eitaa logo
موکب و گروه جهادی شهدای مدافع حرم،مقاومت و جهان اسلام
246 دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
35.3هزار ویدیو
405 فایل
سخنرانی های رهبر عزیزمامن امان خامنه ای در کانال سنجاق شده است.اگر سخنرانی داشتید که در سنجاق نبود برای ما بفرستید تا سنجاق کنیم. ارتباط با ادمین @yaarhamarrahmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎 🔺🔺🔺💊💊💊📚📚📚📚 زیبا سازی و نورانیت پوست صورت و اندام ها بر مبنای طب اسلامی و سنتی الف : از منظر طب اسلامی پرهیز از دروغگویی که چهره را سیاه میکند و بالعکس راستگویی چهره را سفید میکند قرائت قراآن مجید تا گرسنه قطعی نشدی تغذیه نخور و یا تا تشنه قطعی نشدی آب ننوش وضوسازی مستمر غسل مستحبی قرائت دعا برای زیباشدن اجرای نماز شب نگاه به چهره سادات و والدین و یا نگاه آنها به شما قرائت سوره نجم انگور قرمز و یا مویز قرمز خوردن آب وضو را در صورت خشک نکردن و یا در حین خروج از استحمام لحظاتی آب بدن را خشک نکنید به هنگام ورود به حمام سه مشت آب گرم بخورید سحر خیز شدن و بیدار باش دوری جدی ازخواب موقع طلوع افتاب در اولین لقمه شروع غذا با نمک و آخر لقمه با نمک گوشت گاو جوان با چغندر پخته و بعنوان تغذیه مصرف شود فقط جوان باشه پرهیز از پیاز خوری زیاد که عامل لک پوستی میشه پرهیز از خوردن سبزی شاهی که در لک دهی قهوه ای در سیما و خونریزی دماغ دربینی درفصل بهارنقش دارد خوردن انجیر سبب دفع بوی بد میشه و لیکن زیادش سبب عامل شپشک در سر میشه خوردن پوست سنجد خوردن ماش پخته و یا ماش را با برگش پخته و به پوست بدن بمالید خوردن سبزی تره خوردن سیاهدانه با گردو در تغذیه چون فصل بهارنزدیک میشه درحدمتعارف خوردن زنیان با گردو در تغذیه پرهیز از خاک خوری که عامل سودا و سیاهی میشه بوئیدن گل نرگس ممنوعیت شبانه آب ایستاده خوردن چون کبد چرب میشه ممنوعیت شام نخوردن کوتاه کردن موها و ناخن ها با خمس و زکات دادن تغذیه های خودرا نورانی کنید نگاه به آب روان و سبزه و چمن و آسمان آبی و برگ سبز و باغات دوری از غم و غصه ها و استرسها و پرهیز از همراهی با البسه سیاه و دکوراسیون سیاه در منزل پرهیز از استعمال عطریات زیاد ممنوعیت در توقف و نشستن زیاد در توالت ایجاد عطسه برای دفع بادهای صورت باانفیه و یا ( مثلا شیشه ادویه را جلوی بینی گرفته و اسانس آن تحریک بادهای مخفی میشه ) پوشیدن کفش زرد چشم پوشی در برابر گناه و ترک محرمات و حتی مکروهات گلابی خوردن سیب درختی خوردن خربزه خوری و مالیدن آن به پوست صورت شانه کردن موها شلغم خوری یا در تغذیه کدوجات خوری سبزی ریحان و یا خرفه به جای سبزی شاهی گوشت خوری حداقل هر چهل روز  و دورریختن زجرکشی دوره های گیاه خواری یک بارهلیم خوری پرخوری نکردن ( یک سوم ظرفیت معده برای بخارات خالی باشه ) حنامالی و یا روغن حنا به سر و کل بدن و این سنت فراموش شده قرائت ذکر النور النور قرائت آیت الکرسی و دمیدن به صورت ضماد دمنوش و یا روغن ختمی به سر و کل بدن و یا خوردن دمنوش بصورت نوبه ای برای پاکسازی بدن کندن موی بینی دمنوش کاسنی ( با شاهتره مخلوط شود موثرتراست ) انار خوری به روش آب و یا رب آن در تغذیه ها میوه به خوری ( و یا مربای آن و یا خورشتی ) کرفس خوری به روش عرق یا خورشت یا آب آن استشمام عطریات طبیعی مثل گلسرخ و یاس و رز و نسترن پوشیدن لباس نخی آب پوست باقلای پخته به صورت مالیدن ریختن روغن زیتون در ناف روزی یکبار روزه داری کنترل غضب و پرخاشگری دمنوش زعفران خوردن فقط دربارداری و پریودی مننوع دمنوش عناب خوردن نوره مالی ( واجبی ) برای از بین بردن موهای زیر بغل و دستگاه تناسلی کیسه کشی آرام روغن مالی برای باز شدن منافذ پوست و خروج بخارات کثیف زیر پوست در حین ورود به حمام مثل روغنهای بنفشه و ختمی و زیتون و بادام شیرین کندر خوری و دود آن موقع خواب لب ها باز باشه : زیبا سازی از منظر طب سنتی دوری از قهوه جات و نستکافه و شکلات تلخ خشکبارها بالاخص بادام شیرین درختی روزی ۷ دانه ضماد روغن مورچه اصل و یا روغن رازیانه به محل رویش موی زاید برای بانوان ضماد روغن شتر مرغ به پوست بدن ضماد روغن بنفشه به پوست بدن کرفس خوری دفع اخلاط سودابدن با پاکسازی پاکسازی اخلاط کثیف و مزمن قدیمی بدن با مسهل ها بصورت نوبه ای تا حداکثر ۴۰ روز ( شربت خاکشیر + دمنوش مغز فلوس + سرکه انگبین در ناشتا + شیرخشت با ترنجبین با بارهنگ به روش دمنوش + سنا + گلسرخ + اسطوخدوس )برای باردارها ممنوع مصرف زردچوبه این چاشنی بسیار مهم ایرانی و ترک رب گوجه کارخانه ای حجامت طبق نظر پزشک یا حجامت از نوع دوم آن یعنی پیاده روی است عسل مالی به صورت دمنوش رازیانه خوری برای بانوان بعد از روغن مالی بدن بادکش بصورت نوبه ای روغن مالی کل بدن در بدو ورود به حمام به مدت ۱۰ دقیقه به روش آرام مثل زیتون و بادام شیرین روغن مالی بدن با روغن حیوانی گاوی با زعفران .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🕊 وصیت نامه شهید مصطفی چمران وصیت می‌کنم … وصیت می‌کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می‌دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می‌دانم! او را وارث حسین می‌خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می‌کنم … برای مرگ آماده شده‌ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده‌ام. ولی برای اولین بار وصیت می‌کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می‌رسم. خوشحالم که از عالم و ما فی‌ها بریده‌ام. همه چیز را ترک گفته‌ام. علایق را زیر پا گذاشته‌ام. قید و بند‌ها را پاره کرده‌ام. دنیا و ما فی‌ها را سه طلاقه گفته‌ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می‌روم. از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده‌ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائی‌ها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته‌ام، متأسف نیستم … از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم … تو‌ ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی‌نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم… تو‌ ای محبوب من رمز طایفه‌ای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می‌کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می‌کنی، کینه‌های گذشته و دشمنی‌های تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان می‌پذیری، تو فداکاری می‌کنی، تو از همه چیز خود می‌گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسان‌ها می‌کنی، و دشمنانت در عوض دشنام می‌دهند و خیانت می‌کنند، به تو تهمتهای دروغ می‌زنند و مردم جاهل را بر تو می‌شورانند، و تو‌ای امام لحظه‌ای از حق منحرف نمی‌شوی و عمل به مثل انجام نمی‌دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر می‌داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می‌کنم که در رکابت مبارزه می‌کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می‌نوشم… ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می‌کنم، منی که تو را دوست می‌دارم… آدم ساده‌ای نیستم! … من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه‌ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه‌ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده‌ام: ۱. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می‌بارد. در آتش عشق می‌سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی‌شناسم. در زندگی جز عشق نمی‌خواهم، و جز به عشق زنده نیستم. ۲. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی‌نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی‌کند. ۳. تنهایی که مرا به عرفان اتصال می‌دهد. مرا با محرومیت آشنا می‌کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می‌سوزد. جز خدا کسی نمی‌تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله‌های صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می‌گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می‌گردد، کمتر می‌یابد … کسی که وصیت می‌کند آدم ساده‌ای نیست. بزرگ‌ترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیبا‌ترین و شدید‌ترین عشق‌ها برخوردار شده .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🕊 وصیت نامه شهید حسینعلی اکبری بسم الله الرحمن الرحیم مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ وَ مَن قَتَلـــتُهُ فَعَلیه دِیــتُهُ وَ مَن عَلَیَّه دِیـــتُهُ وَ أَنَا دِیـــتُهُ هرکسر مرا طلب کرد می یابد و هرکسر مرا یافت می شناسد و هر کسرمرا شناخت دوست می دارد و هرکسر مرا دوست داشت به من عشق می ورزد و هرکس به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم و من به هرکس عشق ورزیدم جان اورامی گیرم و هرکس را من جانش را گرفتم خونبهایش برمن واجب می شود و آن را می پردازم . با سلام بر منجی عالم بشریت مهدی موعود امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و درود وسلام بر تمام خدمتگزاران به اسلام وصیت کوتاهی را که دارم شروع می نمایم : برادران و خواهران بدانید دنیا مهمانسرائی است که همه چند صباحی در آن هستیم و به سفر خود ادامه می دهیم و این کاروانسرا محلی است که خداوند انسانها را به مرحله آزمایش می گذارد و هرکس از این آزمایشها و امتحانات الهی موفق و سرفراز بیرون آمد رستگار شده است و هر کس که دراین امتحانات رد شد به هلاکت رسیده است ، این دنیا چیزی که دارد توشه های آخرتی است و دیگر هیچ از خوبی ، و بقیه دنیا هلاکت و نابودی است و ما بایستی سعی بکنیم با دست خودمان هلاکت و نابودی خودمان را نیاوریم . برادران و خواهران همیشه به فکراسلام باشید و به فکر یاری دین خدا باشید و به فکر رضایت خداوند باشید و گوش به فرمان قرآن ورسول خدا باشید و گوش به فرمان امام امت ، این رهبر دلسوز و الهی مسلمین و محرومان باشید و او را یاری نمایید وقدر انقلاب اسلامیمان را بدانید و مواظب باشید کفران نعمت نکنید که این انقلاب یک نعمت بزرگ الهی است و دین زیادی به گردن ما دارد مخصوصا نسل جوان که خداوند به ماعطا نموده است و بایستی مواظب اعمال و رفتار خود باشیم و این انقلاب را تا پای جان یاری نمائیم . انقلاب یک انقلاب الهی است و مسیر خود را همینطور که تا به حال با این مشکلات طی نموده است می پیماید ولی شما به فکر خود باشید وقبل را باحال مقایسه کنید و منصفانه بیندیشید و خود را به هلاکت ندهید و شما رزمندگان اسلام که به یاری دین خدا شتافته اید دقت کنید اعمالتان خالص برای رضای خدا باشد و بدانید پشتوانه قدرتمندی دارید و آتش پشتیبانی شما آتش تر و وحشتی است که خداوند در وجو د کفار و منافقان می اندازد و هر چقدر ما بیشتر و خالص ترخدارا عبادت نمائیم و دینش را یاری نمائیم این آتش قوی تر خواهد بود و هر وقت درجائی شکست ظاهری نسیب شما شد در صدد تقویت این آتش باشید و این آتش تقویت نمی شود مگر با نماز با حضور قلب دعا ونیایش به درگاه خداوند قهار ، صمیمیت ، نماز شب و مسائل معنوی و عبادی دیگر و بدانید دشمن درصدد است این آتش را از ما بگیرد و ما بایستی تودهنی به دشمن بزنیم و محیط خود را یک محیط الهی نمائیم که چشم دشمنان اسلام کور شود و از مکرشان ناامید گردند و یکی از مهمترین ارکان سپاه و بسیج و ستون اصلی آن نیت است که هر کدام وظیفه داریم درصدد تقویت آن باشیم و به قول امیرالمومین (ع) کوه ها از جا تکان خوردند تو از جای خود تکان نخور و به دشمن ثابت کنیم که در این زمان پیر و رهبر کبیر انقلاب و دلسوز، رنجکشیده و رنجکش مسلمین هستیم و تفاله های داخلی و خارجی را کنار خواهیم زد و تا رفع فتنه از عالم به جنگ و مبارزه ادامه خواهیم داد و برادران بدانید که شهدایی که با ایثار خونشان درخت اسلام را آبیاری کردند و باز شهدائی دیگر این درخت را آبیاری خواهند کرد . شما وارث آنها هستید و نگهدارنده این درخت هرچند که خداوند نگهدار همه هست و خود خون شهدا اثرش بس عمیق در حفظ این درخت است ، ولی شما هم باشید تکلیف خود را انجام بدهید و با توکل برخدا تمام مشکلات را حل بنمائید و صبر را پیشه کار خود کنید و از مسئولین تا حد امکان اطاعت نمائید که تفرقه در بین شما بوجود نیاید و شما عزیزانی که در کردستان در آن غربت و سختی به یاری دین خدا شتافته اید و وارث عزیزترین وگمناترین شهدا هستید و مشاهده آثار خونهای آنها را می کنید سعی کنید رهرو واقعی آنها باشید..... .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 مرحوم حاج ملا اسماعيل سبزوارى در كتاب عددالسنة كيفيت خواب مقبل را نقل كرده و گفته است : من در اصفهان در خانه مقبل ، كيفيت خواب مقبل را به خط خودش ديده ام ، مقبل نوشته است : يكى از سالها افراد زيادى از اصفهان جهت زيارت امام حسين (عليه السلام) عازم كربلا شدند و من كه دستم از مال دنيا تهى بود، به يكى از دوستان گفتم : مى ترسم بميرم و آرزوى زيارت كربلا در دلم بماند، دل آن دوست به حالم سوخت و گفت : اگر مشكل تو تهى دستى است ، بيا برويم ، مهمان من باش . من آماده شده با او بار سفر بسته و رهسپار كربلا شديم . نزديك گلپايگان نيمه شبى دزدها به زوار حمله آورده و تمام اموال آنها را غارت كردند، زوار با دست تهى و بدن برهنه وارد گلپايگان شدند. لذا بعضى برگشته و بعضى وام گرفته و... من در گلپايگان ماندم تا ماه محرم فرا رسيد. حسينيه اى در آن جا بود كه شبها شيعيان در آن مشغول عزادارى مى شدند و من در آن مجلس شركت مى كردم ، شب و روز از حسرتى كه در دلم مانده بود مى گريستم . شبى در عالم رؤ يا ديدم وارد كربلا شدم ، به طرف حرم سيد الشهداء(عليه السلام) رفتم كه مشرف شوم ، شخصى جلو مرا گرفت و گفت : برگرد كه هم اكنون وقت زيارت تو نيست ! گفتم : چرا حرم مطهر بسته است ؟ گفت : اى مقبل ! اكنون فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و مادرش خديجه كبرى (سلام الله عليها) و جمعى حوراالعين و عده اى از پيغمبران به زيارت امام حسين (عليه السلام) آمده اند. گفتم : تو كيستى ؟ گفت : فرشته اى هستم كه براى زايران امام حسين (عليه السلام) استغفار مى كنم . پس از اين گفتار، دست مرا گرفت و در ميان صحن گردش داد، عده اى را در آن جا ديدم كه به اهل دنيا شباهتى نداشتند، جمعى با خشوع و خضوع نشسته بودند، آن فرشته گفت : اينان پيامبرانى هستند كه به زيارت حضرت سيد الشهداء(عليه السلام ) آمده اند. در اين وقت شخص بزرگوارى را ديدم كه از حرم بيرون آمد، در حالى كه دو نفر زير بغلهاى او را گرفته بودند، همه انبياء پيش پاى او برخاسته و تعظيم كردند و آن جناب در صدر مجلس نشسته و فرمودند: محتشم را بياوريد! پرسيدم اين بزرگوار كيست ؟ فرشته جواب داد: حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جد امام حسين (عليه السلام). محتشم را آوردند، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اى محتشم ! امشب شب عاشورا است ، اين پيغمبران براى زيارت فرزندم حسين آمده اند، برو بالاى منبر و از اشعار دلسوزت بخوان تا ما بگرييم ... محتشم رفت بالاى پله اول ، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره كرد برو بالا، محتشم تا پله نهم منبر بالا رفت ، من حواسم را جمع كردم ببينم محتشم كدام مرثيه را به عنوان مرثيه دلسوزتر انتخاب مى كند و مى خواند، ديدم شروع كرد، به خواندن (بند دوم از دوازده بند معروفش ): كشتى شكست خورده توفان كربلا در خاك و خون تپيده به ميدان كربلا گر چشم روزگار بر او فاش مى گريست خون مى گذشت از سر ايوان كربلا نگرفت دست دهر گلابى به غير اشك زان گل كه شد شكفته به بستان كربلا از آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد خاتم ز قحط آب سليمان كربلا زان تشنگان هنوز به عيوق مى رسد فرياد العطش ز بيابان كربلا در اين جا يك مرتبه صداى گريه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بلند شد و رو به انبياء كرده و فرمودند: امت من با فرزند عزيزم چه كردند؟ آبى را كه خداوند بر وحش و طير (و ديو و دد) حلال كرده ، بر اولاد من حرام كردند، دوباره محتشم شروع كرد به خواندن (بند هفتم تركيب بندش ): روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه ، بر آمد ز كوهسار موجى به جنبش آمد، و برخاست ، كوه كوه ابرى به بار آمد و، بگريست زار زار با خواندن اين ابيات پيغمبران همه دست بر سر زدند، سپس محتشم رو به پيغمبران كرد و گفت : جمعى كه پاس محملشان داشت جبرئيل گشتند بى عمارى و محمل شتر سوار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: بله ؛ اين پاداش ‍ (رسالت ) من است كه دختران مرا اسير كردند! محتشم سكوت كرد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اى محتشم ! هنوز دل ما از گريه خالى نشده ، محتشم رو به قبر ابا عبدالله الحسين (عليه السلام ) كرد و گفت : (بند هشتم ) .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 عالم معاصر، آخوند ملا محمود عراقي (ره )، فرمود: مـن در اوايـل جـوانـي ، در بروجرد در مدرسه شاهزاده ، مشغول تحصيل علم بودم هواي آن شهر مـعتدل است و در ايام نوروز باغات و اراضي آن سبز و خرم مي شود وآثار زمستان و برف و سرماي هـوا از بـين مي رود ولي دو فرسخ از شهر كه به سمت اراك برويم بلكه كمتر از دو فرسخ ، زمستان غالبا تا اول خرداد ثابت و برقراراست . اوايـل فـروردين چون هوا را معتدل ديدم و درسها هم به خاطر رسومات نوروزتعطيل بود، با خود گـفـتـم قـبـر امـامزاده سهل بن علي (ع ) را كه در روستاي آستانه است ، زيارت كنم . (آستانه از روسـتـاهـاي كزاز است و كزاز از بخشهاي اراك مي باشدو اين امامزاده در هشت فرسخي بروجرد واقع شده است . ) جمعي از طلاب هم بعد از اطلاع از قصد من ، همراه من شدند و با لباس و كفشي كه مناسب هواي بـروجـرد بـود پـيـاده بـيرون آمديم و تا پايه گردنه ، كه تقريبا در يك فرسخي شهر واقع است راه پيموديم . در مـيـان گـردنـه بـرف ديـده مي شد، ولي به خاطر آن كه در كوهستان تا ايام تابستان هم برف مي ماند، اعتنايي نكرديم . وقتي از گردنه بالا رفتيم ، صحرا را هم پر از برف ديديم ، ولي چون جاده كـوبـيده بود و آفتاب مي تابيد و تا رسيدن به مقصد بيش از شش فرسخ باقي نمانده بود، براه خود ادامـه داديـم . بـا خـود حـسـاب كرديم كه دو فرسخ ديگررا در آن روز مي رويم و شب را كه شب چـهـارشـنـبـه بود، در يكي از روستاهاي بين راه مي خوابيم . فقط يك نفر از همراهان از همان جا بـرگـشـت . عصر به روستايي رسيديم و در آن جا توقف كرديم و شب را همان جا خوابيديم . صبح وقـتـي بـرخـاستيم ، ديديم برف باريده و راه را بسته و مخفي نموده است . با وجود اين وقتي نماز خوانديم وآفتاب طلوع كرد، آماده رفتن شديم . صـاحـب مـنزل مطلع شد و ممانعت نمود و گفت : جاده اي نيست كه از آن برويد و اين برف تازه ، همه راهها را بسته است . گفتيم : باكي نيست ، زيرا هوا خوب است و روستاها به يكديگر متصل هستند ومي توانيم راه را پيدا كنيم ، لذا اعتنايي نكرده و براه افتاديم . آن روز را هم با سختي تمام رفتيم . عـصـر وارد روسـتـايي شديم كه از آن جا تا مقصد، تقريبا كمتر از دو فرسخ مسافت بود. شب را در خانه شخصي از خوبان ، به نام حاجي مراد خوابيديم . صبح وقتي برخاستيم هوا به شدت سرد شده و برف هم بيشتر از شب گذشته باريده بود، اما ابري ديده نمي شد. نـمـاز صبح را خوانديم و چون مقصد نزديك و شب آينده ، شب جمعه و مناسب بازيارت و عبادت بود و در وقت خروج ، هدف ما درك زيارت اين شب بود، بازبراه افتاديم ، به اين حساب كه بين ما و مـقـصد روستايي است كه متعلق به بعضي ازبستگان من مي باشد، اگر هم نتوانستيم به امامزاده بـرسـيـم ، مـي توانيم در آن روستاتوقف كنيم و من صله رحم كنم . وقتي صاحب منزل قصد ما را فـهـمـيـد، مـا را از حركت باز داشت و گفت : احتمال از بين رفتن شما وجود دارد، بنابراين جايز نيست برويد. گـفـتـيـم : از ايـن جا تا روستاي بستگان ما مسافت چنداني نيست و بيشتر از يك گردنه فاصله نـداريم و هواي آن طرف هم كه مثل اين طرف نيست ، بنابراين فقط يك فرسخ ‌از راه برفي است و در يك فرسخ راه هم ترس از بين رفتن نمي باشد. بـه هـر حال از او اصرار و از ما انكار و بالاخره وقتي اصرار كردن را بي فايده ديد، گفت :پس كمي صبر كنيد تا برگردم . اين را گفت و رفت و در اتاق را بست . وقـتي رفت ، به يكديگر گفتيم مصلحت در اين است كه تا نيامده برخيزيم و برويم ،زيرا اگر بيايد باز هم ممانعت مي كند، لذا برخاستيم تا خارج شويم ، اما ديديم در بسته است . فهميديم كه آن مرد مـؤمـن بـراي آن كـه از رفتن ما جلوگيري كند، حيله اي بكاربرده و در را بسته است ، لذا مجبور شديم همان جا بنشينيم . در همين لحظات طفلي راميان ايوان ديديم كه كاسه اي در دست دارد و مي خواهد از كوزه اي كه آن جا بود، آب ببرد به او گفتيم : در را باز كن . او هـم بـي خبر از موضوع در را باز كرد. به سرعت بيرون آمديم و براه افتاديم . بعد ازآن كه از اتاق و حياط، كه بالاي تلي قرار داشت ، خارج شديم ، صاحب منزل ، كه براي انداختن برف بالاي بام رفته بود، ما را ديد و صدا زد: آقايان عزيز، نرويد كه تلف مي شويد. بيچاره هر قدر اصرار كرد كه حالا كجا مي رويد؟ فايده اي نداشت و ما اعتنانمي كرديم . وقـتـي اصـرار را بـي فايده ديد، دويد و صدا زد راه بسته و ناپيدا است و شروع به نشان دادن مسير نـمـود كه از فلان مكان و فلان طرف برويد و تا جايي كه صدايش مي رسيد،راهنمايي مي كرد و ما راه مي رفتيم . مـسـافتي كه از آن روستا دور شديم ، راه را كه كاملا بسته بود، نيافتيم و بيخود مي رفتيم . ....
زندگینامه شهید روح الله قربانی هوای گرم خرداد ماه سال 1368 در محله هفت تیر تهران بود که خداوند فرزند پسری را به خانواده قربانی هدیه داد، همان سال بود که در 14 خردادش، کل ایران در مصیبتی بزرگ فرو رفت و داغدار رهبرکبیر انقلاب شد. مادر روح‌الله، اول نامش را عباس گذاشته بود، اما بعد از رحلت امام خمینی(ره) نام فرزندش را تغییر داد و روح‌الله گذاشت. پدر روح‌الله سردار سپاه و از رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است و مادر روح‌الله که زنی مؤمنه بود، او را در سن پانزده سالگی تنها گذاشت و به رحمت خدا رفت. روح‌الله 10 سال از زندگی خود را در این دنیا بدون مادر سَر کرد. در سن 19 سالگی از شاگردان اخلاق حاج‌آقا مجتهدی تهرانی شد و از ایشان بهره‌های فراوانی برد. دانشگاه هنر قبول می‌شود و در کنارش در کلاس‌های انیمیشن حوزه هنری هم شرکت می کند و زمانی که جذب سپاه می شود از دانشگاه انصراف می‌دهد. مادر روح‌الله هم مثل همه مادران برای پسرش آرزوهایی داشت، و همیشه آرزویش بود که یا شهید شود و یا اینکه یک طلبه باشد تا قدمی در راه دین بردارد و روح‌الله سال‌ها بعد آرزوی مادر را در دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم سلام‌الله علیها محقق کرد. آغاز زندگی مشترک زمستان 90 مهمان حرم آقا علی‌بن‌موسی الرضا علیه‌السلام همراه با هم‌کلاسی‌های دوره دانشگاهم بودم، از حضرت یک همسر مؤمن و باتقوا و دیندار خواستم و اینکه هدیه ازدواج به من عاقبت به خیری در دنیا و آخرت باشد، یک ماهی شد از برگشت سفرم که با واسطه دختر خاله مادرم، من و روح‌الله به هم معرفی و با هم آشنا شدیم و 18 فروردین سال 91 روح‌الله با خانواده‌اش به خواستگاری من آمدند. خانواده من و روح‌الله از لحاظ فرهنگی، اعتقادی و اجتماعی و سبک زندگی بسیار شبیه به هم بود. هر دو بزرگ شده در خانواده‌های سپاهی بودیم و من زندگی یک شخص نظامی را می‌دانستم و از طرفی روح‌الله عاشق کارش بود و دنبال زنی بوده که بتواند شرایط سخت کارش را تحمل کند و من چون زندگی با یک شخص نظامی را از مادرم یاد گرفته بودم و می‌دانستم تحمل سختی و دوریِ فراوانی در پیش رو دارم، اما همه شرایط به ظاهر سخت را پذیرفتم و به خاطراشتراکات خانوادگی و موارد بسیار دیگری که در روح‌الله وجود داشت و او را یک مرد ایده‌آل می‌کرد، سبب شد که من جواب مثبت را بدهم و بهار 91 من و روح‌الله بر سر سفره عقد نشستیم. دوران عقدمان که دوسال طول کشید، اکثر اوقات روح‌الله در مأموریت‌های کاری به سر می‌برد و ما به دور از هم بودیم. در این دوران که همسران دوست دارند در کنار هم باشند، اما من از این دوری‌ها و ندیدن‌ها اصلاً ناراضی نبودم، چون می‌دانستم روح‌الله عاشق کارش است و هیچ‌وقت گلایه نمی‌کردم تا با خیال آسوده انجام وظیفه‌اش را بکند و حتی ذره‌ای فکرش مشغول نباشد. شهریور سال 92 من و روح‌الله به خانه‌ای کوچک 45 متری در مرکز تهران زندگی مشترک خود را شروع کردیم و شروع زندگی‌مان ساده، زیبا و راه‌های ورود تجملات را بستیم که وارد مراسم عروسی و بعداً زندگی‌مان نشود و دو سال هم با هم زیر یک سقف مشترک زندگی کردیم. خصوصیات اخلاقی پیرو خط رهبری بود و همیشه به ما هم می‌گفت چشم و گوش و رفتارتان به حرف آقا باشد. روحیه قانون‌مندی در روح‌الله موج می‌زد، برای ریزترین مسائل زندگی تا بزرگ‌ترین آنها برنامه‌ریزی می‌کرد، دیدار خانواده‌اش تا یک مسافرت دو روزه همه را با برنامه به سرانجام می‌رساند. همه برنامه‌های زندگی را یادداشت می‌کرد و همه را مو به مو انجام می‌داد و این روحیه را هم در من ایجاد کرد. همیشه تلاش خودش را می‌کرد که من متکی به خودم باشم و در شرایط سخت زندگی قوی و محکم باشم، نمی دانم حالا که فکرش را می‌کنم پیش خودم می‌گویم شاید آینده‌نگری را داشته که شاید یک روز بیاید که نباشد و من را برای آن روزها آماده می‌کند. صله رحم در اولویت همه امور زندگی‌مان قرار داشت و اگر وقت نمی‌کرد به خانه فامیل برود حتماً ماهی دو مرتبه با آنها تماس می‌گرفت. برای خرید کردن برعکس همه مردان حوصله بسیار زیادی به خرج می‌داد، گاهی من خسته می‌شدم، اما روح‌الله اصلاً احساس و یا ابراز خستگی نمی‌کرد. عاشق کمک به دیگران بود و هر کسی که در گوشه خیابان ایستاده بود و احتیاج به کمک داشت حتماً به سراغش می‌رفت و کمکش می‌کرد. درس‌خوان بود و خیلی هم علاقمند به درس بود و حتی جزو نفرات برتر دانشگاه بود و به زبان عربی و انگلیسی مسلط بود و تصمیم داشت زبان آلمانی را هم تسلط پیدا کند. خط و نقاشی‌اش عالی بود. رفتن برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم سلام‌الله علیها دفعه اولی که به سوریه رفت و برگشت مأموریتش 59 روز طول کشید، اولین سالگرد ازدواج‌مان بود و بدون روح‌الله گذشت. بسیار سخت و سنگین، اما به خواست خداوند صبر و تحملم هر روز بیشتر می‌شد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌱❤️💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
زندگینامه شهید حسین مشتاقی شهید مدافع حرم حسین مشتاقی که در اردیبهشت 95 و همزمان با عید مبعث در منطقه خان طومان سوریه طی یک درگیری شدید به همراه تنی چند از همرزمانش به شهادت رسید پس از گذشت حدود دو ماه از شهادتش و شناسایی پیکرش توسط آزمایش DNA ، در تاریخ 01/04/1395 همزمان با سالروز میلاد امام حسن مجتبی (ع) در گلزار شهدای نکا به خاک سپرده شد. شهید مشتاقی از نیروهای یگان ویژه صابرین بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد. از او دو فرزند دو قلو به یادگار مانده است. قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل بیت قرن‌هاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد. "اصلاً حرم ناموس ما شیعه‌ست! " «آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات امام خامنه‌ای است در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد. شهید مدافع حرم حسین مشتاقی سال گذشته همراه چند تن از همرزمانش در سوریه به شهادت رسید و امروز عارفه سعادت همسر حسین مشتاقی روایت گر زندگی همسرش برای مشرق است. روایت همسر شهید از حسین مشتاقی از قبل خانواده هایمان یکدیگر را میشناختند و از این طریق ما با هم ازدواج کردیم. سال ۸۸ حسین به خواستگاری‌ ام آمد. یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من می‌گویند: اسمت در لیست بیمه زن‌های پاسدار است. حسین آقا خیلی خجالتی نبود اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت می‌کشید. تنها چیزی که صحبت شد در آن جلسه در مورد کارشان بود. از من پرسید: صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یکسال خانه نباشم دو روز باشم. من دوست داشتم با یک طلبه یا پاسدار ازدواج کنم، گفتم: اصلا با کارتان مشکل ندارم. ۱۵ بهمن ۸۸ عقد کردیم و عید ۹۱ به زیر یک سقف مشترک برای شروع یک زندگی جدید رفتیم. دوسال و نیم نامزد بودیم چهار سال زندگی مشترک با هم داشتیم. در دوران نامزدی یک دوره بیشتر ماموریت نرفت، اما بعد از عروسی ماموریت‌هایش شروع شد. بعد از اینکه بچه‌ها یکساله شدند یعنی خرداد ۹۴ تا اردیبهشت ۹۵ تقریبا دائم ماموریت‌های مختلف می‌رفت. حسین آقا به حضرت زهرا(س) ارادت عجیبی داشت؛ می‌گفت اسم پسرمان را هر چه می‌خواهی انتخاب کن اما اسم دخترمان حتما باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد. اسم نازنین زهرایم را حسین آقا انتخاب کرد و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان(عج) نام امیر مهدی را برای پسرمان انتخاب کردم. بچه های من غروب مبعث به دنیا آمدند به شوق تولد بچه ها ده روز را مرخصی گرفت و کنار ما بود و شبها تا صبح بیدار بود و مواظب من و وبچه ها بود. مثل پروانه دور ما می گشت و خیلی خوشحال بود. وقتی صبح ما بیدار می شدیم ایشان می خوابید. مقید بود که شبها زیارت عاشورا بخواند و بخوابد. اگر نمی‌توانست حتماً یک صفحه قرآن را می‌خواند. هشت فروردین ۹۵، آخرین عید، یکی از دوستان خانوادگیمان آذر ۹۴ شهید شدند. شهید عبدالرحیم فیروزآبادی و برای عید ۹۵ حسین آقا به من گفت: حتما برای سال تحویل باید به مزارش برویم. گفتم : باشه. چون سال تحویل صبح زود بود من به خاطر شرایط دوقلو داشتنم نتوانستم بروم ولی حسین آقا رفت مزار دوستش و مطمئنم برات شهادتش را لحظه سال تحویل از دوست شهیدش گرفت و آخرین عید مشترکمان بود وقتی از مزار آمد قران را گرفت و وارد شد خیلی با نشاط و خوشحال به من و بچه ها تبریک گفت و بعد باید میرفت محل کار شیفت بود. من و بچه ها را برد خانه پدرم و سر کار رفت. حسین آقا به قدری رهبر را دوست داشت که من می‌گفتم : خب برو بیت رهبری مشغول کار شو. می‌گفت: نه من باید به جهاد بروم، برای جهاد ساخته شدم. من گردان صابرین را رها نمی‌کنم. آموزش نظامی دیده‌ام و مدیون نظام هستم. حسین آقا می‌گفت من خجالت می‌کشم توی جمع مداحی کنم. محرم که میشد همیشه کتاب مداحی‌اش روی اُپن آشپزخانه بود و به من می‌گفت بنشین من برایت مداحی کنم. بچه‌ها هم که به دنیا آمده بودند و کمی متوجه می‌شدند یک کتاب دست آنها می‌داد و سه نفری شروع به روضه خواندن می‌کردند. من خیلی به حسین آقا وابسته بودم، قبل از ازدواج خیلی با فامیلهایم رابطه خوبی داشتم و هفته‌ای یکبار با هم بودیم اما بعد از ازدواج، همه چیز من حسین آقا شده بود. تنها خوشی من حسین آقا بود. من حتی یکبار به حسین آقا نگفتم که به ماموریت نرو. آذر ۹۴ که می‌خواست برای اولین بار به سوریه برود دلم آشوب بود اما اصلا نمی‌گفتم نه. همه‌اش می‌گفت: عارفه خانم نمی‌دانی عمه سادات چقدر مظلوم است. حسین آقا می‌گفت اولا فقط به خاطر مظلومیت سیده زینب. ...
زندگینامه شهید علیرضا بریری عليرضا بريری يكي از شهدای دلاور خان طومان است كه در پي پيمان‌شكنی تروريست‌ها به همراه چند تن از همرزمانش در شرايط آتش‌بس به شهادت رسيد. نام خانوادگی او ما را به ياد برير بن خضير يكي از ياران اباعبدالله الحسين(ع) در كربلا مي‌اندازد كه تا پاي جان بر سر عهدش با جانان ماند و كربلايي شد. عليرضا متولد 30 فروردين ماه سال 1366بود. پاسدار نيروي زميني لشكر25 كربلا مازندران كه نداي هل من ناصر ينصرني امام زمانش را لبيك گفت و در خان طومان سوريه به شهادت رسيد و مفقودالپيكر شد. عليرضا حقيقتاً عاشق شهادت بود نه به حرف كه با عمل هم اين را به همگان ثابت كرد. همسر شهید: من و عليرضا هر دو در یک محله زندگی می‌کردیم؛ «سادات محله» كه يكی از محله‌های قديمي بابلسر است. عليرضا متولد 30/1/66 بود. شناخت زيادي نسبت به هم نداشتيم، اما با ايشان از طرف يكي از دوستانشان كه هم‌محلي ما بود به هم معرفي شديم. از آنجايي كه پدر ايشان و پدر من با هم همكار بودند، مراحل آشنای و خواستگاري به فاصله حدود دو ماه برگزار شد. زمان آشنايی من و عليرضا ايشان دانشجوی دانشكده افسری بود و مهم‌ترين حرفش اين بود كه شغلش پر از مشغله و بسيار پرمخاطره است و سختی‌های زيادی در زندگی آينده خواهيم داشت. او از سختی و نبودن‌هايش در زندگي برايم گفت. البته از آنجايي كه پدر من هم نظامی بودند تقريباً به اين سختی‌ها واقف بودم. عليرضا در همان صحبت‌هاي ابتدايي از قناعت برايم گفت و اينكه بايد قناعت را در زندگی‌مان همواره مد نظر داشته باشيم. ما در تاريخ 10 فروردين ماه سال 1387 عقد كرديم. آن زمان 19 سال داشتم. در دوران عقد خيلي كم حضور داشت، اما وقتی كه بود در واقع نبودنش را جبران می‌كرد. عليرضا ارادتي خاص به شهدا داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه مي‌خورد. علاقه زيادي به شهداي غرب كشور داشت. هميشه هم مي‌گفت شهداي جنگ كه در مناطق غرب به شهادت رسيدند مظلوم‌ترين شهداي ما بودند. از همان ابتدا حرف از شهادت در خانواده ما بود. هميشه وقتي به مزار عمويشان مي‌رفت مي‌گفت فكر كن عكس من را روزي بر سنگ مزار حك كنند و بنويسند شهيد عليرضا بريري. وقتي اين صحبت‌ها را مي‌كرد بسيار شاد و خوشحال بود. همواره مي‌گفت دعا كن كه من به آرزوي خود كه شهادت است برسم. من هم مي‌گفتم دعا مي‌كنم هميشه باشي و در راه اسلام و امام زمان(عج)‌ و براي رهبر و مملكت سربازي كني و از خاكمان دفاع كنيم. مي‌گفت اين خوب است، اما دعا كن به آرزويم برسم. پدر من و پدر عليرضا هر دو از رزمندگان و از جانبازان دفاع مقدس هستند. عمو و دايي عليرضا از شهداي دوران دفاع مقدس هستند. شهيد عليرضا بريري عموي عليرضا است كه نام عليرضا هم به ياد اين شهيد بزرگوار از ايشان گرفته شد. عموي خودم هم شهيد است و يكي از سرداران شهيد بابلسر. در جنگ در زندگي هردوي ما بود. هر دو بچه جنگ بوديم و بعد از آن به خاطر شغل پدرهايمان كه هر دو پاسدار بودند، بعد از جنگ باز هم زندگي‌مان يك سرش به جنگ مي‌رسيد. من و علیرضا هشت سال با هم زندگي كرديم و خداوند بعد از شش سال به ما فرزندي عطا كرد بنام محمدامين؛ پسرمان متولد 25 فروردين ماه 1393 است . محمدامين الان خيلي دلتنگ پدرش مي‌شود. اين روزها كه محمدامين را مي‌بينم متوجه شباهت زياد او با پدرش مي‌شوم. در مورد ويژگي‌هاي اخلاقي بايد به شجاعت، تقوا و توجه خاص ايشان به رزق حلال اشاره كنم؛ همواره مي‌گفت كه اين رزق روي محمد‌امين تأثير مي‌گذارد و بسيار روي اين موضوع حساس بود. مهم‌تر از همه فوق‌العاده شوخ‌طبع بود. اولين باري كه حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به ميان آمد زماني بود كه بعد از 9 ماه اسمش براي اعزام در آمده بود. عليرضا 9 ماه قبل براي رفتن به سوريه ثبت‌نام كرده بود و كاملاً داوطلبانه براي دفاع از حرم رفت. بعضي از مردم مي‌پرسند همسرت را به اجبار بردند؟ مي‌گويم نه. كاملاً داوطلبانه و با خواست عميق قلبي رفت. وقتي به من گفت مي‌خواهم بروم سوريه، واقعاً شوكه شدم چون اصلاً حرفي از اسم‌نويسي‌شان به من نزده بود. به من گفت: يعني ناراضي هستي؟ گفتم ناراضي نيستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: فكر كن اينجا صحراي كربلا است. امروز روز عاشورا و آقا امام حسين(ع) هل من ناصر سر داده و تو مي‌خواهي جلوي من را بگيري؟ راستش ديگر حرفی براي گفتن نداشتم. همين براي مجاب شدن صد در صدم كافي بود و خوشحالم و خدا را شكر مي‌كنم از اينكه مانع رفتنش نشدم. سه روز بعد يعني دقيقاً 20 آبان ماه 94 عازم سوريه شد. مرتبه اول 49 روز طول كشيد و ايشان در 9 دي ماه 94 برگشت، وقتي برگشت كاملاً حالش منقلب بود. مي‌گفت شايد باور نكني اما من معني «شهدا شرمنده‌ايم» را با تمام وجود حس كردم. از اينكه موقع برگشت همسنگرانش شهيد شده بودند و ايشان سالم مانده بود، واقعاً احساس شرمساري مي‌كرد. ... ❤️🌱🌱🌱🌱🌱🌱❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🍃🔹🔹🔹🔹❤️❤️❤️❤️🌱🌱
درباره شهید🌸🍃 شهید قامت بیات : فرمانده تیپ مستقل الهادی (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در روستای قره آغاج زنجان در سال 1340 به دنیا آمد . او دومین فرزند یک خانواده پر جمعیت بود ، دو خواهر و پنج برادر داشت . پدرش (یحیی ) در قره آغاج ، کشاورزی می کرد . وقتی قامت یک ساله شد خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند و پدر به شغل گاریچی و پس از مدتی به رانندگی مشغول شد . به این ترتیب وضع اقتصادی خانواده بهتر شد . مادر قامت مه پاره بیات ، نیز برای کمک به در آمد خانواده قالی بافی می کرد . قامت قبل از ورود به دبستان مدتی به مکتبخانه نزد فردی به نام ملاعزت رفت و قرآن را فرا گرفت . تمام کوشش وی در مکتبخانه بر یادگیری سریع و بی وقفه قرآن بود . علاوه بر کلام قرآن ، پیش از رسیدن به سن هفت سالگی در کلاسهای شبانه مدرسه ابتدایی شرکت می کرد . پس از ورود به کلاسهای روزانه در کلاسهای شبانه هم با جدیت درس می خواند که پس از مدتی اولیا مدرسه از این مسئله اطلاع یافتند و از ثبت نام وی در کلاسهای شبانه خود داری کردند . او در کلاسهای روزانه درس خود را دنبال کرد . قامت در دبستان خاقانی دوره ابتدایی را به پایان برد و در مدرسه راهنمایی انوری و سپس دبیرستان شریعتی (کنونی) تحصیل خود را ادامه داد . او همواره دوستان کمی داشت . وقتی مادر علت این امر را سوال می کرد که چرا فقط با چند نفر از بچه های محل رفت و آمد می کند ؟ می گفت : همین حد که اینها اهل نماز هستند برای من کافی است که با اینها دوست شوم . مادرش می گوید : قامت با دیگر فرزندان من خیلی فرق داشت . او پسری نظیف و مسئولیت پذیر بود . زمانی که من منزل نبودم به خوبی از خواهران و برادران کوچک تر از خود مواظبت می کرد و خانه را مرتب و تمیز می کرد و به خوبی از عهده کارها بر می آمد .علاوه بر این بسیار پر انرژی بود . وقتی پدرش به او و خواهر و برادرانش پول توجیبی می داد تنها کسی که آن را پس انداز می کرد قامت بود . او از همان پول توجیبی روزانه، یک دست کت و شلوار برای مدرسه اش به قیمت چهل تومان خرید . با آغاز نهضت اسلامی مردم ایران برعلیه حکومت خود کامه شاه، قامت وارد مبارزه وسیاست شد . قامت و دوستانش به شیشه های سینما سنگ می زدند .آنها می گفتند :چرا باید سینما باز ولی مسجد بسته باشد . در درگیری با پلیس به طرف آنها آجر پرت می کردند و یا کوکتل مولوتف که شیشه را پر از بنزین بودرا آتش می زدند و از پشت بامها به طرف نیروهای انتظامی شاه ستمکار پرتاب می کردند . ا و به نوارهای سخنرانی امام خمینی گوش می داد . چون فعالیت قامت و برادرانش در انقلاب زیاد بود پدرشان تصمیم گرفت آنها را به روستا ببرد . با حیله های مختلف آنها را سوار ماشین کرد ولی قامت ، یوسف و کریم در اواسط راه از ماشین پیاده شدند و به شهر بازگشتند . وقتی مادرشان علت مراجعت شان را پرسید ، قامت گفت : همه در شهر می خواهند انقلاب کنند ، ما به روستا فرار کنیم ؟! عاقبت شاه ستمکار مجبور شد تسلیم اراده مردم ایران شود ودر26دی ماه 1357از کشور فرار کند.چند روز بعد از آن همبا آمدن امام خمینی به کشورانقلاب اسلامی به پیروزی رسید. قامت بیات حالا با خیال راحت تر درس می خواند .در خرداد 1358 دیپلم گرفت و پس از آن وارد سپاه پاسداران شد . بیشتر در سپاه بود، بقیه وقت خود را مطالعه می کرد . مادرش می گوید :اغلب تا نیمه شب بیدار می ماند و کتاب می خواند . علی رغم اصرار خانواده هر گز به ازدواج تن نداد . او می گفت : در صورتی که ازدواج کنم نمی توانم به جبهه بروم . این امر ، مرا از پرواز به درگاه حق محروم می کند .نیمه دوم سال 1358 که دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکا که مرکزی برای جاسوسی وخرابکاری برعلیه انقلاب اسلامی تبدیل شده بود،هجوم بردند اوحضورداشت. به دلایل امنیتی این گروگانها را در تهران نگه نداشتند و به صورت پراکنده به شهرهای مختلف فرستادند . تعدادی از آنان را نیز به زنجان بردند . مسئول گروه حافظ گروگانها ،مرکب از عده ای از دانشجویان،پاسداران و افسران ، قامت بیات بود . بیات در غائله کردستان در مبارزه با ضد انقلابیون تجزیه طلب نیز شرکت داشت و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در 31 شهریور 1359 به فرمان امام مبنی بر عزیمت به جبهه ها بدون آنکه منتظر اعزام بسیج و یا ستادی بشود به جبهه رفت . بیات دو ماه بعد از اولین عزیمتش به جبهه به زنجان بازگشت و به منظور تشکیل بسیج فعالیت پرداخت . او از میان افراد سپاه زنجان برای آموزش مربیگری انتخاب و به تهران اعزام شد . پس از باز گشت از این دوره مدتی در جبهه سومار فرماندهی یک گروه از پاسداران را به عهده داشت . بیات به دلیل سوابق بسیار در جبهه و مدیریت بالا به فرماندهی رسید . او اولین فرمانده اعزامی از زنجان به منطقه جنگی بود و سایر نیروها زیر نظر او با دشمن می جنگیدند . ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💢 نقش یهود در شهادت حضرت زهرا (س) 🔹با وجود تمام تلاش رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله در بیان شخصیت والای فاطمه سلام‌الله‌علیها، حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نمی‌توانست به عنوان دفاع از ولایت، از منزل بیرون بیاید؛ چرا که غاصبان خلافت، در عملیات روانی چیره دست بودند و می‌توانستند جوّ مدینه را با تبلیغات تغییر دهند… از این نکته که آن‌ها توانستند در مدینه به سرعت خلأ قدرت را پر کرده و خود را به عنوان جبهه‌ی حق جا بزنند، قدرت و تخصص آن‌ها در زمینه احاطه خبری، اثبات می‌شود. با توجه به جو حاکم بر مدینه، دختر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله اگر وارد میدان شود و داعیه‌دار خلافت شود، او را نیز به آسانی از سر راه برمی‌دارند. اما روند حمله به زهرا سلام‌الله‌علیها باید ظاهری مشروع داشته باشد؛ دقیقاً همان کاری که صورت گرفت. ابوبکر پس از جریان حمله به خانه فاطمه سلام‌الله‌علیها بارها می‌گفت: “لیتنی لم اکتشف بیت فاطمه” در واقع علت ابراز پشیمانی او این بود که جریان به کلی به زیان او پایان یافته است(۱) ▪️مبارزات حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها 🔸می‌توان مبارزات حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها را در مقابل غاصبان خلافت و نیز پشتیبانی و دفاع از مقام ولایت و امامت را در پنج مرحله مورد بررسی قرار داد: ▪️جریان فدک ▪️عزاداری حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در فراق پیامبر ▪️حضور حضرت در پشت در خانه و به هنگام آتش گرفتن در ▪️اعلام نارضایتی حضرت از دو خلیفه و غاصبان خلافت ▪️وصیت حضرت در مخفی بودن قبرشان. 1⃣ جریان فدک 🔹پس از فتح خیبر و شکست یهودیان، باغات فدک در اختیار رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار گرفت و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله آن را به فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها اهدا فرمودند و سندی برای آن تنظیم نمودند و فدک، در چند سال از حیات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در اختیار فاطمه قرار داشت اما ابوبکر و عمر آن را غصب کردند. در کتاب «ره‌آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله علیها» آمده است:فاطمه سلام‌الله‌علیها انحرافات و تحریفات را افشا نمود. ماجرای غصب فدک و این که پیامبر ارث نمی‌گذارد را با استدلال‌های محکم قرآنی محکوم کرد و سران حکومت را به زانو درآورد و با شواهد گویا و سند مکتوب به املاء رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مانع ترویج یک حدیث جعلی شد، تا فرمان بازگرداندن فدک را از ابابکر گرفت. وقتی سران کودتا ناچار شدند فدک غصب شده را بازگردانند که آبرویشان بر باد می‌رفت… و اسلامی نبودن فرامین کودتاگران بر همه ثابت می‌شد، به زور متوسل شدند و خود را رسوا کردند که عمر با دست ناپاکش سیلی به صورت فاطمه سلام‌الله‌علیها نواخت. و سند فدک را پاره کرد… و در همیشه تاریخ اسلام رسوا شد.» 🔸اصرار و شدت عمل ابوبکر و عمر در غصب فدک که زمانی ملک یهودیان بوده است، نشان از عمق کینه و بغض آنان و دوستان یهودی‌شان، نسبت به فاتح خیبر و صاحب فدک است. 2⃣ یورش به منزل امام 🔹... به بهانه‌ی گردهمایی مخالفان در خانه علی علیه‌السلام به منزل امام یورش ببرند. مخالفان اندک و علی علیه‌السلام در یک مقابله شمشیر و در یک جنگ نابرابر کشته می شوند. آن‌گاه حل مشکل طبیعی است زیرا: علی علیه‌السلام برای خلافت شمشیر کشید جنگید و کشته شد. نمی‌بایست دست به شمشیر ببرد و در امت اسلامی مسلحانه برخورد کند. اما یک محاسبه دقیق را از یاد برده بودند. فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها را به حساب نیاوردند فکر می‌کردند، زنی که برای حفظ حجاب خود در ماجراهای سیاسی دخالت نمی‌کند در خط مقدم قرار نمی‌گیرد، در خانه می‌نشیند و دعا می‌کند یا قرآن می‌خواند یا گریه می‌کند و چون طرفداران علی علیه‌السلام اندک می‌باشند، زود از میدان خارج شده، و علی علیه‌السلام تنهاست و در تنهایی و غربت چه می‌تواند بکند؟ برای همین اهداف شوم دو هزار نفر را بسیج کردند و یا به نقل برخی از نویسندگان ۴۵۰ نفر را در یورش به خانه امام دخالت دادند. از این رو دفاع جانانه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها برای حفظ جان امام علیه‌السلام یکی از ره‌آوردهای مهم مبارزات حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها است… و معتقدیم: اگر فاطمه نبود، دین و آیینی، امامت و تداوم راه رسالتی وجود نداشت منابع: ۱- مهار انحراف، مهدی طائب، صفحه 86. @nasrway
🌱 يكى از علماى اهل تسنّن كه از فارغ التحصيلان دانشگاه ((الازهر)) مصر است به نام ((شيخ محمد مرعى انطاكى )) از اهالى سوريه ، بر اثر تحقيقات دامنه دار به مذهب تشيّع گراييد، و در كتابى به نام ((لماذا اخترت مذهب الشّيعه )) علل گرايش خود را با ذكر مدارك متقن ذكر نموده است ، در اينجا به يكى از مناظرات او با دانشمندان اهل تسنّن پيرامون سجده بر مهرى كه از تربت حسينى است . توجّه كنيد: محمد مرعى در خانه اش بود، چند نفر از دانشمندان اهل تسنّن كه بعضى از آنها از دوستان سابق او در دانشگاه الازهر بودند، به ديدار او آمدند و در آن ديدار، بحث و گفتگوى زير رخ داد: دانشمندان : شيعيان بر تربت حسينى سجده مى كنند، آنها به همين علّت كه بر مهر تربت حسينى سجده مى كنند، مشرك هستند. محمد مرعى : سجده بر تربت ، شرك نيست ؛ زيرا شيعيان بر تربت براى خدا، سجده مى كنند، نه اينكه براى تربت سجده كنند، اگر به پندار شما به فرض محال ، در درون تربت چيزى وجود دارد، و شيعيان به خاطر آن چيز، آن را سجده كنند، نه اينكه بر آن سجده نمايند، البته چنين فرضى ، شرك است ، ولى شيعيان براى معبود خود كه خدا باشد سجده مى كنند، نهايت اينكه هنگام سجده براى خدا، پيشانى را بر تربت مى گذارند. به عبارت روشنتر: حقيقت سجده ، نهايت خضوع در برابر خدا است ، نه در برابر مهر تربت . يكى از حاضران (به نام حميد): احسن بر تو كه تجزيه و تحليل زيبايى نمودى ، ولى اين سؤ ال براى ما باقى مى ماند كه چرا شما شيعيان ، اصرار داريد كه بر تربت حسينى سجده نماييد؟ چرا بر ساير چيزها سجده نمى كنيد؟ همان گونه كه بر تربت سجده مى كنيد؟ محمّد مرعى : اينكه ما بر خاك سجده مى كنيم ، بر اساس حديثى است كه مورد اتفاق همه فرقه هاى اسلامى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((جُعِلَتْ لِىَ الاَرضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً)) : ((زمين براى من سجده گاه و پاكيزه قرار داده شده است )). بنا بر اين به اتّفاق همه مسلمين ، سجده بر خاك خالص ، جايز است ، از اين رو ما بر خاك سجده مى كنيم . حميد: چگونه مسلمانان بر اين امر اتّفاق نظر دارند؟ محمد مرعى : هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكّه به مدينه هجرت كرد، در همان آغاز، به ساختن مسجد دستور داد، آيا اين مسجد فرش داشت ؟ حميد: نه ، فرش نداشت . محمّد مرعى : پس پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان بر چه چيزى سجده مى كردند؟ حميد: بر زمينى كه از خاك ، فرش شده بود، سجده مى كردند؟ محمّد مرعى : بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، مسلمانان در عصر خلافت ابوبكر و عمر و عثمان بر چه سجده مى كردند؟ آيا مسجد فرش داشت ؟ حميد: نه ، فرش نداشت ، آنها نيز بر خاك زمين مسجد سجده مى نمودند. محمّد مرعى : بنابراين به اعتراف شما، پيامبر صلى الله عليه و آله در همه نمازهاى خود بر زمين سجده كرده است ، همچنين مسلمانان در عصر او و در عصر بعد از او، روى اين اساس ، قطعاً سجده بر خاك ، صحيح است . حميد: اشكال من اين است كه شيعيان ، تنها بر خاك ، سجده مى كنند، آن هم خاكى كه از زمينى گرفته و به صورت مهر در آورده ، آن را در جيب خود مى نهند و بر آن سجده مى نمايند. محمد مرعى : اوّلاً؛ به عقيده شيعه ، سجده بر هر گونه زمين ، خواه سنگ فرش باشد و خواه زمين خاكى باشد، جايز است . ثانيا؛ نظر به اينكه شرط است محل سجده پاك باشد، پس سجده بر زمين نجس يا خاك آلود جايز نيست ، از اين رو قطعه اى از گِل خشكيده (به نام مهر) را كه از خاك پاك تهيّه شده ، با خود حمل مى كنند، تا در نماز بر خاكى كه مطمئناً پاك و تميز است سجده كنند، با علم به اينكه آنها سجده بر خاك زمين را كه نجس بودن آن را نمى دانند، جايز مى دانند. حميد: اگر منظور شيعه ، سجده بر خاك پاك خالص است چرا مقدارى از خاك را حمل نمى كنند، بلكه ((مُهر)) حمل مى كنند؟ محمد مرعى : نظر به اينكه حمل خاك موجب خاك آلودگى لباس مى شود، از اين رو خاك را در هر جا بگذارند طبعاً دست و لباس ، خاك آلود مى شود، شيعيان همان خاك را با آب مى آميزند و گل مى كنند و سپس همان گل در قالب زيبا، خشك مى شود و به صورت مهر در مى آيد، كه ديگر حمل آن ، زحمت نيست و موجب خاك آلودگى لباس و دست نخواهد شد. حميد: چرا شما بر غير خاك ، مانند حصير و قالى و زيلو و... سجده نمى كنيد؟ محمد مرعى : گفتيم غرض از سجده ، نهايت خضوع در برابر خدا است ، اينك مى گوييم ، سجده بر خاك ، خواه خشكيده (مهر) و خواه نرم ، دلالت بيشترى بر خضوع در برابر خدا دارد؛ زيرا خاك ، ناچيزترين اشيا است ، و ما بالاترين عضو بدن خود (يعنى پيشانى ) را بر پايين ترين چيز (خاك ) در حال سجده مى نهيم ، تا با خضوع بيشتر، خدا را عبادت كنيم ، از اين رو، مستحب است كه جاى سجده پايينتر از جاى دستها و پاها باشد، تا بيانگر خضوع بيشتر گردد ...
وصيتنامه شهيد جلال بارنامه آرزو دارم تمام فرزندانم راه اسلام همچنانكه عموهاي شهيدشان و ديگر عموها، دائي ها و پسر دائي هايم انتخاب كردند و لباس سبز برتن داشتند شماها هم لباس سبز حريم اسلام و قرآن برتن كنيد، هيچوقت از اسلام جدا نشويد و من راهي را كه رفته ام راه واقعي اسلام را در آن پيدا كرده ام ، فرزندانم مواظب همديگر باشيد اينجانب جلال بارنامه فرزند مرحوم علي به اهل خانواده و فرزندانم وصيت و سفارش مي نمايم همچنان كه يك وصيت نامه ديگري در خصوص مسايل خصوصي خانواده ام مكتوب كرده ام، مجدداً سفارش مي نمايم كه اهل خانواده ام راه خدا و قرآن و اسلام را در پيش بگيرند، راهي كه در آن صداقت وپاكي وخلوص نيّت هست، راهي كه از طريق آن به خداوند منان رسيد، نسبت به فقر و فقراء سخاوتمند و مساعدت نماييد و با افراد ناپاك و خائن رفت وآمد ي نداشته باشيد، همواره از حق دفاع كنيد. آرزو داشتم و دارم همچنان كه خودم زندگي كرده ام تمام فرزندانم همين طور باشند و راهي را كه من رفته ام و آن را مي پيمايم، شماها آن راه را نيز بپيماييد، توكل بخدا داشته باشيد، شايد اين دنيا براي شماها سخت و دشوار به اتمام برسد و اين همان خواست پروردگار است كه براي افراد صالح خودش اين دنيا را دنياي مشقت و سختي قرار داده و در آخرت اجر وپاداش آن را عطاء مي فرمايد. آرزو دارم تمام فرزندانم راه اسلام همچنانكه عموهاي شهيدشان و ديگر عموها، دائي ها و پسر دائي هايم انتخاب كردند و لباس سبز برتن داشتند شماها هم لباس سبز حريم اسلام و قرآن برتن كنيد، هيچوقت از اسلام جدا نشويد و من راهي را كه رفته ام راه واقعي اسلام را در آن پيدا كرده ام ، فرزندانم مواظب همديگر باشيد و اتحاد و همبستگي درميان شماها باشد و از خود غافل نشويد كه دشمن در شماها رخنه كند، در وصيتنامه ديگرم به مسايل شخصي و خانوادگيم پرداخته ام و هيچ موقع از خير و ثواب در حق اينجانب دريغ نورزيد و يك باغ را كه در روستاي بلكر كاشته ام از ثمره آن بعنوان خيّرات تحت هيچ عنواني كوتاهي نكنيد، مرگ حق است و هيچ كس نمي تواند از آن بگريزد و از خداوند متعال خواستارم كه مرگ حقيقي و واقعي به من عطاء بفرمايد كه شهادت در راه او باشد. مي دانم وصيت كردن جهت مكان خاكسپاري شايد از نظر شريعت اسلام درست و جايز نباشد ولي دوست دارم يا در باغ شخصي خود يا در كنار برادران شهيدم جمال و عبدالله دفن شوم. درباره شهید قبل از پيروزي انقلاب اسلامي هراس رژيم ستم شاهي از دلاورمردان كرد و همچنين حضور خان هاي طماع خون مردم كرد را در شيشه كرده بود و با پيروزي انقلاب مردمي سال 57 اجير شدگان اجنبي بارديگر به جان مردم اين ديار افتادند و به خيال خام خود خواستند تا كردستان را از مام وطن جدا كنند و اين معركه يي شد تا ديگر بار مردمان خوب اين سرزمين طعم تلخ ظلم را بچشند. در اين ميان با حضور جواناني چون محمد بروجردي، مصطفي چمران، احمد متوسليان و بسياري ديگر كه براي آزادي كردستان به اين سرزمين با صفا رفته بودند مرداني كرد نيز با تشكيل سازمان پيش مرگان كرد مسلمان در برابر ضد انقلاب ايستادند و مردانه جنگيدند. شهيد كاك جلال بارنامه يكي از اين سربازان گمنام است. كاك جلال اهل روستاي باغان مريوان بود و به سال 1329 پا به جهان گذاشت . پدر بزرگش ماموستا (روحاني ) محمد از همان كودكي ، به كاك جلال قرآن آموخت و چون هميشه در برابر تعدي خان ها مي ايستاد، نوه اش درس آزادگي را هم آموخت . در همان كودكي بخاطر فشار شديد خان باغان ، خانواده ماموستا محمد بارنامه مجبور شد تا به روستاي بلكر مريوان مهاجرت كنند. كاك جلال نوجواني خود را در بلكر گذراند و در كنار پدر كشاورزي كرد. سال 44 كاك جلال ازدواج كرد و ثمره آن تولد ۴ دختر و ۹ پسر است . در سال 57 با آغاز تظاهرات مردم عليه رژيم ستم شاهي كاك جلال به جمع مبارزان پيوست و در تمامي تظاهرات هاي مريوان حضور داشت . عهده دار توزيع اعلاميه و نوارهاي سخنراني حضرت امام (ره ) در روستاهاي مريوان بود. در اين دوران كاك جلال به همراه دو برادر شهيدش جمال و عبدالله بارنامه و چهل نفر از بستگانش بخاطر شرارت هاي شبانه روزي ضد انقلاب مجبور شدند تا راهي كرمانشاه شده و به سازمان پيش مرگان كرد مسلمان ملحق شد. مدتي بعد با توجه به رشادت ها و مبارزات شبانه روزي اش فرماندهي اين سازمان را برعهده گرفت و در كنار حاج احمد متوسليان و يارانش در پاكسازي شهرهاي كامياران ، سنندج ، سروآباد و سرانجام مريوان از لوث وجود ضد انقلاب بارها تا پاي شهادت پيش رفته . .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽