eitaa logo
رسانه شهید حاج حمید مختاربند
111 دنبال‌کننده
166 عکس
81 ویدیو
0 فایل
🌹شهیدمدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 💠از فرماندهان سپاه خوزستان در دفاع مقدس 💠مدیرعامل بانک انصاراستان خوزستان وقم خاطرات📒 کلیپ🎬 عکس📷 دست نوشته شهید✍ همه در رسانه سردار شهید حاج حمید مختاربند ارتباط با ادمین _تبادل @AAdmmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید مدافع حرم انسان برای پرواز کردن نباید هیچ تعلقی به زمین داشته باشد. هر بار حاج حمید از سوریه می‌آمد ما این عدم تعلق به دنیا را کاملاً در رفتارشان می‌دیدیم. یکی‌یکی از تمام بچه‌ها و نوه‌هایش دل برید. همه‌ی ما را خیلی دوست داشت ولی دیگر به هیچ‌کداممان وابسته نبود و این موضوع در سفر آخر کاملاً به چشم می‌آمد. ایشان خیلی سبک‌بال و نورانی شده بود. در این سفر کوتاه بود که حاج حمید حرف از نشانه‌ها زد، نشانه‌های شناسایی که اگر شهید شد و پیکرش پس از مدتی به دست ما رسید چگونه او را شناسایی کنیم. یکی دو روز قبل از رفتن، مرا صدا زد و گفت: حاج خانم می‌دانی که دندان جلویی من شکسته است و یکی از دندان‌های عقبی‌ام هم...گریه امانم نداد. حاج حمید با خنده ادامه داد: حاج خانم می دانی شهادت یعنی چه؟ شهادت یعنی من به بهشت می‌روم و منتظر شما می‌مانم تا بیایید... بالاخره بعد از چند روز حاج آقا راهی سوریه شد. من و پسرم آقا محمدحسین او را تا فرودگاه امام خمینی همراهی کردیم. حدود یک ساعت در مسیر بودیم و محمدحسین از هر راهی که بلد بود می‌خواست در ایشان نفوذ کند تا از رفتن پشیمان شوند. قبل از رفتنِ حاج آقا به جهاد سوریه، یکی از کارهای مهمی که انجام می‌دادند فعالیتهای فرهنگی بود. ایشان در هر محله‌ای که ساکن می‌شدیم به دنبال جذب جوانان در پایگاه‌های بسیج مساجد بود. حاج حمید فقط به ‌فکر فرزندان خود نبود بلکه به ‌فکر تمامی جوانان محله‌ بود تا از آنها سربازانی گوش به فرمان ولایت تربیت کند و در این راه از هیچ فعالیتی دریغ نمیکرد. حاصل تلاشها و زحمات شبانه روزی این مرد خدا ساخت مسجد چهارده معصوم اهواز و بازسازی مسجد باقریه قم بود. پسرم از این موضوع استفاده کرد و به ایشان گفت: ثواب کارهای فرهنگی که شما در قم و اهواز انجام می‌دادید کمتر از جهاد نیست. هر کسی توان انجام کار فرهنگی را ندارد و شما در این کار تجربه‌ی زیادی دارید. این صحبت‌ها تا فرودگاه ادامه داشت تا زمانی که حاجی چمدانش را به دست گرفت و آماده‌ی رفتن شد. محمدحسین گفت: نتیجه‌ی صحبت‌ها چه شد پس؟ ایشان پاسخ داد: خیلی ممنون که مرا رساندی من رفتم، خداحافظ! و ما فهمیدیم که هیچ راه نفوذی به اعتقادات ایشان نمی‌شود پیدا کرد. وقتی مطمئن شدیم رفتنشان قطعی است محمدحسین دوربین موبایلش را روشن کرد و با اینکه ما یک ‌بار از هم خداحافظی کرده بودیم دوباره از ما خواست خداحافظی کنیم تا او فیلم بگیرد و این فیلم آخرین صحنه ای بود که از ایشان برایمان به یادگار ماند... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ◻▫️@mokhtarbandd◽◻