‌ست و لازمه‌ی و آرامش اوست . 🆔 @mojaradan
🔴🔵عذاب شمر ملعون در عالم برزخ: علامه امینی رحمت الله ارادت خالصانه اے به اهل بیت و طهارت داشت؛ آقازاده محترم ایشان آقاے حاج شیخ رضا امینی نقل میکند: پدرم در بیمارے؛ روے تخت در تهران خوابیده بود؛ به من فرمود: رضا؛ من این و عقده ے دلم را از کربلا نگشوده ام؛ من برای سیدالشهدا علیه السلام در عمرم گریه سیری نکرده ام با خداوند عهد کرده ام که اگر خوب شدم؛ سال در کربلا ساکن شوم؛ شاید گریه سیرے بکنم. و این عقده دلم را به پایان برم. و اینک یکی از عجیب علامه امینی را که از زبان خودشان نقل شده و حاکی از مخصوص او با خاندان نبوت است را نقل میکنیم: ایشان فرمودند: مدت ها فکر میکردم که چگونه را عذاب میکند؟ و جزای تشنه لبی و جگر سوختگی سیدالشهدا امام حسین علیه السلام را چگونه به او میدهد؟! شب هنگام در خواب دیدم آقا امیرالمؤمین علیه السلام در مکانی خوش و هوا؛ روی صندلی نشسته و من هم به خدمت آن جناب ایستاده ام. کوزه نزد ایشان بود؛ فرمودند: این کوزه ها را بردار و برو از آنجا بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار شاداب در اطراف آن بود؛ که# صفا و شادابی محیط و گیاهان؛ قابل بیان و وصف نیست. کوزه ها را برداشته و رو به آن محل نهادم.آن ها را پر آب نمودم.حرکت کردم تا به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بازگردم. ناگهان دیدم رو به گرمی نهاد ، و هر لحظه هوا گرم تر و سوزندگی صحرا بیشتر میشد.دیدم کسی از به طرف من می آید. هرچه به من نزدیک تر میشود، هوا گرم تر میگردد،گویی این از آتش اوست. در خواب به من الهام شده بود که او شمر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام است، وقتی به رسید ، دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب گیرد، من مانع شدم و گفتم‌: اگر هم شود نمیگذارم از این آب قطره ای بنوشی. حمله شدید به من کرد و من می نمودم دیدم اکنون کوزه ها را از دست من میگیرد ،آن هارا چنان به هم کوبیدم که ها شکسته و آب آن ها به زمین ریخت. چنان آب کوزه ها شد که گویی آبی در آن ها نبوده است، او که از من شد رو به استخر نهاد، من بی اندازه غمیگن و شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر آشامیده و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به چنان آب استخر ناپدید گردید که گویی سال هاست یک قطره آب در آن نبوده. درختان هم شده بودند. او از استخر مأیوس شد و از همان راهی ڪه آمده بود بازگشت، هرچه دور تر میشد ، هوا رو به صافی و شادابی میگذاشت و درختان و آب استخر به طراوت اول باز گشتند. به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم ، حضرت فرمودند: خداوند متعال این شمر ملعون را جزا و عقاب میدهد اگر یک قطره آب استخر را می نوشید از هر تلخ تر و از هر عذابی برای او دردناک تر بود، بعد از این فرمایش از بیدار شدم. ---------------------------------------------- 📚 منبع: یادنامه علامه امینی، ص ۱۳ و ۱۴ ، از کتاب های عذاب قبر برزخ،پس از مرگ بر ما چه میگذرد؟ ، ص ۱۲۵و ۱۲۶و ۱۲۷ ، نویسنده کتاب: مهدی فربودی @mojaradan
🔸حکایتی زیبا و تاثیر گذار از شیخ حسین انصاریان ⬅️روزی موسی (ع) روبه درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود می خواهم بنده ات را ببینم ندا آمد که زود به در ورودی شهر برو # اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است. حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت، با فرزندش اولین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند. حضرت موسی گفت: این# بیچاره خبر ندارد که بدترین خلق خداست، پس از بازگشت رو به درگاه خدا کرد و پس از سپاس از خدا به اجابت خواسته اش عرضه داشت: بار الها حال می خواهم بهترین بنده ات راببینم. ندا آمد: شب به در ورودی شهر برو و آخرین نفری که وارد شهر شد بهترین بنده ی من است. هنگام شب موسی(ع) به در ورودی شهر رفت و دید نفر همان پدر با فرزندش است! رو به درگاه خدا کرد و گفت: خداوندا ممکن است بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد؟! ندا آمد ای موسی این بنده که هنگام صبح از در ورودی شهر خارج شد بدترین بنده من بود، اما هنگامی که نگاه فرزندش به های عظیم اطراف شهر افتاد از پدرش پرسید: پدر! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟ پدر پاسخ داد: . فرزند پرسید: بزرگتر از آسمانها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم پدرت از آسمانها نیز بزرگتر است. فرزند پرسید: بزرگتر از گناهان تو چیست؟ پدرکه دیگر تمام شده بود به ناگاه بغضش ترکید و گفت : عزیزم مهربانی و خدای بزرگ از تمام هرچه هست بزرگتر است. نکته:هر حرفی که می زنی ، هر کاری که انجام می دهی ، متوجه باش که باید در خانه قبر و در قیامت جوابی برای آن نزد پروردگار متعال داشته باشی خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی وما رستگار🤲 ❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣ ♥️ @mojaradan
#سردار_دلها #قسمت_دوم ◾️ روایت سید حسن نصرالله از ترور حاج قاسم سلیمانی: ♦️نصرالله: #برنامه داشتند حاج قاسم را در کرمان ترور کنند 🔹چرا این #جنایت به شکل کاملا آشکار انجام شد؟ به شکل #رسمی و عیان. که همه دنیا ببیند؟ 🔹دو مسئله است. همه #تلاش‌های ترور قبلی شکست خورده بود. برخی عملیات‌ها لو رفته بود و برخی هم هنوز در ابهام است. 🔹#آخرین بارش هم در کرمان بود که کشف شد؛ نزدیک به #حسینیه خانه‌ای خریداری شده بود و قرار بود مقدار زیادی مواد #منفجر کار گذاشته شود و زمانیکه طبق رسم هر ساله حاج قاسم آنجا میرفت، #منفجر شود که ممکن بود چهار تا پنج هزار انسان کشته شود. برای چه؟ برای اینکه #حاج قاسم را بکشند. 🔹خدا او را حفظ کرد و این نوع شهادت [آشکار] را برای او برگزید و او شایسته این نوع شهادت بود. 🔹مسئله دوم اقدام در این# مقطع زمانی مجموعه شرایط منطقه و شکست‌ها و پیروزی‌ها و نتیجه نبرد کنونی بود که به #تحولات اخیر عراق رسید و ما همچنین در آستانه انتخابات آمریکا هم هستیم. 🔹وقتی به این #صحنه نگاه می‌کنیم، اهداف ترور و مسئولیت ما در قبال آن را روشن می‌کند. #سید_نصر_الله #پایان #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی @mojaradan
بسم الله الرحمن الرحمیم 87 بعداز یک سال به تأخیر انداختن رفتن به تمتع به خاطر شرایط مالی, با عنایت ولطف حضرت حق دی ماه سال87 مشرف به حج شدیم بنده وهمسرم بنده 39 سالم بود. شور و عجیبی داشتم بعد از فراز و نشیب ها و بیماری که دم رفتن به این سفر معنوی برام پیش اومده بود ترس اینو داشتم که نکنه خدا نمی خواد منو بپذیره التماس خدا واماما کردم و اشک ریختم که خدایا من همه ی کارهای رو انجام دادم خودت دعوتم کردی می دونم ولی تو که بخشنده و مهربونی ..... خلاصه روز قبل از رفتن از بستر بیماری بلند شدم به لطف الهی. بعد از فرودگاه بلاخره عازم سرزمین وحی شدیم. با آرزو پا به این سرزمین گذاشتم کاروان اعزامی بودیم دو سه روز قبل از اعمال اصلی رسیدیم به مکه واولین جا که شدیم برای احرام بستن که چه حال عجیبی داشت کندن از این دنیا و شدن به معبود. موقع احرام بستن فقط اشک می ریختم وبا خدا حرف می زدم انگار تو خانه هستم واحساس می کردم دارم از این به دنیای دیگه منتقل می شم. وقتی پا به عرفات گذاشتم غم سنگینی رو دلم حس می کردم انگار ای دارم که باید دنبالش بگردم ولی نمی دونستم کجا رو باید بگردم , همسرم بهم گفت بیا تا شلوغ نشده تابی این و برا بزنیم تا نزدیک کوه جبله رحمه رفتیم به سفارش دوستان براشون اونجا دعا کردم. وبرگشتیم وبین چادرها کمی گشتیم ویک حس عجیی داشتم که من لیاقت کجا دیدن آقا کجا ,( شنیده بودم آقا روز عرفه تو عرفاته ) به دعا ونماز پرداختیم وآماده دعا عرفه شدیم. دعا تموم شد و بیرون رفتن از سرزمین عرفات شد که خیلی دلم گرفت وقتی داشتم وضو می کردم خیلی غصه داشتم و به خودم می زدم که چه بی لیاقتی . بغض کردم واز اینکه لیاقت آقا رو نداشتم شروع به گریه کردم هق هقم بلند شد اونقدر که بسختی وضو گرفتم و اشکام با از آب وضوم بیشتر ودیگه حواسم به نبود که دیگران چطوری دارن نگاهم می کنند فقط می زدم وبا خدا وآقا حرف می زدم و الهی العفو می گفتم و خواهی از اینکه بنده بدیم و لیاقت دیدن آقا رو ندارم. ... @mojaradan
عینک سیاه در لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت كه خلوت بود. اتوبوس كه راه افتاد نفسی تازه كرد و به دور و برش نگاه كرد. پسر جوانی روی جلویی نشسته بود كه فقط می توانست نیمرخش را ببیند كه داشت از بیرون را نگاه می كرد. به پسر شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع كرد: چه# پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون مرتب شونه شده و اون استخونی. سه تیغه هم كه كرده حتما خوشبویی هم زده... چقدر آفتابی بهش میاد... یعنی داره به چی فكر می كنه؟ آدم كه اینقدر به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به فكر می كنه... آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش . باید به هم بیان (كمی احساس حسادت)... می دونم پسر یه... با دوستهاش قرار میذاره كه با هم برن شام بیرون. كلی با هم می خندند و از زندگی و لذت می برن؛ میرن پارتی، كافی شاپ، اسكی... چقدر ! یعنی خودش می دونه؟ می دونه كه باید قدر زندگیشو بدونه؟ دلش برای خودش . احساس كرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او است. احساس بدبختی كرد. پسر زودتر پیاده می شد... ایستگاه بعد كه نگه داشت، پسر از بلند شد. مشتاقانه نگاهش كرد، بلند و خوش تیپ بود. پسر با های نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مكثی كرد و چیزی را كه در دست داشت باز كرد... یك، دو، سه و چهار ... های استوانه ای باریك به هم پیوستند و یك عصای سفید رنگ را تشكیل دادند ... از آن به بعد دیگر هرگز عینك آفتابی را با سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی كه داشت را شكر كرد... @mojaradan
♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶 📝مادر بزرگوار طلبه ی بسیجی، مفقودالاثر می گوید: 🔲 «در آخرین ماه که سید در جمع ما بود، نیمه های از خواب بر می خاست و طوری که کسی متوجه او نشود، می خواند.🌕💫 های او بسیار بود. طوری که هر ای را از خود بی خود می کرد. به یاد دارم که سجده ی شبش بسیار بود و با چشمان گریان را آرزو می کرد.🍁 «سید» هایی که در شهر بود، از من می خواست و با همرزمان دیگر خود پس از صبح بر مزار دوستان شهیدش حاضر می شد و دعای می خواند. او سرانجام در عملیات کربلای چهار شد. 🦋🥀🦋🥀 منبع📚 کتاب زخم های خورشید، صص 37-36 ❣ جْ❣ 🌱🌕 🦋✨ @mojaradan 🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرصت های ماه مبارک 🎬 💥 خیلی ضرر می‌کنیم اگه درست دعا کردن رو، یاد نگیریم! 💥اگه از خدا، کم بخوایم! 💥اگه باور نداشته باشیم که اجابت، همینجاست؛ بدون ذره‌ای فاصله با ما! 💥و اگه فکر کنیم دیگه برای توبه و ساختن یه ابدیت زیبا، دیر شده! @mojaradan