ممنون از دوست عزیزم راضیه جان طاهری❤️
@Raziyehtaheri
برای این نشانگر کتاب جذاب و دوست داشتنی🤗😍
فکر کنم همه اونایی که هنوز از آهنگ گوشیم که تیتراژ کارتون بابالنگ درازه متوجه علاقه من به جودی ابوت نشدن از طرح مورد علاقه ام برای نشانگرم دیگه اینو فهمیدن.🥰😊😜
حتما به کانالشون سر بزنید و از این خوشگلها با هر طرحی که دوست دارید سفارش بدید و کتاب خوندنتون رو لذت بخشتر کنید📚
https://eitaa.com/dalibook
اگه اونایی که سالی یکی دوبار میرن کربلا دارن زندگی میکنن، پس من دقیقا دارم چه غلطی میکنم؟ دنیا بدون دیدار کربلا جای نفس کشیدنه آخه؟😭😭😭نمی خوای صدام کنی نه؟😢😞😭
فصل اول پر از جزئیات و شگفتی و تعلیق و تصویرسازی های ناب، فصل آخر همه اینها در قالب یک زبان سخت و غیر قابل فهم و اعصاب خرد کن. معلومه که نویسنده آدم بسیار باهوش و دانایی هست ولی به وضوح داره این هوش و اطلاعات سرشار خودش رو به رخ خواننده میکشه و همینه که توی ذوق میزنه. از اون کتابهایی که اگه همراه حلقه نبودم وسط کار ولش میکردم. ولی در کل راضی ام که خوندمش و به مدل جدیدی با تاریخ معاصر کشورم آشنا شدم. و البته مروری بود بر تکنیکهای نویسندگی.
۲۷ از ۴۰
#چند_از_چند
#حلقه_کتاب_مبنا
#عاشقی_به_سبک_ونگوگ
چه زندگی هایی...
چه عشق هایی...
چه روزهایی...
خیلی عجیب...خیلی دوست داشتنی... خیلی دور... خیلی نزدیک...
۲۸ از ۴۰
#چند_از_چند
همه قصههاشو دوست نداشتم. بعضی ها قوی تر و جذابتر بعضی ها ضعیف و دوست نداشتنی.
ولی همه داستانها زنانه و آشنا.
۲۹ از ۴۰
#چند_از_چند
بعضی کتابها هم هستند که با زبانی ساده و روان، مغز خواننده را درگیر خودشان میکنند. بدون تکلف و معذب کردن، حرفشان را میزنند و اصراری هم ندارند چیزی را به خوانندهشان بفهمانند. مثل گاوخونی اثر آقای جعفر مدرس صادقی.
این روزها از هر طرف که میروم میرسم به اسم و نشانی از #زایندهرود
۳۰ از ۴۰
#چند_از_چند
به بهانه شرکت در جشن امضای کتاب #پاییز_آمد که هفته پیش در اصفهان برگزار شد صوتی اش را از طاقچه گرفتم و چند ساعته شنیدم. هرچند به علت سرماخوردگی و کمر درد شدید نتوانستم در مراسم شرکت کنم.
به نظرم بهترین برداشت یا مرور نویسی از کتاب همان است که رهبر فرمودند: عشقی آتشین، عزمی پولادین و ایمانی راستین.
و در آخر حسرت اینکه چقدر از این آدمها که روزگاری کنارمان بودند، فاصله گرفته ایم و برایمان دور و دست نیافتنیاند. و ایام انقلاب و جنگ چه فرصت غنیمتی بود برای انسان سازی.
۳۱ از ۴۰
#چند_از_چند
برای درک اینکه بفهمیم چه بر سر فلسطین و اهالیاش آمده است کلمههای تکراری و اصطلاحات کلیشهای تاریخی و آمار و عددهای بیروح کمکی نمیکنند.
اما وقتی یکی از آن عددها به زبان در میآید، انسان میشود، زن میشود و قصه ی رنج آدمهای معمولی دیارش را برایت روایت میکند آنوقت است که توی خواننده هم میشوی جزئی از آن داستان، خواب و بیداری ات همرنگ ماجراهایش میشود و درد، همان درد هفتادساله چنگ می اندازد روی قفسه سینه ات.
با اینکه کتاب، ضعفهای تکنیکی مشهودی دارد ولی جذابیت دردناکش اجازه نداد زمینش بگذارم.
هرچند کتاب که تمام شد حس کردم نویسنده به طرز کاملا تصنعی سعی کرده بود وجود حس انتقام در فلسطینیان مظلوم را انکار و حتی محکوم کند.
نمیفهمم چرا نباید آدمهای خوب از آدمهای بد انتقام بگیرند. صلح طلب بودن به چه قیمتی؟
به نظر من چیزی که تا قبل از طوفان الاقصی فلسطینیان را تحت ظلم نگه میداشت، همین تفکر بود. که آدمهای خوب چون خوبند نباید صدایشان در بیاید و طوفان الاقصی و یحیی سنوارها بودند که ذهنها را از این مدل صلح طلبی متعفن منحرف کردند.
۳۲ از ۴۰
#چند_از_چند
#زخم_داوود
#حلقه_کتاب_مبنا
تا قبل از خواندن این کتاب، اسم معلول که میآمد، آدمی را تصور میکردم که روی ویلچر نشسته است و... همین.
راستش نمیخواستم بیشتر از این بدانم. نمیتوانستم رنج دائمی این آدمها را تصور کنم. برایم سخت بود که بپذیرم آنها ناقص نیستند، بلکه نوعی دیگر از آفرینش خداوندند.
بعد خواندن این خرده روایتها هم هنوز چیز زیادی از زندگیشان نمیدانم. فقط بیشتر فهمیده ام که معلولیت انواع و اقسام دارد. رنج، ظاهر و باطن دارد. کوچکترین تفاوت، ماجراهایی عجیب، پیچیده و باور نکردنی به دنبال خودش دارد.
اما پذیرش این تفاوتهاست که میتواند زندگی را کمی آسانتر کند.
۳۳ از ۴۰
#چند_از_چند
شنیده بودم مهربان هستید. گفته بودید پدر دلسوز امت هستید. ولی نفهمیده بودم. تا روزی که چشمم افتاد به گنبد سبزتان. تا روزی که نشستم روی سنگفرش مسجد النبی و هوای بین ستونهایش را نفس کشیدم. تنها بودم و شروع کردم با شما حرف زدن. روبرویم بودید. من را میدیدید و من بویتان را حس میکردم. بوی شما را. میزبان مهربانم در آن مهمانی باشکوه را.
آلبوم بیست سال پیش را ورق میزدم. یاد حال و هوایتان زنده شد. دلم تنگ شد. برای مدینه...مسجدالنبی... گنبد خضرا... برای حرف زدن با شما... حوصلهام را دارید؟
من هنوز هم شما را آنچنان که هستید نمیشناسم. نمیتوانم که بشناسم. من خودم را هم آنطور که شما میشناسید نمیشناسم. من فقط این را میدانم که دوستتان دارم...خیلی خیلی دوستتان دارم...
مبعث پر خیرتان بر ما مبارک🌹🌹🌹