🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋
✳️ بداخلاقی
«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...»
«[ ﺍﻱ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ! ] ﭘﺲ ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺮم ﺧﻮﻱ ﺷﺪﻱ ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺷﺖ ﺧﻮﻱ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺩﻝ ﺑﻮﺩﻱ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻧﺖ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ...»
(آل عمران : ۱۵۹)
✅ فرار مار
✍ﻣﺮﺩﯼ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﺍﺧﻼﻕ و ﻏﺮﻏﺮﻭ ﺑﻮﺩ! ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎیی ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ! ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻍ زن ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﺒﺮﻡ؛ ﭘﺲ ﺯﻥ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﭼﺎﻩ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻟﮕﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﺎﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺯن ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻩ، ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍیی ﺍﺯﺗﻪ ﭼﺎﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩ؛ ﻣﻦ ﻣﺎﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﯼ!
ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﻢ. ﻣﺮﺩ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﭼﺎﻩ ﺍﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ. ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭘﻮﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻭ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽﺩﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﯿﺎیی؛درﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ. ﻣﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺟﺎﺭ ﺯﺩﻧﺪ ﺍﮔﺮﮐﺴﯽ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ، ﻫﺰﺍﺭ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ. مرد ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ؛ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﮑﻪ ﻃﻼﺷﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺧﺒﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥﺩﺧﺘﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ همان مرد ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ.. ﻣﺮﺩ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ. مرد ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ﻓﻘﻂ ﺁﻣﺪﻡ ﺑﮕﻢ همسرم ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ! ﻣﺎﺭ،ﺗﺎ این ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ. اخلاق بد همه را فراری میدهد.
💕💕💕
#اخلاق #بداخلاقی #مار
منبع داستان: مدح و متن اهل بیت
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
✳️ آثار عجب و خودپسندی:
🔸نابودی : سرمایه انسان برای رسیدن به سعادت، اعمال اوست که عجب آنها را از بین میبرد و انسان به شقاوت ابدی گرفتار میشود، نابودی از این بالاتر میشود!!!
🌸عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ.
امام صادق عليه السّلام فرمود: هركس عجب داشته باشد، نابود مىشود.
📚کافی/ج ۲/ص ۳۱۳
🔸حبط و نابود شدن اعمال
🌸عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ:
دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَ الْآخَرُ فَاسِقٌ فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفَاسِقُ صِدِّيقٌ وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًّا بِعِبَادَتِهِ يُدِلُّ بِهَا فَتَكُونُ فِكْرَتُهُ فِي ذَلِكَ وَ تَكُونُ فِكْرَةُ الْفَاسِقِ فِي التَّنَدُّمِ عَلَى فِسْقِهِ وَ يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ.
امام صادق عليه السلام : دو مرد وارد مسجد مى شوند يكى از آن دو عابد است و ديگرى فاسق، اما هنگامى كه از مسجد بيرون مى روند آن فاسق به صدّيق (مؤمن راستين) تبديل شده است و آن عابد به فاسق. علّتش اين است كه وقتى آن عابد وارد مسجد مى شود، به عبادت خود مى نازد و همه فكرش در اين باره است. اما فاسق در انديشه پشيمانى از بد كردارى خويش است و از اين رو ، براى گناهان خود از خداوند طلب آمرزش مى كند.
📚کافی/ج ۲/ص ۳۱۴
#حدیث #داستان #عجب #اخلاق #خودپسندی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@tabligheslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 سه راهکار برای کنترل خشم
👌شباهت انسان خشمگین به دیگ
👤 آیت الله حائری شیرازی
#اخلاق #خشم
🎁 به کانال مسیر خوشبختی
بپیوندید👇👇👇
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@masirkhoshbakhti
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋
✳️ اخلاق
«وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ»
«و یقینا تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری.»( قلم : ۴)
✅ شهادت سوسمار!
✍ پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله در میان گروهی از صحابه بود كه يك اعرابى با سوسمارى كه شكار كرده بود و آن را در آستين داشت، رسید، گفت: اى محمّد دروغگوتر از تو به دنیا نیامده، و اگر نبود كه عرب مرا شتابزده خوانند البته تو را مي كشتم، یکی از اصحاب گفت يا رسول اللّٰه بگذار تا او را بكشم فرمود: نه، سپس اعرابى گفت: سوگند به لات و عزّى به تو ايمان نياورم مگر این سوسمار ايمان آورد، و سوسمار را از آستين در آورد و جلو رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله انداخت، آن حضرت صلّى اللّٰه عليه و آله فرمود: اى سوسمار و او با زبان شيوا و روشن كه همه مردم فهميدند گفت: لبيك و سعديك ای رسول پروردگار جهانيان، پیامبر فرمود: چه كسی را می پرستى؟ گفت آن كه در آسمانست عرشش و در زمين است پادشاهيش و در درياست راهش و در بهشت است رحمتش و در دوزخ است عذابش، فرمود: من چه كسی هستم؟ گفت: تو رسول خدایى و خاتم پيغمبران، رستگار است كسى كه تو را باور دارد و زيانبار آنكه تو را دروغ شمارد، اعرابى گفت: گواهی میدهم به یگانگی خدا و اينكه تو رسول بر حق خدایى، به خدا سوگند اكنون تو محبوبتری نزد من از خودم و فرزندانم.
📚 بحارالانوار، ج ۶۲، ص ۲۳۴
#پیامبر_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#اخلاق
🎁 به کانال مسیر خوشبختی
بپیوندید👇👇👇
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
@masirkhoshbakhti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ خاطره عجیب علامه حسنزاده (ره) از استاد خود آیت الله الهی درباره بداخلاقی با خانواده...
#اخلاق
#علامه_حسن_زاده
🎁 به کانال مسیر خوشبختی
بپیوندید👇👇👇
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@masirkhoshbakhti
✍ انس بن مالك سالها در خانه رسول خدا خدمتكار بود و تا آخرين روز حيات رسول خدا اين افتخار را داشت. او بيش از هر كس ديگر به اخلاق و عادات شخصى رسول اكرم آشنا بود. آگاه بود كه رسول اكرم در خوراك و پوشاك چقدر ساده و بى تكلف زندگى مىكند. در روزهايى كه روزه مىگرفت همه افطارى و سحرى او عبارت بود از مقدارى شير يا شربت و مقدارى تريد ساده. گاهى براى افطار و سحر، جداگانه، اين غذاى ساده تهيه مىشد و گاهى به يك نوبت غذا اكتفا مىكرد و با همان روزه مىگرفت.
يك شب، طبق معمول، انس بن مالك مقدارى شير يا چيز ديگر براى افطارى رسول اكرم آماده كرد. اما رسول اكرم آن روز وقت افطار نيامد، پاسى از شب گذشت و مراجعت نفرمود. انس مطمئن شد كه رسول اكرم خواهش بعضى از اصحاب را اجابت كرده و افطارى را در خانه آنان خورده است. از اين رو آنچه تهيه ديده بود خودش خورد.
طولى نكشيد رسول اكرم به خانه برگشت. انس از يك نفر كه همراه حضرت بود پرسيد: «ايشان امشب كجا افطار كردند؟» گفت: «هنوز افطار نكردهاند. بعضى گرفتاريها پيش آمد و آمدنشان دير شد.»
انس از كار خود يك دنيا پشيمان و شرمسار شد؛ زيرا شب گذشته بود و تهيه چيزى ممكن نبود. منتظر بود رسول اكرم از او غذا بخواهد و او از كرده خود معذرت خواهى كند. اما از آن سو رسول اكرم از قرائن و احوال فهميد چه شده، نامى از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت.
انس گفت: «رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب را بازگو نكرد و به روى من نياورد.»
📚 داستان راستان
#پیامبر_اعظم_صلی_علیه_و_آله
#اخلاق
🎁 به کانال مسیر خوشبختی
بپیوندید👇👇👇
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
@masirkhoshbakhti
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت دهم : کشتی
✔️راوی : برادران شهيد
🔸هنوز مدتی از حضور ابراهيم در #ورزش باستانی نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ #کشتي رفت. او در باشگاه #ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن ۵۳ کيلو آغاز کرد. آقايان گودرزی و محمدی مربيان خوب ابراهيم در آن دوران بودند. آقای محمدی، ابراهيم را به خاطر #اخلاق و رفتارش خيلی دوست داشت. آقاي گودرزی خيلی خوب فنون کشتي را به ابراهيم میآموخت.
🔸هميشه میگفت: اين پسر خيلی آرومه، اما تو کشتی وقتی زير میگیره، چون قد بلند و دستای کشيده و #قوی داره مثل #پلنگ حمله میکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. برای همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها میگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهانی میبینید، مطمئن باشيد!
🔸 سالهای اول دهه ۵۰ در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد. #ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد. او در حالی که ۱۵ سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوری انتخاب شد.مسابقات در روزهای اول آبان برگزار میشد ولی ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد! مربیها خيلی از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور #ولیعهد برگزار میشد و جوايز هم توسط او اهدا شده، برای همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.
🔸سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرمانی آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن ۶۲ کيلو در قهرمانی باشگاههای تهران شرکت کرد. در سال بعد از آن در مسابقات قهرمانی آموزشگاهها وقتی ديد #دوست صميمی خودش در وزن او، يعني ۶۸ کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کيلو شرکت کرد.
🔸در آن سال #درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان ۱۸ ساله، #قهرمان ۷۴ کيلو آموزشگاهها شد. تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوی و بلند خود باعث شده بود که به کشتیگیری تمام عيار تبديل شود.
🔸صبح زود ابراهيم با وسائل کشتی از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جایی میرفت دنبالش بوديم!
تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلی رفت. ما هم رفتيم توی سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. ساعتی بعد مسابقات کشتی آغاز شد. آن روز ابراهيم چند کشتی گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يک دفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشويقش میکردیم. با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟ گفتيم: هيچی، دنبالت اومديم ببينيم کجا میری. بعد گفت: يعنی چي!؟ اينجا جای شما نيست. زود باشين بريم خونه با تعجب گفتم: مگه چی شده!؟ جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه. همين طور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد:
🔸کشتي نیمهنهایی وزن ۷۴ کيلو آقايان #هادی و تهرانی. ابراهيم نگاهی به سمت تشک انداخت و نگاهی به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. ما هم حسابی داد میزدیم و تشويقش میکردیم . مربی ابراهيم مرتب داد میزد و میگفت كه چه کاری بکن. ولی ابراهيم فقط #دفاع میکرد. نيم نگاهی هم به ما میانداخت. مربی که خيلی عصبانی شده بود داد زد: ابرام چرا کشتی نمیگیری؟ بزن ديگه.
🔸ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روی زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتی تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلی #عصبانی بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتی در راه برگشت صحبت میکردیم گفت: آدم بايد #ورزش را براي قوی شدن انجام بده، نه #قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت میکنم میخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم. هدف دیگهای هم ندارم. گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از #مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.
🔸آن روز #ابراهيم به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائی، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را میگفت: ورزش نبايد هدف زندگی شود.
شادی روحش صلوات 🌹
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست و ششم : معلم نمونه
✔️ راوی : عباس هادی
🔸ابراهيم میگفت: اگر قرار است انقلاب پايدار بماند و نسلهای بعدی هم #انقلابی باشند. بايد در مدارس فعاليت کنيم؛ چرا كه آينده مملکت به كسانی سپرده میشود که شرايط دوران طاغوت را حس نکردهاند!وقتی میدید اشخاصی که اصلاً انقلابی نيستند، به عنوان #معلم به مدرسه میروند خیلی ناراحت میشد. میگفت: بهترين و زبدهترین نيروهای انقلابی بايد در مدارس و خصوصاً دبیرستانها باشند!
🔸براي همين، کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت، با حقوقی کمتر! اما به تنها چيزی که فکر نمیکرد، ماديات بود. میگفت: #روزی را خدا میرساند. #برکت پول مهم است. کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد. به هر حال برای تدريس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبير #ورزش دبيرستان ابوريحان منطقه ۱۴ و معلم عربی در يکی از مدارس راهنمایی محروم منطقه ۱۵ تهران. تدريس عربی #ابراهيم زياد طولانی نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمایی نرفت! حتی نمیگفت که چرا به آن مدرسه نمیرود! يک روز مدير مدرسه راهنمایی پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چی شده؟! کمی مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول میداد به يکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنير بگيرد!
🔸آقای #هادی نظرش اين بود که اینها بچههای منطقه محروم هستند. اکثراً سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. مدير ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختی، در صورتی که هيچ مشکلی برای نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداری اينجا از اين کارها را بکنی.
🔸آقای هادی از پيش ما رفت. بقيه ساعتهایش را در مدرسه ديگری پرکرد. حالا همه بچهها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم. همه از #اخلاق و تدريس ايشان تعريف میکنند. ايشان در همين مدت كم، برای بسياری از دانشآموزان بیبضاعت و يتيم مدرسه، وسایل تهيه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. با ابراهيم صحبت کردم. حرفهای مدير مدرسه را به او گفتم. اما فایدهای نداشت. وقتش را جای ديگری پر کرده بود.
🔸ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچهها بود. دانشآموزان هم که از پهلوانیها و قهرمانیهای معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. در آن زمان كه اكثر بچههای انقلابی به ظاهرشان اهميت نمیدادند ابراهيم با ظاهری #آراسته و کت و شلوار به مدرسه میآمد.
🔸چهره زيبا و نورانی، کلامی گيرا و رفتاری صحيح، از او معلمی کامل ساخته بود. در کلاسداری بسيار# قوی بود، به موقع میخندید. به موقع جَذَبه داشت. زنگهای #تفريح را به حياط مدرسه میآمد. اکثر بچهها در كنار آقای هادی جمع میشدند. اولين نفر به مدرسه میآمد و آخرين نفر خارج میشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جريانات سياسی فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد.
🔸فراموش نمیکنم، تعدادی از بچهها تحت تاثير گروههای #سياسی قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد. با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچهها جواب داده شد. وقتی جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود!
🔸سال تحصيلي ۵۹-۵۸ آقای هادی به عنوان دبير #نمونه انتخاب شد. هر چند که سال اول و آخر تدريس او بود. اول مهر ۵۹ حكم استخدامی ابراهيم برای منطقه ۱۲ آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. در آن سال مشغولیتهای ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باستانی وكشتی، مسجد و مداحی در هيئت و حضور در بسياری از برنامههای انقلابی و...که برای انجام هر كدام از آ نها به چند نفر احتياج است!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادي روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸