eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحمیم 87 بعداز یک سال به تأخیر انداختن رفتن به تمتع به خاطر شرایط مالی, با عنایت ولطف حضرت حق دی ماه سال87 مشرف به حج شدیم بنده وهمسرم بنده 39 سالم بود. شور و عجیبی داشتم بعد از فراز و نشیب ها و بیماری که دم رفتن به این سفر معنوی برام پیش اومده بود ترس اینو داشتم که نکنه خدا نمی خواد منو بپذیره التماس خدا واماما کردم و اشک ریختم که خدایا من همه ی کارهای رو انجام دادم خودت دعوتم کردی می دونم ولی تو که بخشنده و مهربونی ..... خلاصه روز قبل از رفتن از بستر بیماری بلند شدم به لطف الهی. بعد از فرودگاه بلاخره عازم سرزمین وحی شدیم. با آرزو پا به این سرزمین گذاشتم کاروان اعزامی بودیم دو سه روز قبل از اعمال اصلی رسیدیم به مکه واولین جا که شدیم برای احرام بستن که چه حال عجیبی داشت کندن از این دنیا و شدن به معبود. موقع احرام بستن فقط اشک می ریختم وبا خدا حرف می زدم انگار تو خانه هستم واحساس می کردم دارم از این به دنیای دیگه منتقل می شم. وقتی پا به عرفات گذاشتم غم سنگینی رو دلم حس می کردم انگار ای دارم که باید دنبالش بگردم ولی نمی دونستم کجا رو باید بگردم , همسرم بهم گفت بیا تا شلوغ نشده تابی این و برا بزنیم تا نزدیک کوه جبله رحمه رفتیم به سفارش دوستان براشون اونجا دعا کردم. وبرگشتیم وبین چادرها کمی گشتیم ویک حس عجیی داشتم که من لیاقت کجا دیدن آقا کجا ,( شنیده بودم آقا روز عرفه تو عرفاته ) به دعا ونماز پرداختیم وآماده دعا عرفه شدیم. دعا تموم شد و بیرون رفتن از سرزمین عرفات شد که خیلی دلم گرفت وقتی داشتم وضو می کردم خیلی غصه داشتم و به خودم می زدم که چه بی لیاقتی . بغض کردم واز اینکه لیاقت آقا رو نداشتم شروع به گریه کردم هق هقم بلند شد اونقدر که بسختی وضو گرفتم و اشکام با از آب وضوم بیشتر ودیگه حواسم به نبود که دیگران چطوری دارن نگاهم می کنند فقط می زدم وبا خدا وآقا حرف می زدم و الهی العفو می گفتم و خواهی از اینکه بنده بدیم و لیاقت دیدن آقا رو ندارم. ... @mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان_شب #روایت_واقعی #دیدن_امام_زمان بسم الله الرحمن الرحمیم #سال 87 بعداز یک سال به تأخیر ا
تا اینکه عرفات وبعدش منا رو ترک کردیم و به علت شلوغی طواف کاروان گفتند دو سه روزی تو هتل بمونید تا خانه خدا خلوت تر بشه ,ما هم نگران از اینکه اعمالمون با مشکلی مواجه نشه داشیم زودتر بریم و ادامه اعمال و طوافمون رو انجام بدیم. روز فرا رسید بنده با هم اتاقیام رفتیم برای طواف ولی نمی دونم چی شد از جدا شدیم. من# همش ترس داشتم که به تن پرو نامحرم نخورم چون خیلی به پوشش و نامحرمی اهمیت می دم. برام سخت بود که تنها شدم ومرتب از خدا کمک می خواستم و عجیبی داشتم انگار چند لحظه از حال وهوای اطرافم خارج شدم نه صدای ی جمعیت رو می شنیدم نه جمعیت رو می دیدم. یک روبروی من با فاصله نیم تا یکمتری به طوری که روبه من بود رو باز کرده بود که برای من فضایی رو باز کنه که کسی به من تا بتونم راحت جلو برم به من گفت: بیا وقتی نگاهم به چهره اش خورد بود با ریشهای نسبتا بلند وپوستی سفید و بسیار زیبا اونقدر که زیبایش ونورش مانع از دیدنش می شد. نگاهم به اندازه ی یک کوتاه بود واز آنجایی که نگاه به نامحرم برام خیلی سخت بود و به خودم زدم که نگاه نکن طوافت خراب میشه , رو پایین انداختم وچشمم به پاهایش خورد که برخلاف پاهای جمعیت حرکت می کرد من به واو عقب عقب حرکت می کرد ودستهایش باز تا کسی به من نخوره , خواندن ذکرهای طواف بودم نفهمیدم چقدر ازمسافت وچند دور از طواف رو همراهم بود تا چند روز بعد هنوز نشدم. وقتی بخودم اومدم و داشتم که اعمالم رو درست انجام دادم یا نه ,یاد او اتفاق افتادم و گیج بودم هنوز نفهمیدم چه اتفاقی افتاده , یعنی کی بود ؟ چرا من پشت به جمعیت حرکت می کرد؟ چرا برام جا باز کرده بود که کسی بهم نخوره؟ چقدر زیبا بودچرا نگاهش نکردم؟ کلی سؤال که بخودم اومدم که نکنه آقا بود!!!!؟ که گریه کردم که چرا متوجه نشدم و چرا بیشتر نگاهش نکردم ؟ چرا به پاش نیوفتادم و دیگه, که دیگه کار از کار گذشته بود ویک دنیا حسرت بدلم. یاد اون های توی عرفات افتادم که نتونستم آقا را اونجا بببنم وآقا برمن گذاشتن وخودشون به دیدن من بی لیاقت اومده بود وبه کمکم و من غافل. 😭😭😭😭 یاد حرف آقا افتادم که فرمودند : من به دیدن از خودشان مشتاقترم 😭 اللهم عجل لولیک الفرج اللهم عجل لولیک الفرج اللهم عجل لولیک الفرج @mojaradan