eitaa logo
موج نور
175 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ هفدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعی 🔸ابراهيم از دوران کودکی و ارادت خاصی به امام خمينی داشت. هر چه بزرگ‌تر می‌شد اين علاقه نيز بيشتر می‌شد. تا اينکه در سال‌های قبل از به اوج خود رسيد. در سال ۱۳۵۶ بود. هنوز خبری از درگیری‌ها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه‌ای در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برمی‌گشتیم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد برای ما از امام خمينی تعريف کردن. بعد هم با صدای بلند فرياد زد: «درود بر خمينی» ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهی کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم و حركت كرديم. دقايقی بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه‌ها را متفرق کرد. در کوچه‌ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم در گوشه ميدان جلوی ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خمينی و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج می‌شد همراه ما تکرار می‌کرد. صحنه جالبی ايجاد شده بود. 🔸دقايقی بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسی شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهارراه جلوتر يک دفعه متوجه شدم جلوی ماشین‌ها را می‌گیرند و مسافران را تک تک بررسی می‌کنند. چندين ماشين و حدود ۱۰ مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشین‌ها را نگاه می‌کرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسی ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پیاده‌رو دويد. مأمور وسط يک دفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابی پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوی خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبری نداشتم. تا شب هم هيچ خبری از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبری نداشتند. خيلی نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يک دفعه صدایی از توی کوچه شنيدم. دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگی پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلی خوشحال بودم. نمی‌دانستم خوشحالیی‌ام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوری؟ نفس عميقی کشيد و گفت: خدا رو شکر، می‌بینی که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثی(شهيد سعيدی) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوی همين جاها به درد می‌خوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلی صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شب‌ها با هم برويم لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی. شب بود که با ابراهيم و سه نفر از رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشی خيلی نترس بود. حرف‌هایی روی منبر می‌زد که خیلی‌ها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسی کاظم که می‌فرماید: «مردی از مردم را به حق فرا می‌خواند. گروهی استوار چون پاره‌های آهن پيرامون او جمع می‌شوند» خيلی برای مردم عجيب بود. صحبت‌های انقلابی ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدایی شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهای ساواک با چوب و چماق ريختند جلوی درب مسجد و همه را می‌زنند. جمعيت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسی را که رد می‌شد با ضربات محکم باتوم می‌زدند. آنها حتی به زن و بچه‌ها رحم نمی‌کردند. 🔸ابراهيم خيلی شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفری ابراهيم را می‌زدند. توی اين فاصله راه باز شد. خيلی از زن و بچه‌ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يک دفعه چند نفر از مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که در آن شب حاج آقا را گرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتی که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدی برای او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثير بسياری داشت. با شروع حوادث سال ۵۷ همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامیه‌ها و... او خيلی شجاعانه کار خود را انجام می‌داد. شهید 🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و هفتم : گروه شهید اندرزگو (۲) ✔️ راوی : مصطفی صفار هرندی 🔸گروه فعاليت خود را آغاز نمود. نيروهای اين گروه چريكی نامنظم، مانند نام آن نامنظم بودند. همه گونه آدمی در آن حضور داشت! از نوجوان تا پيرمرد، از افراد بی‌سواد تا فارغ التحصيل دكتری، از بچه‌های بسيار متدين و اهل نماز شب، تا كسانی كه در همان گروه نماز را فرا گرفتند. 🔸از بچه‌های حوزه رفته تا کمونیست‌های توبه كرده و... به اين ترتيب همه گونه نيرو در جوّی بسيار صميمی و دوست‌داشتنی دور هم جمع شدند. افراد اين گروه تقريباً چهل نفره، در يك چيز با هم مشترك بودند و آن شجاعت و روحیه بالای آنها بود. ابراهيم كه عملاً مسئوليت گروه را برعهده داشت هميشه می‌گفت: ما فرمانده نداريم و از طريق محبت و خيلی خوب گروه را رهبری می‌کرد. 🔸سيستم اداره گروه به صورتی بود كه همه كارها خودجوش انجام می‌شد و تقريباً كسي به ديگری امر و نهی نمی‌کرد. بيشتر كارها با همفكری پيش می‌رفت و بيشتر از همه جواد افراسيابی و رضا گودينی همراهان همیشگی ابراهيم بودند. يكی از برنامه‌های روزانه گروه، كمك به مردم محلی و حل مشكلات آنها بود. بسياری از نيروهای محلی گیلان‌غرب نيز از اين طريق به گروه جذب شدند. 🔸 فعالیت گروه اندرزگو، بيشتر تشكيل تیم‌های شناسايی و عملياتی بود. عبور از ارتفاعات و تهيه نقشه‌های دقيق و صحيح از منطقه دشمن، از ديگر كارها بود. روش در شناسایی‌های بسيار عجيب بود. نیمه‌های شب به همراه افراد از ارتفاعات عبور می‌کردند. 🔸آنها پشت نيروهای دشمن قرار می‌گرفتند و از محل استقرار و تجهيزات دشمن اطلاعات بسيار دقيقی را به دست می‌آوردند. می‌گفت: اگر چنين كاری انجام نگيرد معلوم نيست در عملیات‌ها موفق شويم. پس بايد شناسایی ما دقيق و صحيح باشد. 🔸ابراهيم روش خود را به ديگر نيروها نيز آموزش می‌داد و می‌گفت: در مسئله شناسایی، نيرو بايد داشته باشد. اگر ترس در وجود كسی بود نمی‌تواند نیروی موفقی باشد. بعد هم در مورد تيزبينی و دقت عمل نيروها صحبت می‌کرد. برای همين بود كه از ميان نيروهای گروه، زبده‌ترین و بهترين نيروهای اطلاعات و شناسایی و حتی فرماندهانی شجاع تربيت يافتند. به قول فرمانده تيپ ۳۱۳ حّر كه مسئوليت اطلاعات و عمليات را در قرارگاه نجف به عهده داشت: با روش‌های خود بنيانگذار اين تيپ بود، هر چند كه قبل از تشكيل آن به شهادت رسيد. 🔸گروه شهيد اندرزگو در دوران فعاليت يک ساله خود شاهد پنجاه و دو عمليات كوچك و بزرگ توسط همان نيروهای نامنظم بود. آنها لشكر چهارم ارتش عراق را در منطقه غرب به ستوه آوردند و تلفات سنگينی را به آنان تحميل كردند. در اين گروه كوچك، انسان‌های بزرگی تربيت شدند كه دوران دفاع مقدس ما مديون رشادت‌های آنهاست. 🔸آنها از خرمن وجودی ابراهيم خوشه‌ها چيدند و به همراهی او می‌کردند: شهيد رضا چراغی فرمانده شجاع لشكر ۲۷ حضرت رسول، شهيد رضا دستواره قائم مقام لشکر، شهيد حسن زمانی مسئول محور لشکر، شهيد سيد ابوالفضل كاظمی فرمانده گردان ميثم، شهيد رضا گودينی فرمانده گردان حنين، شهيد محمدرضا علی اوسط معاون تيپ مسلم ابن عقيل، شهيد داريوش ريز هوندی فرمانده گردان مالك، شهيدان حسامی و هاشم كلهر معاونين گردان مقداد، شهيدان جواد افراسيابی و علی خرّمدل از مسئولين اطلاعات لشکر، و همچنين چندين فرمانده بزرگ دفاع مقدس كه هم اكنون نيز از افتخارات اسلامی هستند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸