eitaa logo
موج نور
165 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
21 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و ششم : معلم نمونه ✔️ راوی : عباس هادی 🔸ابراهيم می‌گفت: اگر قرار است انقلاب پايدار بماند و نسل‌های بعدی هم باشند. بايد در مدارس فعاليت کنيم؛ چرا كه آينده مملکت به كسانی سپرده می‌شود که شرايط دوران طاغوت را حس نکرده‌اند!وقتی می‌دید اشخاصی که اصلاً انقلابی نيستند، به عنوان به مدرسه می‌روند خیلی ناراحت می‌شد. می‌گفت: بهترين و زبده‌ترین نيروهای انقلابی بايد در مدارس و خصوصاً دبیرستان‌ها باشند! 🔸براي همين، کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت، با حقوقی کمتر! اما به تنها چيزی که فکر نمی‌کرد، ماديات بود. می‌گفت: را خدا می‌رساند. پول مهم است. کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد. به هر حال برای تدريس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبير دبيرستان ابوريحان منطقه ۱۴ و معلم عربی در يکی از مدارس راهنمایی محروم منطقه ۱۵ تهران. تدريس عربی زياد طولانی نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمایی نرفت! حتی نمی‌گفت که چرا به آن مدرسه نمی‌رود! يک روز مدير مدرسه راهنمایی پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چی شده؟! کمی مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول می‌داد به يکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنير بگيرد! 🔸آقای نظرش اين بود که این‌ها بچه‌های منطقه محروم هستند. اکثراً سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمی‌فهمد. مدير ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختی، در صورتی که هيچ مشکلی برای نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداری اينجا از اين کارها را بکنی. 🔸آقای هادی از پيش ما رفت. بقيه ساعت‌هایش را در مدرسه ديگری پرکرد. حالا همه بچه‌ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم. همه از و تدريس ايشان تعريف می‌کنند. ايشان در همين مدت كم، برای بسياری از دانش‌آموزان بی‌بضاعت و يتيم مدرسه، وسایل تهيه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. با ابراهيم صحبت کردم. حرف‌های مدير مدرسه را به او گفتم. اما فایده‌ای نداشت. وقتش را جای ديگری پر کرده بود. 🔸ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه‌ها بود. دانش‌آموزان هم که از پهلوانی‌ها و قهرمانی‌های معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. در آن زمان كه اكثر بچه‌های انقلابی به ظاهرشان اهميت نمی‌دادند ابراهيم با ظاهری و کت و شلوار به مدرسه می‌آمد. 🔸چهره زيبا و نورانی، کلامی گيرا و رفتاری صحيح، از او معلمی کامل ساخته بود. در کلاسداری بسيار# قوی بود، به موقع می‌خندید. به موقع جَذَبه داشت. زنگ‌های را به حياط مدرسه می‌آمد. اکثر بچه‌ها در كنار آقای هادی جمع می‌شدند. اولين نفر به مدرسه می‌آمد و آخرين نفر خارج می‌شد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جريانات سياسی فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد. 🔸فراموش نمی‌کنم، تعدادی از بچه‌ها تحت تاثير گروه‌های قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد. با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه‌ها جواب داده شد. وقتی جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود! 🔸سال تحصيلي ۵۹-۵۸ آقای هادی به عنوان دبير انتخاب شد. هر چند که سال اول و آخر تدريس او بود. اول مهر ۵۹ حكم استخدامی ابراهيم برای منطقه ۱۲ آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. در آن سال مشغولیت‌های ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باستانی وكشتی، مسجد و مداحی در هيئت و حضور در بسياری از برنامه‌های انقلابی و...که برای انجام هر كدام از آ نها به چند نفر احتياج است! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 شادي روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و نهم : برخورد با دزد ✔️ راوی : عباس هادی 🔸نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايی از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم سريع دويد دم در. يکی از بچه‌های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد! 🔸تکه آهنِ روی زمين دست دزد را بريد و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می‌کشید که رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از كنارش نشست؛ چرا دزدی می‌کنی!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه می‌کرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را می‌دانم. بيكارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده‌ام. مجبور شدم. 🔸ابراهيم فكری كرد. رفت پيش يكی از نمازگزارها، با او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلی مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو سر كار. اين پول را هم بگير، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال باش. مال حرام زندگی را به آتش می‌کشد. پول حلال كم هم باشد دارد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و پنجم : حلال مشکلات ✔️ راوی : یکی از دوستان شهید 🔸از پيامبر سؤال شد: «کدام يک از مؤمنين ايمانی کامل‌تر دارند؟ فرمودند: آن که در راه خدا با و خود جهاد کند». سردار محمد کوثری( فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول) ضمن بيان خاطراتی از ابراهيم تعريف می‌کرد: 🔸در روزهای اول جنگ در سرپل‌ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادی، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می‌دانید بيا و بگير. در جواب خيلی آهسته گفت: شما کی می‌ری تهران؟ گفتم: آخر هفته. بعد گفت: سه تا آدرس رو می‌نویسم، تهران رفتی حقوقم رو در اين خونه‌ها بده! من هم اين کار را انجام دادم. بعدها فهميدم هر سه، از خانواده‌های و آبرودار بودند. 🔸از برمی‌گشتیم. وقتی رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه‌هایم از من پول می‌خواهند. تازه اجاره‌خانه را چه كنم!؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند. من اصلاً نمی‌دانم چه كنم! 🔸در همين فكر بودم که يك دفعه ديدم سوار بر موتور به سمت من آمد. خيلی خوشحال شدم. تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقیقه‌ای صحبت كرديم. وقتی می‌خواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟! گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نيست. دست کرد توی جيب و يک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمی‌گیرم، خودت احتياج داری. گفت: اين قرض‌الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی پس می‌دی. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت. 🔸آن پول خيلی داشت. خيلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خيلی دعايش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رساند. مثل هميشه مشكلات شده بود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم شهید🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼