#چه_مقدار_به_کاربردی_بودن_جهیزیه_فکر_میکنیم
#قسمت_سوم
⭕️ مخدوم بی عنایت
وقت خریدن #وسائل جهیزه به تنها چیزی که فکر نمی شود، نیاز عروس خانم است. در #حقیقت به روز بودن، داشتن #آخرین ورژن یک وسیلهی الکتریکی، بزرگ بودن و توی #چشم آمدن و خارجی بودن مهم تر از# هر ملاک و #معیاری ست. اینکه نیت ما از تهیه وسیله ای صرفا کم نداشتن از جهیزیه #دخترِ فلان همسایه و فامیل باشد، ما را به زحمتی می اندازد که در #پیشگاه خدا هیچ اجر و ثوابی ندارد.
🔆 جهیزیهی ذهنی
خوشبختی به #داشتن اسباب و جهیزیه غیرمادیست که باید #هرکسی قبل از ازدواج آن را داشته باشد. محبت، پذیرش، سازش، #صداقت و وفاداریست که #سرمایههای اصلی زندگی هر فردیست و لازمهی #خوشبختی و آرامش اوست
.
#پایان
🆔
@mojaradan
#داستان_شب
🔴🔵عذاب شمر ملعون در عالم برزخ:
علامه امینی رحمت الله ارادت خالصانه اے به اهل بیت #عصمت و طهارت داشت؛ آقازاده محترم ایشان آقاے حاج شیخ رضا امینی نقل میکند:
پدرم در #آخرین بیمارے؛ روے تخت در تهران خوابیده بود؛ به من فرمود: رضا؛ من این #داغ و عقده ے دلم را از کربلا نگشوده ام؛ من برای سیدالشهدا علیه السلام در عمرم گریه سیری نکرده ام با خداوند عهد کرده ام که اگر خوب شدم؛ #پنج سال در کربلا ساکن شوم؛ شاید گریه سیرے بکنم. و این عقده دلم را به پایان برم.
و اینک یکی از #رؤیاهای عجیب علامه امینی را که از زبان خودشان نقل شده و حاکی از #رابطه مخصوص او با خاندان نبوت است را نقل میکنیم:
ایشان فرمودند: مدت ها فکر میکردم که #خداوند چگونه #شمر را عذاب میکند؟
و جزای تشنه لبی و جگر سوختگی #حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام را چگونه به او میدهد؟!
شب هنگام در #عالم خواب دیدم آقا امیرالمؤمین علیه السلام در مکانی خوش #آب و هوا؛ روی صندلی نشسته و من هم به خدمت آن جناب ایستاده ام.
#دو کوزه نزد ایشان بود؛ فرمودند: این کوزه ها را بردار و برو از آنجا #آب بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار شاداب در اطراف آن بود؛ که# صفا و شادابی محیط و گیاهان؛ قابل بیان و وصف نیست.
کوزه ها را برداشته و رو به آن محل نهادم.آن ها را پر آب نمودم.حرکت کردم تا به خدمت #آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بازگردم.
ناگهان دیدم #هوا رو به گرمی نهاد ، و هر لحظه هوا گرم تر و سوزندگی صحرا بیشتر میشد.دیدم کسی از #دور به طرف من می آید. هرچه به من نزدیک تر میشود، هوا گرم تر میگردد،گویی این #حرارت از آتش اوست.
در خواب به من الهام شده بود که او شمر، #قاتل حضرت سیدالشهدا علیه السلام است، وقتی به #من رسید ، دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن #ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب گیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر #هلاک هم شود نمیگذارم از این آب قطره ای بنوشی.
حمله شدید به من کرد و من #ممانعت می نمودم دیدم اکنون کوزه ها را از دست من میگیرد ،آن هارا چنان به هم کوبیدم که #کوزه ها شکسته و آب آن ها به زمین ریخت.
چنان آب کوزه ها #بخار شد که گویی آبی در آن ها نبوده است، او که از من #ناامید شد رو به استخر نهاد، من بی اندازه غمیگن و #مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر آشامیده و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به #استخر چنان آب استخر ناپدید گردید که گویی سال هاست یک قطره آب در آن نبوده.
درختان هم #خشک شده بودند. او از استخر مأیوس شد و از همان راهی ڪه آمده بود بازگشت، هرچه دور تر میشد ، هوا رو به صافی و شادابی میگذاشت و درختان و آب استخر به طراوت اول باز گشتند.
به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم ، حضرت فرمودند:
خداوند متعال این #چنین شمر ملعون را جزا و عقاب میدهد اگر یک قطره آب استخر را می نوشید از هر #زهری تلخ تر و از هر عذابی برای او دردناک تر بود، بعد از این فرمایش از #خواب بیدار شدم.
----------------------------------------------
📚 منبع:
یادنامه علامه امینی، ص ۱۳ و ۱۴ ، از کتاب های عذاب قبر
برزخ،پس از مرگ بر ما چه میگذرد؟ ، ص ۱۲۵و ۱۲۶و ۱۲۷ ، نویسنده کتاب:
مهدی فربودی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
🔸حکایتی زیبا و تاثیر گذار از شیخ حسین انصاریان
⬅️روزی #حضرت موسی (ع) روبه درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود #بارالها می خواهم #بدترین بنده ات را ببینم
ندا آمد که #صبح زود به در ورودی شهر برو # اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است.
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت، #پدری با فرزندش اولین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند.
حضرت موسی گفت: این# بیچاره خبر ندارد که بدترین خلق خداست، پس از بازگشت رو به درگاه خدا کرد و پس از سپاس از خدا به #خاطر اجابت خواسته اش عرضه داشت: بار الها حال می خواهم بهترین بنده ات راببینم.
ندا آمد:#آخر شب به در ورودی شهر برو و آخرین نفری که وارد شهر شد بهترین بنده ی من است.
هنگام شب موسی(ع) به در ورودی شهر رفت و دید #آخرین نفر همان پدر با فرزندش است! رو به درگاه خدا کرد و گفت: خداوندا #چگونه ممکن است بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد؟!
ندا آمد ای موسی این بنده که هنگام صبح از در ورودی شهر خارج شد بدترین بنده من بود، اما هنگامی که نگاه فرزندش به #کوه های عظیم اطراف شهر افتاد از پدرش پرسید: پدر! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
پدر پاسخ داد: #آسمانها.
فرزند پرسید: بزرگتر از آسمانها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم #گناهان پدرت از آسمانها نیز بزرگتر است.
فرزند پرسید: بزرگتر از گناهان تو چیست؟
پدرکه دیگر #طاقتش تمام شده بود به ناگاه بغضش ترکید و گفت : عزیزم مهربانی و #بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست بزرگتر است.
نکته:هر حرفی که می زنی ، هر کاری که انجام می دهی ، متوجه باش که باید در خانه قبر و در قیامت جوابی برای آن نزد پروردگار متعال داشته باشی
خدایا چنان کن سرانجام کار
که تو خشنود باشی وما رستگار🤲
❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
♥️ @mojaradan
#سردار_دلها
#قسمت_دوم
◾️ روایت سید حسن نصرالله از ترور حاج قاسم سلیمانی:
♦️نصرالله: #برنامه داشتند حاج قاسم را در کرمان ترور کنند
🔹چرا این #جنایت به شکل کاملا آشکار انجام شد؟ به شکل #رسمی و عیان. که همه دنیا ببیند؟
🔹دو مسئله است. همه #تلاشهای ترور قبلی شکست خورده بود. برخی عملیاتها لو رفته بود و برخی هم هنوز در ابهام است.
🔹#آخرین بارش هم در کرمان بود که کشف شد؛ نزدیک به #حسینیه خانهای خریداری شده بود و قرار بود مقدار زیادی مواد #منفجر کار گذاشته شود و زمانیکه طبق رسم هر ساله حاج قاسم آنجا میرفت، #منفجر شود که ممکن بود چهار تا پنج هزار انسان کشته شود. برای چه؟ برای اینکه #حاج قاسم را بکشند.
🔹خدا او را حفظ کرد و این نوع شهادت [آشکار] را برای او برگزید و او شایسته این نوع شهادت بود.
🔹مسئله دوم اقدام در این# مقطع زمانی مجموعه شرایط منطقه و شکستها و پیروزیها و نتیجه نبرد کنونی بود که به #تحولات اخیر عراق رسید و ما همچنین در آستانه انتخابات آمریکا هم هستیم.
🔹وقتی به این #صحنه نگاه میکنیم، اهداف ترور و مسئولیت ما در قبال آن را روشن میکند.
#سید_نصر_الله
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
#روایت_واقعی
#دیدن_امام_زمان
بسم الله الرحمن الرحمیم
#سال 87 بعداز یک سال به تأخیر انداختن رفتن به #حج تمتع به خاطر شرایط مالی,
با عنایت ولطف حضرت حق دی ماه سال87 مشرف به حج شدیم بنده وهمسرم بنده 39 سالم بود. شور و #هیجان عجیبی داشتم بعد از فراز و نشیب ها و #دلهرهاو بیماری که دم رفتن به این سفر معنوی برام پیش اومده بود #همش ترس اینو داشتم که نکنه خدا نمی خواد منو بپذیره #خیلی التماس خدا واماما کردم و اشک ریختم که خدایا من همه ی کارهای #اعزامم رو انجام دادم خودت دعوتم کردی می دونم #گنهکارم ولی تو که بخشنده و مهربونی .....
خلاصه #دو روز قبل از رفتن از بستر بیماری بلند شدم به لطف الهی. بعد از #تشریفات فرودگاه بلاخره عازم سرزمین وحی شدیم.
با آرزو پا به این سرزمین گذاشتم #آخرین کاروان اعزامی بودیم دو سه روز قبل از اعمال اصلی رسیدیم به مکه واولین جا که #مهیا شدیم برای احرام بستن که چه حال عجیبی داشت کندن از این دنیا و #نزدیک شدن به معبود. موقع احرام بستن فقط اشک می ریختم وبا خدا حرف می زدم انگار تو #غسال خانه هستم واحساس می کردم دارم از این #دنیا به دنیای دیگه منتقل می شم.
وقتی پا به #سرزمین عرفات گذاشتم غم سنگینی رو دلم حس می کردم انگار #گمشده ای دارم که باید دنبالش بگردم ولی نمی دونستم کجا رو باید بگردم , همسرم بهم گفت بیا تا شلوغ نشده تابی این #دور و برا بزنیم تا نزدیک کوه جبله رحمه رفتیم به سفارش دوستان براشون اونجا دعا کردم. وبرگشتیم وبین چادرها کمی گشتیم ویک حس عجیی داشتم که من #بی لیاقت کجا دیدن آقا کجا ,( شنیده بودم آقا روز عرفه تو عرفاته ) به دعا ونماز پرداختیم وآماده دعا عرفه شدیم.
دعا تموم شد و#مهیای بیرون رفتن از سرزمین عرفات شد که خیلی دلم گرفت وقتی داشتم #تجدید وضو می کردم
خیلی غصه داشتم و به خودم #نهیب می زدم که چه بی لیاقتی . بغض کردم واز اینکه لیاقت #دیدار آقا رو نداشتم شروع به گریه کردم هق هقم بلند شد اونقدر که بسختی وضو گرفتم و اشکام با از آب وضوم بیشتر ودیگه حواسم به #اطرافم نبود که دیگران چطوری دارن نگاهم می کنند فقط #ضجه می زدم وبا خدا وآقا حرف می زدم و الهی العفو می گفتم و #عذر خواهی از اینکه بنده بدیم و لیاقت دیدن آقا رو ندارم.
#ارسالی_از_کاربران
#ادامه_دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
عینک سیاه
در #آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از #كلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت كه #مسیر خلوت بود. اتوبوس كه راه افتاد نفسی تازه كرد و به دور و برش نگاه كرد.
پسر جوانی روی #صندلی جلویی نشسته بود كه فقط می توانست نیمرخش را ببیند كه داشت از #پنجره بیرون را نگاه می كرد.
به پسر #خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع كرد:
چه# پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون #موهای مرتب شونه شده و اون #فك استخونی. سه تیغه هم كه كرده حتما #ادوكلن خوشبویی هم زده... چقدر #عینك آفتابی بهش میاد... یعنی داره به چی فكر می كنه؟
آدم كه اینقدر #سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به #نامزدش فكر می كنه... آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش #جذابه. باید به هم بیان (كمی احساس حسادت)...
می دونم پسر یه#پولداره... با دوستهاش قرار میذاره كه با هم برن شام بیرون. كلی با هم می خندند و از زندگی و #جوونیشون لذت می برن؛ میرن پارتی، كافی شاپ، اسكی... چقدر #خوشبخته!
یعنی خودش می دونه؟ می دونه كه باید قدر زندگیشو بدونه؟
دلش برای خودش #سوخت. احساس كرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او #بدهكار است. احساس بدبختی كرد. #كاش پسر زودتر پیاده می شد...
ایستگاه بعد كه #اتوبوس نگه داشت، پسر از #جایش بلند شد.
مشتاقانه نگاهش كرد، #قد بلند و خوش تیپ بود.
پسر با #گام های نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مكثی كرد و چیزی را كه در دست داشت باز كرد... یك، دو، سه و چهار ... #لوله های استوانه ای باریك به هم پیوستند و یك عصای سفید رنگ را تشكیل دادند ...
از آن به بعد دیگر هرگز عینك آفتابی را با #عینك سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی كه داشت #خدا را شكر كرد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶
📝مادر بزرگوار طلبه ی بسیجی، مفقودالاثر #مرتضی_شفیعی می گوید:
🔲 «در آخرین ماه #رمضانی که سید #مرتضی در جمع ما بود، نیمه های #شب از #بستر خواب بر می خاست و طوری که کسی متوجه او نشود، #نمازشب می خواند.🌕💫 #نمازشب های او بسیار #دیدنی بود. طوری که هر #بیننده ای را از خود بی خود می کرد. به یاد دارم که #آخرین سجده ی #نماز شبش بسیار #طولانی بود و با چشمان گریان #شهادت را آرزو می کرد.🍁
«سید» #جمعه هایی که در شهر بود، از من #فانوس می خواست و با همرزمان دیگر خود پس از #اذان صبح بر مزار دوستان شهیدش حاضر می شد و دعای #ندبه می خواند. او سرانجام در عملیات کربلای چهار #جاودانه شد.
🦋🥀🦋🥀
منبع📚
کتاب زخم های خورشید، صص 37-36
❣ #الّلهُــــــمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ❣
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی 🌱🌕
🦋✨ @mojaradan
🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️🔶♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠ #آخرین فرصت های ماه مبارک #رمضان
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
💥 خیلی ضرر میکنیم اگه
درست دعا کردن رو، یاد نگیریم!
💥اگه از خدا، کم بخوایم!
💥اگه باور نداشته باشیم که اجابت، همینجاست؛
بدون ذرهای فاصله با ما!
💥و اگه فکر کنیم دیگه برای توبه و
ساختن یه ابدیت زیبا، دیر شده!
#شبتون_مهدوی
@mojaradan