eitaa logo
موج نور
174 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سیزدهم : شکستن نفس ✔️راوی : جمعی از دوستان شهيد 🔸باران شديدی در باريده بود. خيابان ۱۷ شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد می‌خواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد. 🔸ابراهيم از اين کارها زياد انجام می‌داد. هدفی هم جز شکستن خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خيلی بين بچه‌ها مطرح بود! 🔸همراه ابراهيم راه می‌رفتیم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوی يک کوچه، بچه‌ها مشغول بودند به محض عبور ما، پسر بچه‌ای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که لحظه روی زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. 🔸خيلي عصبانی شدم. به سمت بچه‌ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش پلاستيک را برداشت. داد زد: بچه‌ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! 🔸بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توی راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاری بود!؟ گفت: بنده‌های خدا ترسيده بودند، از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من می‌دانستم انسان‌های بزرگ در زندگی‌شان اين گونه عمل می‌کنند. 🔸در باشگاه بوديم. آماده می‌شدیم برای تمرين، ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکی ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی‌مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ و هيکلت خيلی جالب شده! تو راه كه می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می‌زدند! 🔸بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن كه پوشيدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملاً مشخصه ورزشکاری! به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. شد! انگار توقع چنين حرفی را نداشت. 🔸جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده‌ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباس‌ها را داخل کيسه پلاستيكی ريخته بود! از آن روز به بعد اين گونه به باشگاه می‌آمد! بچه‌ها می‌گفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمی هستی؟! ما می‌یاییم تا ورزشکاری پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباس‌هائيه که می‌پوشی؟! ابراهيم به حرف‌های آنها اهميت نمی‌داد. به دوستانش هم توصيه می‌کرد که: اگر ورزش برای خدا باشد، می‌شه ، اما اگه به هر نيت دیگه‌ای باشه ضرر می‌کنین. 🔸توی زمين چمن بودم. مشغول فوتبال يک دفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايستاده، سريع رفتم به سراغش، سلام کردم و با گفتم: چه عجب، اين طرف‌ها اومدی؟! مجله‌ای دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن! 🔸از خوشحالی داشتم بال در می‌آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگيرم. دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره! گفتم: هر چی باشه قبول، دوباره گفت: هر چی بگم قبول می‌کنی؟ گفتم: آره بابا قبول، مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدی و بزرگی از من چاپ شده بود. در كنار آن نوشته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان » و کلی از من تعريف کرده بود. 🔸کنار سكو نشستم، دوباره متن صفحه را خواندم. حسابی مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلی خوشحالم کردی، راستی شرطت چی بود!؟ آهسته گفت: هر چی باشه قبول ديگه؟ گفتم: آره بابا بگو، کمی مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو خوشکم زد. با چشمانی گرد شده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازی نکنم؟! يعنی چی، من تازه دارم مطرح می‌شم، گفت: نه اينکه بازی نکنی، اما اين طوری دنبال فوتبال حرفه‌ای نرو. گفتم: چرا؟! جلو آمد و را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت: 🔸اين عکس رنگی رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلی از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن. بعد ادامه داد: چون بچه مسجدی هستی دارم اين حرف‌ها رو می‌زنم. و گرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوی کن، بعد دنبال حرفه‌ای برو تا برات مشکلی پيش نياد. بعد گفت: کار دارم، خداحافظی کرد و رفت. 🔸من خيلی جاخوردم. نشستم و کلی به حرف‌های ابراهيم فکر کردم. از آدمی که هميشه شوخی می‌کرد و حرف‌های عوامانه می‌زد اين حرف‌ها بعيد بود. هر چند بعدها به سخن او رسيدم. زمانی که می‌دیدم بعضی از بچه‌های و نمازخوان که محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه‌ای رفتند و به مرور به خاطر جوزدگی و... حتی نمازشان را هم ترک کردند! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شادی روحش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چه نوع صبری پاداش دارد ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹کلیپ 💥 داستان عبرت‌انگیز حسادت 🔮 استاد دارستانی ✨فوق العاده👌 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼 امام صادق علیه‌السلام : 🍃هرگاه نماز واجب خواندى، به وقت بخوان و همانند كسى كه با آن وداع می‌کند (آخرين نماز عمر اوست) و می‌ترسد ديگر به سوى آن برنگردد.🍃 🍂إذا صَلَّيتَ صلاةً فَريضَةً فَصَلِّها لِوَقتِها صلاةَ مُوَدِّعٍ يَخافُ أن لا يَعودَ إلَيها أبدا🍂 📗بحار الأنوار ج۸۱ ص۲۳۳ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهاردهم : يدالله ✔️راوی : سيد ابوالفضل كاظمی 🔸ابراهيم در يکی از مغازه‌های مشغول کار بود. يک روز را در وضعيتی ديدم که خيلی تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی يک مغازه،کارتنها را روی زمين گذاشت. 🔸وقتی کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت: که عيب نيست، بيکاری عيبه، اين کاری هم که من انجام می‌دم برای خودم خوبه، مطمئن می‌شم که هيچی نيستم. جلوی غرورم رو می‌گیره! 🔸گفتم: اگه کسی شما رو اينطور ببينه خوب نيست، تو ورزشكاری و... خیلی‌ها می‌شناسنت. خنديد و گفت: ای بابا، هميشه كاری كن كه اگه تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم. 🔸به همراه چند نفر از نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت می‌کردیم. يكی از دوستان كه ابراهيم را نمی‌شناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد باتعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟ با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! 🔸گفت: من قبلاً تو سلطانی مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار می‌ایستاد. يه كوله هم می‌انداخت روی دوشش و بار می‌برد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟ گفت: من رو صدا كنيد! گذشت تا چند وقت بعد يكی از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو می‌شناسی!؟ گفتم: نه، چطور مگه! گفت: ايشون واليبال و كشتيه، آدم خيلی باتقوائيه، برای شكستن نفسش اين كارها رو می‌کنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلی بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم! 🔸 صحبت‌های آن آقا خيلی من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلی برای من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با اصلاً با جور در نمی‌آمد. 🔸مدتی بعد يكی از دوستان را ديدم. در مورد كارهای ابراهيم صحبت می‌کردیم. ايشان گفت: قبل از انقلاب يک روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما، من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابی، بهترين و سالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلی خوشمزه بود. تا آن موقع چنين غذائی نخورده بودم. بعد از غذا آقا گفت: چطور بود؟ گفتم: خيلی عالی بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار باربری كردم. خوشمزگی اين غذا به خاطر زحمتيه كه برای پولش كشيدم!! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشنگی شیخ عباس قمی در برزخ 🔹استاد حسینی قمی ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼امام علی علیه‌السلام: 🍃«ای پسر آدم، هرگاه دیدی که خداوند سبحان نعمت‌هایش را پی در پی به سوی تو می فرستد، در حالی که تو او را نافرمانی می‌کنی، (از عذاب خدا) بترس!».🍃 🍂يا ابْنَ آدَمَ، إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ، فَاحْذَرْهُ.🍂 📗نهج البلاغه، حکمت ۲۵ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت پانزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدی ✔️راوی : ايرج گرائی 🔸 سال‌های آخر، قبل از بود. به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگری بود. تقريباً کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چيزی نمی‌گفت. اما كاملاً رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلی معنوی‌تر شده بود. صبح‌ها يک پلاستيک مشكی دستش می‌گرفت و به سمت بازار می‌رفت. چند جلد داخل آن بود. 🔸يک روز با موتور از سر خيابان رد می‌شدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا می‌ری؟! گفت: می‌رم بازار. سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت می‌بینم چيه!؟ گفت: هيچی کتابه! بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ 🔸با كنجكاوی به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوی می‌خوانه، از آمدم بيرون. 🔸از پيرمردی که رد می‌شد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی‌کردم ابراهيم شده باشه. آنجا روی ديوار حديثی از نوشته شده بود: «آسمان‌ها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می‌کنند: علما، کسانيکه به دنبال هستند و انسان‌های با سخاوت.» 🔸شب وقتی از زورخانه بيرون می‌رفتم گفتم: داش ابرام حوزه می‌ری و به ما چيزی نمی‌گی؟‌يک دفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت: آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمی نيستم. همين طوری برای استفاده می‌رم، عصرها هم می‌رم بازار ولی فعلاً به کسی حرفی نزن. 🔸تا زمان انقلاب روال کاری ابراهيم به اين صورت بود. پس از پيروزی انقلاب آن قدر مشغولیت‌های ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهای قبلی نمی‌رسید. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥‌راز کرامات شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی 🔸 آیت الله فاطمی نیا ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر چه دوریم به یاد تو سخن می گوییم السلام علیک یا اباعبدالله ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت شانزدهم : پيوند الهی ✔️راوی : رضا هادی 🔸عصر يکی از روزها بود. از سر کار به خانه می‌آمد. وقتی وارد کوچه شد براي يک لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از خداحافظی کرد و رفت! می‌خواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد. 🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا می‌خواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده‌ات رو کامل می‌شناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو می‌خوای من با پدرت صحبت می‌کنم که... 🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزی نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ... ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدی، ببين، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو با پدرت صحبت می‌کنم. انشاءالله بتونی با اين دختر کنی، ديگه چی می‌خوای؟ جوان که سرش را پایين انداخته بود خيلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلی عصبانی می‌شه. ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می‌شناسم، آدم منطقی و خوبيه. جوان هم گفت: نمی‌دونم چی بگم، هر چی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. 🔸شب بعد از ، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسی شرايط ازدواج را داشته باشد و مناسبی پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اين صورت اگر به بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوان‌ها را در اين زمينه کمک کنند. حاجی حرف‌های ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم‌هایش رفت تو هم! ابراهيم پرسيد: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!فردای آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... 🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برمی‌گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستی شيطانی را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا می‌دانند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 شادى روحش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 دستور العمل‌های مرحوم آیت الله ناصری ره برای تقرب به امام زمان علیه‌السلام ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مجموعه‌ 🔻کلیپ1️⃣ این داستان 🔸درس خوندن علی و محمود برای کنکور ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 یا اباصالح المهدی ادرکنی ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼امام رضا علیه‌السلام : 🍃هر كس (حضرت معصومه عليهاالسلام) را در قم زيارت كند، چنان است كه مرا زيارت كرده است.🍃 🍂مَن زارَها بِقُمَّ كَمَن زارَني🍂 ؛ 📚كامل الزيارات ، ص ۵۳۶ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت بیست و چهارم : کردستان (۱) ✔️ راوی: مهدی فريدوند 🔸 ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوی مسجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف می‌زدم که يک دفعه يکی از دوستان با عجله آمد و گفت: پيام امام رو شنيديد؟! با تعجب پرسيديم: نه، مگه چی شده؟! گفت: امام دستور دادند و گفتند بچه‌ها و رزمنده‌های را از خارج کنيد. 🔸بلافاصله محمد شاهرودی آمد و گفت: من و قاسم تشکری و ناصر کرمانی عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت شويم. ساعت چهار عصر بود. يازده نفر با يک ماشين بليزر به سمت کردستان حرکت کرديم. يک تيربار ژ۳، چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسایل همراه ما بود. 🔸بسياری از جاده‌ها بسته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكی عبور كنيم. اما با ياری خدا، فردا ظهر رسيديم به سنندج. از همه جا بی‌خبر وارد شهر شديم. جلوی يک دکه ايستاديم. 🔸ابراهيم پياده شد که آدرس مقر سپاه را بپرسد. يک دفعه فرياد زد: بی‌دین اينها چيه که می‌فروشی!؟ با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشروبات الکلی چيده شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطری‌ها کرد. 🔸 بطری‌های مشروب خرد شد و روی زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت سراغ صاحب . جوان خيلی ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفی کرد. ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پسر جون، مگه تو مسلمون نيستی. اين نجاست‌ها چيه که می‌فروشی، مگه خدا تو قرآن نمی‌گه: «اين کثافتها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد.» جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب می‌گفت: غلط کردم، ببخشيد. 🔸ابراهيم كمی با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند. جوان مقر را نشان داد. ما هم حرکت کرديم. صدای گلوله‌های ژ۳ سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه می‌کردند. ما هم بی‌خبر از همه جا در شهر می‌چرخیدیم. 🔸بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم. جلوی تمام ديوارهای سپاه، گونی‌های پر از خاک چيده شده بود. آنجا به يک دژ نظامی بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزی از ساختمان پيدا نبود. هر چه در زديم بی‌فایده بود. هيچكس در را باز نمی‌کرد. از پشت در می‌گفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم: ما آمديم به شما کمک کنيم. لااقل بگویيد کجاست؟! 🔸يکی از بچه‌های سپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اين طرف از شهر خارج بشيد. کمی که برويد به فرودگاه می‌رسید. نيروهای انقلابی آنجا مستقر هستند. 🔸ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود. سه گردان از سربازان ارتشی آنجا بودند. حدود يک گردان هم از نيروهای سپاه در فرودگاه مستقر بودند. گلوله‌های خمپاره از داخل شهر به سمت فرودگاه شليک می‌شد. 🔸براي اولين بار محمد را در آنجا ديديم. جوانی با ریشه‌ها و موی طلایی، با چهره‌ای و خندان. برادر بروجردی در آن شرايط، نيروها را خيلی خوب اداره می‌کرد. بعدها فهميدم فرماندهی سپاه غرب کشور را بر عهده دارد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴 🏴🏴 🏴 فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم فیض قبر مادری از قبر دختر می‌رسد 🥀السلام علیک یا فاطمة المعصومة🥀 وفات حضرت معصومه (س) تسلیت باد 🎙 مداحی زیبای حاج مهدی رسولی 🏴 🏴🏴 🏴🏴🏴 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عظمت حضرت معصومه سلام الله علیها 🎙 حجت الاسلام رفیعی ◾️ به مناسبت فرا رسیدن ۱۰ ربیع الثانی، سال‌روز وفات شهادت گونه حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃میلاد با سعادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها مبارک باد🌼🍃 🌿🌼🌿🌸🌿🌼🌿 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌جایگاه و شخصیت حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها خواهر بزرگوار امام رضا علیه‌السلام 🎙حجت الاسلام والمسلمین رفیعی 🌸🌸 میلاد با سعادت سلام الله علیها و را تبریک می‌گوییم. آغاز گرامی باد ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کاروان نمادین ورود حضرت معصومه (سلام الله علیها) به قم 🎙با مداحی سید مهدی میرداماد ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌼 امام صادق علیه‌السلام: 🍃خداوند حرمی دارد که مکه است پیامبر (ص) حرمی دارد و آن مدینه است و حضرت علی (ع) حرمی دارد و آن کوفه است و قم کوفه کوچک است که از هشت درب بهشت سه درب آن به قم باز می‌شود، زنی از فرزندان من در قم از دنیا می‌رود که اسمش فاطمه دختر موسی (ع) است و به شفاعت او همه شیعیان من وارد بهشت می‌شوند.🍃 🍂إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ أَلاَ إِنَّ لِرَسُولِ اَللَّهِ حَرَماً وَ هُوَ اَلْمَدِينَةُ أَلاَ وَ إِنَّ لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ حَرَماً وَ هُوَ اَلْكُوفَةُ أَلاَ وَ إِنَّ قُمَّ اَلْكُوفَةُ اَلصَّغِيرَةُ أَلاَ إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا إِلَى قُمَّ تُقْبَضُ فِيهَا اِمْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِي اِسْمُهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُوسَى وَ تُدْخَلُ بِشَفَاعَتِهَا شِيعَتِي اَلْجَنَّةَ بِأَجْمَعِهِمْ.🍂 📚بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۲۲۸ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📌آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی قدّس سرّه نقل می‌کند: ✍«وقتی که از نجف اشرف به شهر قم مهاجرت کردیم، منزل محقّری را در پایین شهر اجاره کردیم و با نهایت فقر و قناعت روزگار می‌گذراندیم. زن صاحب خانه، بسیار زن بد اخلاق و سخت‌گیری بود و ایراد فراوانی می‌گرفت. حتی موقع شستن رخت و لباس با همسر من دعوا می‌کرد و می‌گفت: «لباس‌ها را ببرید در کنار رودخانه بشویید تا چاه منزل پُر نشود». یک روز بر سر این موضوع با همسرم دعوا و سر و صدای بسیار کرد، من حوصله‌ام سرآمد و دل تنگ شدم و قلبم پریشان شد. چاره‌ای نیافتم جز این که با آن حالت پریشان برخاسته، به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام مشرّف شوم و با آن حضرت راز و نیاز کنم. پس از سلام و زیارت و نماز، متوسّل به آن حضرت شده، آن بزرگوار را به درگاه خداوند شفیع قرار داده، عرض کردم: «بی بی جان! من میهمان تو هستم و به آستان تو پناه آورده‌ام، از خدا بخواه که مرا از این گرفتاری مستأجری خلاص کند.» دعا و گریه کرده، برگشتم. چند روزی نگذشته بود که نامه‌ای از عمویم، از شهر تبریز به دستم رسید؛ نامه را خواندم و دیدم نوشته: من نذر کرده بودم اگر حاجتم روا شود برای یک طلبه‌ای که در قم درس می‌خواند و خانه ندارد یک باب خانه بخرم، اکنون حاجتم روا شده، خواستم به نذرم وفا کنم و چون دیدم شما نیز خانه ندارید ترجیح دادم که پول خانه را به شما بدهم، لذا مبلغ ششصد تومان حواله دادم که بروید در بازار قم، از حاج محمد حسین یزدی، تحویل بگیرید. بدین وسیله خداوند از برکت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ما را از گرفتاری مستأجری خلاص کرد» 📚 سایت حرم حضرت معصومه (س) ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 حضرت معصومه، واسطه نوری حضرت فاطمه عليهماالسلام 🎙 حجت‌الاسلام عالی ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌼امام رضا علیه‌السلام : 🍃هر كس (حضرت معصومه عليهاالسلام) را در قم زيارت كند، چنان است كه مرا زيارت كرده است.🍃 🍂مَن زارَها بِقُمَّ كَمَن زارَني🍂 ؛ 📚كامل الزيارات ، ص ۵۳۶ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴