وقتی رویدادی در قالب خبر و گزارش به رسانه ها منتقل و با سرعت به همه دنیا مخابره میشود، به همان سرعت هم از ذهنها و حافظه ها محو و در هیاهوی زمان گم میشود. ولی وقتی ماجرایی سر و شکل روایت و داستان بگیرد و کتاب شود، به اندازه ماندگاری برگ برگ آن کتاب، در یادها و خاطره ها مانا و جاویدان خواهد ماند.
چیزی مثل کتاب پنجره های تشنه.
من گزارشهای خبری انتقال ضریح امام حسین علیه السلام از قم به کربلا را یادم نمیآید، ولی با روایت شیرین و دلچسب آقای قزلی، با تریلی رضا قنبری و اعضای کاروانی که حاج آقا پارچه باف جمعشان کرده بود، همراه شدم و پا به پای مردم کشورم ضریح حضرت عشق را با اشک
بدرقه کردم.
#حلقه_کتاب_مبنا
#مثبت_حلقه
#پنجرههای_تشنه
#چند_از_چند
۱۷ از ۴۰
هدایت شده از محمدامین نخعی
43.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 من فقط تا حسین یادم هست ...!
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
این کتاب را سال پیش با همراهی عده ای از دوستان شروع کردم ولی رفیق نیمه راه شدم و رها شد. امسال دوباره از اول و به همراه گروه همخوانی دیگری خواندمش و این بار دقیقتر و همراه با نکته برداری.
به نظرم برای همه علاقمندان به فرهنگ لازم است دغدغه های فرهنگی را چند باره بخوانند. و البته برای مسئولان فرهنگی سالی یکبار خواندنش واجب موکد است.
با اینکه بعضی سخنرانیها مربوط به حدود ۲۰ یا ۳۰ سال پیش میشود ولی به لطف کم کاری های مسئولان این حوزه هنوز هم راهکارها و صحبتها تازه و دست اول و کاربردی هستند.
#چند_از_چند
۱۸ از ۴۰
این کتاب را خیلی سعی کردم سرسری بخوانم. هر چند کار درستی نیست ولی اگر کمی درگیر کلمات میشدم و تصویرهای دردناک دقیق پر از خشونت و پلشتی در ذهنم تصویر میشد، نمیتوانستم تا آخر ادامه اش دهم.
جنگ بدون آرمان و در جهت اهداف قدرت طلبانهی عده ای دنیا طلب همینقدر زشت و چرک و دردناک است.
#چند_از_چند
#حلقه_کتاب_مبنا
۱۹ از ۴۰
از آنجایی که امسال بی توفیقم و زائر اربعین نیستم این سفرنامه را دست گرفتم و یک روزه خواندمش.
زبان خانم غفار حدادی را به خاطر روانی و شوخ طبعی اش دوست دارم و به واسطهی دل تنگ و آماده ام هم خیلی قسمتهای کتاب اشکم سرازیر شد.
ولی در سرتاسر کتاب هیچ اتفاق خاص و غیر قابل پیش بینی ای پیش نیامد.
سفر اربعینی کاملا لاکچری و حتی نسبت به یکی دو سفر خود من کاملا عادی و راحت و بی اتفاق.
تازه فهمیدم که چرا آقای قزلی در جلسه مربوط به کتاب پنجره های تشنه میگفت سفر اربعین سفرنامه نوشتن ندارد. سفرنامه ای نوشتن دارد که منحصر به فرد باشد.
شاید تنها نقطه تمایز سفر ایشان همراهی چهار شهید و حس حضور آنها در لحظه لحظه سفر بود.
به هر حال خواندن سر بر خاک دهکده در این ایام خالی از لطف نبود.
#چند_از_چند
۲۰ از ۴۰
داستانهای خانم پیرزاد را به خاطر زبان و نثرش میخوانم.و البته زندگی های کاملا معمولی و آشنا که در داستانهایش جاری است.
ولی خیلی دوست دارم کسی کمک میکرد و از لحاظ تکنیکی بعضی داستانها را نقد میکردیم.
#چند_از_چند
۲۱ از ۴۰
هدایت شده از شراب و ابریشم...
آدمیزاد وقتهایی که دلش از این آبیِ پُررنج میگیرد کجا را دارد برود؟
برای این کهکشان بالاخره یک راه خروجی تعبیه کردهاند حتما؟ نمیشود که ما را ریخته باشند روی یک کُره و هیچ راه دررویی هم برایمان نگذاشته باشند!
یعنی منظومهی ما راهروی اضطراری ندارد؟! اگر نداشته باشد پس آدمها مضطر که میشوند چجوری باید خودشان را نجات بدهند؟
راستش من فکر میکنم خدا وقتی داشت این منظومه را میساخت، فکرِ همه چیزش را کرد، حتی فکر راهِ فرارش را!
همهی جادههای منتهی به مشهد؛ از چهار سوی عالَم، راه درروهای این کهکشانند!
کار اگر بیخ گرفت، آدمیزاد باید دست راستش را بگذارد سمت چپِ سینهاش و با سرعت حرکت کند سمت مشهد تا از حادثهها جانِ سالم به در برد!
خدا وقتی دست به خلقت برد اول از همه فکرِ جانِ آدمیزاد را کرد و برای رهایی از وقتهایی که آدم، لت و پار از غم و حادثه، یک گوشه از این کهکشانِ اندوه، گیر میافتد، بابالجواد را تعبیه کرد!
خدا وقتِ آفرینش، همان اولِ کار، مشهد را گذاشت مرکزِ امداد و نجاتِ کهکشان تا نشان بدهد راضی به مُردنِ آدمها نیست و دلش نمیخواهد آدمیزاد یکمرتبه بیفتد و تمام کند!
خدا مشهد را آفرید تا آدمیزاد بعد از هر بار جان دادن، دوباره راهی برای زنده شدن پیدا کند...
مشهد، راهکار خدا بود برای احیای فرزندِ آدم بعد از هر مرتبه جان کندن...
✍ملیحه سادات مهدوی
❌نشر فقط با منبع
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
مخاطب خاص
آدمیزاد وقتهایی که دلش از این آبیِ پُررنج میگیرد کجا را دارد برود؟ برای این کهکشان بالاخره یک راه خ
از آن متنهایی که با گوشت و پوست و خون و نفسم آرزو داشتم خودم نویسنده اش باشم.