eitaa logo
توضیح الاشارات | حسین مولوی
1.7هزار دنبال‌کننده
232 عکس
11 ویدیو
7 فایل
معلم مروج کتاب روایت هایی از تجربه ها... و آنچه می خوانم... پیام بدهید 👇 @molavihossein789
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم انگار که گفته اند : " فلان مزدور است مزدور خمینی آن امام نور است هر کس که چنین پیامکی داده به من در پیش یزید و مادرش مَاجُور است حسین مولوی ؛ ۱۹ آبان ماه ۱۴۰۱ @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم امان از جدایی @molavihossein1
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم امان از جدایی @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم اولین روزهای معلمی؛ امان از جدایی با ذوق و شوق وسایل را جمع کردیم . مادر -  که تا حالا رنج ها برای درس خواندن ما کشیده بود - و پدر  - که احساس می کرد درخت عمرش دارد ثمر می دهد - هر دو در تکاپوی بار زدن وسایل به ماشین بودند. وانت بار زرد رنگ. وسایل هم عبارت بودند از : یک تکه موکت شش متری ، یک کارتن کتاب ، یک ضبط صوت و تعدادی نوار مورد علاقه ی من. بیشتر نوارها هم از علی رضا افتخاری بود . چند تایی از مختاباد و یکی - دو تا شجریان و چند خواننده ی دیگر . یک تلوزیون سیاه و سفید زرد رنگِ چهارده اینچ  و چند قاشق و چنگال و وسایل آشپزی مجردی ، یک پیک نیک و یک تختخواب فنر دار و تشک و پتو را هم اضافه کنید . تا یادم نرفته بگویم که این تختخواب فنر دار برای ما حس خوشایندی داشت . پدر زمانی که در تهران کار می کرده آن را خریده بوده  و بعدها آورده بودش به روستا و ما گاه گداری در تابستان از سر شیطنت _ در پشت بام _ روی آن می خوابیدیم و گاه گداری دور از چشم پدر بر روی آن می پریدیم . ساعت حوالی ۵ بعد از ظهر یازدهم مهر ماه سال ۱۳۷۷ در حالی که ۲۲ سال داشتم با این وسایل راهی شدیم به ابراهیم آباد. اولین سال معلمی ام بود و قرار بود به عنوان معلم درس دینی و عربی در مدرسه ی راهنمایی این روستا مشغول شوم .  طبق معمول، مادر بساط  قرآن و اسپند و صدقه و آب را آماده کرده بود. پدر همراه شد. فاصله ی دو ساعتی ده کوثر تا ابراهیم آباد را طی کردیم و حدود ساعت ۷ رسیدیم  . پدر و صادق داشی که رفتند من شروع کردم به چیدن وسایل . اتاقی در حدود ۸ متر در انتهای حیاط منزل مش حسین. مش حسین هم با همسرش در اتاق های جلویی زندگی می کردند . قرار اجاره ماهیانه ی ما  ۲۵۰۰ تومان بود و اولین حکم حقوقی ام ۴۸۴۰۰ تومان. غیر از کسورات که باید اعمال می شد و شد. وسایل را چیدم . موکت  سبز خوش رنگ را در کف و در گوشه ی اتاق هم تخت خواب را گذاشتم. کتاب ها را در تاقچه و وسایل آشپزی در کنار پنجره ای که مشرف به حیاط بود . حیاطی که وسط آن باغچه ای بود به اندازه ی ۶ متر و درختانی که حالی به حیاط داده بودند . خیلی ذوق می کردم که حالا می توانم برای خودم باشم . برای خودم برنامه ای داشته باشم . کتاب بخوانم؛ حتی کتاب بنویسم . موسیقی گوش بدهم . شعر بگویم . شعری که در تنهایی ها بیشتر جوشیده. خلاصه برای خودم باشم . من که حدود ۶ سال در خوابگاه زندگی کرده بودم . از ۷۱ تا ۷۷  .  پیش از آن هم - دو سال  ترک تحصیل کرده -  در شهر کار می کردم  و دوری از پدر و مادر برایم خیلی سخت بود.  در شش سال زندگی در خوابگاه هم  همه ی وقتم برای درس بود و خواندن کتاب و گوش دادن به موسیقی میسر نمی شد . حالا می توانستم به دور از هیاهوی شهر و شلوغی خوابگاه مدتی به خودم برسم . با همین فکرها داشتم سر می کردم و به وجد می آمدم که صدای اذان مسجد ابراهیم آباد برخاست  . نماز خواندم . ضبط را روشن کردم . نوار « امان از جدایی » استاد علی رضا افتخاری همنفس من شد در این آغاز تنهایی ها.  فکر کردم برای اولین شام مقداری سیب زمینی سرخ کنم  و تخم مرغی هم داخل آن بشکنم . غذای راحتی است و کم زحمت . سیب زمینی ها را شستم و بعد از کندن پوستشان خلال کردم. ماهی تابه را که روی پیک نیک گذاشتم و خواستم روشن کنم دیدم پیک نیک اصلا گاز ندارد و گویا در مسیر ده کوثر تا ابراهیم آباد کمی باز مانده و همه ی گازش رفته بود. در این حالا و هوا و با این ضد حال و در حالی که علی رضا افتخاری هم شدیدا از جدایی ها شکوه می کرد و « امان از جدایی ...» سر می داد من خیلی غربت را حس کردم . دلم پر زد به ده کوثر و محبت مادر . بغض کردم  و اشک در گوشه ی چشمانم جمع شد و به آرامی فرو غلتید . حس غریبانه ی عجیبی بود. از پختن غذا منصرف شدم و وسایل را  همینطوری رها کردم . پناه بردم به نانی که مادر گذاشته بود و پنیری که در آب آن شویدهای ده کوثری ریخته بود . چند لقمه نان و پنیر خوردم و از روی ناراحتی روی تخت دراز کشیدم . تنهای تنها داشتم به تیر چوبی های اتاق مش حسین نگاه می کردم . « علی رضا افتخاری » بارها و بارها این تصنیف ها و آواز ها را خواند و من دیگر حوصله ی کتاب خواندن را هم نداشتم.  آن روزها مثل امروز تلفن کم بود و تلفن ها همراه نبودند و اسم هایی مثل یاهو و گوگل تاک ، تلگرام و واتساپ و.‌. هنوز اختراع نشده بودند تا موقع دلتنگی به آن ها پناه ببری . حالا هر شب به یاد پدر و مادر آواز امان از جدایی علی رضا فتخاری در گوشم طنین می اندازد. یادشان بخیر باد و بهشت ماوایشان.
بسم الله الرحمن الرحیم هر ساز که می زدی شما رقصیدیم کردید گمان که از شما ترسیدیم ما را ز سر بریده می ترسانید از شوخیتان ولی چقدر خندیدیم حسین مولوی؛ ۲۰ آبان ۱۴۰۱ @molavihossein1
Esfahani (UpMusic).mp3
6.41M
بسم الله الرحمن الرحیم امشب در سر شوری دارم امشب در دل نوری دارم.... @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم رفته بودم برای محمد صدرا اسباب بازی بخرم که این تاکسی پیکان خاطره انگیز را دیدم. بهش گفتم : "یک اسباب بازی برای تو و یکی هم برای خودم می خرم خداییش دیگه به این دست نزن! " گفت : تو که پسر نیستی که اسباب بازی بخری  تو آقایی! بچه هست نمیدونه که ما آقاها هم سرگرم بازی هستیم اما خیلی هم جدی گرفتیمش... : " و ما هذه الحیوه الدنیا الا لعب و لهو..." @molavihossein1 .
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم آخر که خواست از او ما را بیافریند؟ آدم بیافریند، حوا بیافریند خود آفرید و خود نیز بر خویش آفرین گفت می خواست هر چه خوبی ست یک جا بیافریند خود آفرید و آن گاه از خویش راند ما را تا بلکه بر زمین هم غوغا بیافریند از خویش راند ما را، آنگاه خواند از نو! خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند خوش داشت آدمی را ویلان کوه و صحرا یا در شلوغی شهر تنها بیافریند ... غوغا شدیم غوغا ... شیدا شدیم شیدا ... تنها شدیم تنها ... ها، تا بیافریند باری چنان که پیداست، میخواست بی کم و کاست مجنون بیافریند ... لیلا بیافریند ... @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم این تصویر حدود سیصد نفر از دانش آموزان عزیز مدارس چند پایه روستایی است. این عزیزان به سینمای عصر جدید آمده اند تا انیمیشن پسر دلفینی را ببینند. هماهنگی و اعزام ۳۰۰ دانش آموز از روستاهای مختلف، هر چند زحمت داشت و باید از مدیر آموزگاران عزیز و کارشناسان و معاونان اداره تشکر کنم اما حتما بهترین خاطره را برای بچه هایی رقم زدند که در حالت عادی خیلی بعید بود از روستا به سینما بيايند. الحمدلله در آموزش و پرورش ناحیه یک اراک یک کار ارزشمند و بی نظیر رقم خورد. از خداوند خیلی سپاسگزاریم. روابط عمومی آموزش و پرورش ناحیه یک اراک @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم اگر از خانه بیرون می روید ولی کتابی همراه خود ندارید ؛ اگر موقع استراحت کتاب در کنارتات نیست؛ اگر _ علی رغم همه ی خستگی هایتان _ کتابی را تورق نمی کنید و اگر در ماه ، دو سه کتاب نمی خرید حتی اگر حقوقتان کم باشد همه ی روزها و هفته های و را به شما تبریک می گویم! @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم یکی از خنده دار ترین ، کلیشه ای ترین و بی نتیجه ترین کارها در هفته کتاب و کتابخوانی همین است ؛ یعنی عضویت رایگان در کتابخانه های عمومی. انگار که عضویت در کتابخانه خیلی گران است و مردم به خاطر گران بودن نمی توانند به کتابخانه عمومی بروند و عضو شوند و ناگهان هفته کتاب می رسد و مسئولان کتابخانه های عمومی همچون فرشته ای از راه می رسند و آن را رایگان می کنند و مشکل کتابخوانی در کشور حل می شود... همین قدر با مزه ! @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم یکی دیگر از کارهای اشتباه در هفته کتاب و کتابخوانی اهدای کتاب به صورت هدیه است. تجربه نشان داده که کسانی که کتابی را رایگان می گیرند نمی خوانند و بعد از مدت کوتاهی کتاب را راهی سطل کاغذ باطله می کنند ☺ من امروز در شورای معاونان اداره این اشتباه را مرتکب شدم ولی امیدوارم عزیزانی که کتاب را هدیه گرفتند ذهنیت من را عوض کنند!!! @molavihossein1