eitaa logo
موج نور
185 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
006-baghare-fa-ansarian.mp3
6.38M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان www.quran-365.ir @quran_365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 امام صادق علیه‌السلام: 🍃خداوند حرمی دارد که مکه است پیامبر (ص) حرمی دارد و آن مدینه است و حضرت علی (ع) حرمی دارد و آن کوفه است و قم کوفه کوچک است که از هشت درب بهشت سه درب آن به قم باز می‌شود، زنی از فرزندان من در قم از دنیا می‌رود که اسمش فاطمه دختر موسی (ع) است و به شفاعت او همه شیعیان من وارد بهشت می‌شوند.🍃 🍂إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ أَلاَ إِنَّ لِرَسُولِ اَللَّهِ حَرَماً وَ هُوَ اَلْمَدِينَةُ أَلاَ وَ إِنَّ لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ حَرَماً وَ هُوَ اَلْكُوفَةُ أَلاَ وَ إِنَّ قُمَّ اَلْكُوفَةُ اَلصَّغِيرَةُ أَلاَ إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا إِلَى قُمَّ تُقْبَضُ فِيهَا اِمْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِي اِسْمُهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُوسَى وَ تُدْخَلُ بِشَفَاعَتِهَا شِيعَتِي اَلْجَنَّةَ بِأَجْمَعِهِمْ.🍂 📚بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۲۲۸ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت دوازدهم: پوريای ولی ✔️راوی : ايرج گرائی 🔸مسابقات باشگاه‌ها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات، هم نقدی می‌گرفت هم به انتخابی کشور می‌رفت. ابراهيم در اوج آمادگی بود. هرکس يک مسابقه از او می‌دید اين مطلب را تأييد می‌کرد. مربيان می‌گفتند: امسال در ۷۴ کيلو کسی ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکی يکی از پيش رو برمی‌داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه‌نهایی رسيد. کشتی‌ها را يا ضربه می‌کرد يا با بالا می‌برد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتی‌گیر از باشگاه ما می‌ره تيم ملی. در ديدار نیمه‌نهایی با اينکه حريفش خيلی بود ولی ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پايانی او آقای «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش‌های جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه‌های حريفت رو ديدم. خيلی ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتی بگیر، من مطمئنم امسال برا تيم ملی انتخاب می‌شی. 🔸مربي، آخرين توصیه‌ها را به گوشزد می‌کرد. در حالی که ابراهيم بندهای کفشش را می‌بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روی تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزی گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تایید تکان داد. بعد هم حريف او جایی را در بالای سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزنی تنها، تسبيح به دست، بالای سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلی بد کشتی را شروع کرد. همه‌اش می‌کرد. بیچاره مربی ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمایی کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزی از فريادهای مربی و حتی داد زدن‌های من را نمی‌شنید. فقط وقت را تلف می‌کرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلی ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله می‌کرد. ابراهيم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان ۷۴ کيلو شد! وقتی داور دست حريف را بالا می‌برد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتی‌گیر يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالی که از خوشحالی گريه می‌کرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتی‌گیر در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پريدم پایین، با عصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوی ابراهيم و گفتم: آخه اگه نمی‌خواهی کشتی‌ بگيری بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلی و با لبخند هميشگی گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد. سرش را پایین انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت می‌زدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتی گذشت. کمی آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلی از فامیل‌ها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلی بودند. يک دفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸 بی‌مقدمه گفت: آقا عجب رفيق بامرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما می‌خورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالای سالن نشستند. كاری كن ما خيلی ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نمی‌دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه‌اش گرفت و گفت: من تازه کرده‌ام. به جايزه نقدی مسابقه هم خيلی احتياج داشتم، نمی‌دونی چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمی سکوت کردم و به چهره‌اش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: رفيق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختی کشيدن اين کار رو نمی‌کردم. اين کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظی کردم. نيم نگاهی به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر می‌کردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور در نمی‌یاد! 🔸با خودم فکر می‌کردم، پوريای ولی وقتی فهميد حريفش به قهرمانی در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرین‌های سختی که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهای آن پيرزن و خوشحالی آن جوان، يك دفعه گریه‌ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🌹شادی روحش صلوات ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کاروان نمادین ورود حضرت معصومه (سلام الله علیها) به قم 🎙با مداحی سید مهدی میرداماد ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️چرا فلسطین مظلوم و اسرائیل نامشروع است؟! 🔴 نطفه حرام رژیم غاصب‌ صهیونیستی این‌☝️گونه بسته شد؛ تاریخچه‌ای که هر مسلمانی باید بداند!!! ♦️ بخشی از سخنرانی حماسی شهید آیت‌الله مطهری در حسینیه ارشاد، سال ۱۳۴۸ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
007-baghare-fa-ansarian.mp3
7.1M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان www.quran-365.ir @quran_365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 امام علی علیه‌السلام : 🍃هر كه آبروى خود را می‌خواهد، بايد مجادله را رها كند🍃 🍂منْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ المِرَاءَ🍂 📗 نهج البلاغه، حکمت ۳۶۲ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سیزدهم : شکستن نفس ✔️راوی : جمعی از دوستان شهيد 🔸باران شديدی در باريده بود. خيابان ۱۷ شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد می‌خواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد. 🔸ابراهيم از اين کارها زياد انجام می‌داد. هدفی هم جز شکستن خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خيلی بين بچه‌ها مطرح بود! 🔸همراه ابراهيم راه می‌رفتیم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوی يک کوچه، بچه‌ها مشغول بودند به محض عبور ما، پسر بچه‌ای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که لحظه روی زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. 🔸خيلي عصبانی شدم. به سمت بچه‌ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش پلاستيک را برداشت. داد زد: بچه‌ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! 🔸بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توی راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاری بود!؟ گفت: بنده‌های خدا ترسيده بودند، از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من می‌دانستم انسان‌های بزرگ در زندگی‌شان اين گونه عمل می‌کنند. 🔸در باشگاه بوديم. آماده می‌شدیم برای تمرين، ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکی ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی‌مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ و هيکلت خيلی جالب شده! تو راه كه می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می‌زدند! 🔸بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن كه پوشيدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملاً مشخصه ورزشکاری! به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. شد! انگار توقع چنين حرفی را نداشت. 🔸جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده‌ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباس‌ها را داخل کيسه پلاستيكی ريخته بود! از آن روز به بعد اين گونه به باشگاه می‌آمد! بچه‌ها می‌گفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمی هستی؟! ما می‌یاییم تا ورزشکاری پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباس‌هائيه که می‌پوشی؟! ابراهيم به حرف‌های آنها اهميت نمی‌داد. به دوستانش هم توصيه می‌کرد که: اگر ورزش برای خدا باشد، می‌شه ، اما اگه به هر نيت دیگه‌ای باشه ضرر می‌کنین. 🔸توی زمين چمن بودم. مشغول فوتبال يک دفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايستاده، سريع رفتم به سراغش، سلام کردم و با گفتم: چه عجب، اين طرف‌ها اومدی؟! مجله‌ای دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن! 🔸از خوشحالی داشتم بال در می‌آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگيرم. دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره! گفتم: هر چی باشه قبول، دوباره گفت: هر چی بگم قبول می‌کنی؟ گفتم: آره بابا قبول، مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدی و بزرگی از من چاپ شده بود. در كنار آن نوشته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان » و کلی از من تعريف کرده بود. 🔸کنار سكو نشستم، دوباره متن صفحه را خواندم. حسابی مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلی خوشحالم کردی، راستی شرطت چی بود!؟ آهسته گفت: هر چی باشه قبول ديگه؟ گفتم: آره بابا بگو، کمی مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو خوشکم زد. با چشمانی گرد شده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازی نکنم؟! يعنی چی، من تازه دارم مطرح می‌شم، گفت: نه اينکه بازی نکنی، اما اين طوری دنبال فوتبال حرفه‌ای نرو. گفتم: چرا؟! جلو آمد و را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت: 🔸اين عکس رنگی رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلی از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن. بعد ادامه داد: چون بچه مسجدی هستی دارم اين حرف‌ها رو می‌زنم. و گرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوی کن، بعد دنبال حرفه‌ای برو تا برات مشکلی پيش نياد. بعد گفت: کار دارم، خداحافظی کرد و رفت. 🔸من خيلی جاخوردم. نشستم و کلی به حرف‌های ابراهيم فکر کردم. از آدمی که هميشه شوخی می‌کرد و حرف‌های عوامانه می‌زد اين حرف‌ها بعيد بود. هر چند بعدها به سخن او رسيدم. زمانی که می‌دیدم بعضی از بچه‌های و نمازخوان که محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه‌ای رفتند و به مرور به خاطر جوزدگی و... حتی نمازشان را هم ترک کردند! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شادی روحش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸