توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم امان از جدایی @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین روزهای معلمی؛ امان از جدایی
با ذوق و شوق وسایل را جمع کردیم . مادر - که تا حالا رنج ها برای درس خواندن ما کشیده بود - و پدر - که احساس می کرد درخت عمرش دارد ثمر می دهد - هر دو در تکاپوی بار زدن وسایل به ماشین بودند. وانت بار زرد رنگ.
وسایل هم عبارت بودند از : یک تکه موکت شش متری ، یک کارتن کتاب ، یک ضبط صوت و تعدادی نوار مورد علاقه ی من. بیشتر نوارها هم از علی رضا افتخاری بود . چند تایی از مختاباد و یکی - دو تا شجریان و چند خواننده ی دیگر .
یک تلوزیون سیاه و سفید زرد رنگِ چهارده اینچ و چند قاشق و چنگال و وسایل آشپزی مجردی ، یک پیک نیک و یک تختخواب فنر دار و تشک و پتو را هم اضافه کنید .
تا یادم نرفته بگویم که این تختخواب فنر دار برای ما حس خوشایندی داشت . پدر زمانی که در تهران کار می کرده آن را خریده بوده و بعدها آورده بودش به روستا و ما گاه گداری در تابستان از سر شیطنت _ در پشت بام _ روی آن می خوابیدیم و گاه گداری دور از چشم پدر بر روی آن می پریدیم .
ساعت حوالی ۵ بعد از ظهر یازدهم مهر ماه سال ۱۳۷۷ در حالی که ۲۲ سال داشتم با این وسایل راهی شدیم به ابراهیم آباد.
اولین سال معلمی ام بود و قرار بود به عنوان معلم درس دینی و عربی در مدرسه ی راهنمایی این روستا مشغول شوم . طبق معمول، مادر بساط قرآن و اسپند و صدقه و آب را آماده کرده بود. پدر همراه شد.
فاصله ی دو ساعتی ده کوثر تا ابراهیم آباد را طی کردیم و حدود ساعت ۷ رسیدیم . پدر و صادق داشی که رفتند من شروع کردم به چیدن وسایل . اتاقی در حدود ۸ متر در انتهای حیاط منزل مش حسین.
مش حسین هم با همسرش در اتاق های جلویی زندگی می کردند . قرار اجاره ماهیانه ی ما ۲۵۰۰ تومان بود و اولین حکم حقوقی ام ۴۸۴۰۰ تومان. غیر از کسورات که باید اعمال می شد و شد.
وسایل را چیدم . موکت سبز خوش رنگ را در کف و در گوشه ی اتاق هم تخت خواب را گذاشتم. کتاب ها را در تاقچه و وسایل آشپزی در کنار پنجره ای که مشرف به حیاط بود . حیاطی که وسط آن باغچه ای بود به اندازه ی ۶ متر و درختانی که حالی به حیاط داده بودند .
خیلی ذوق می کردم که حالا می توانم برای خودم باشم . برای خودم برنامه ای داشته باشم . کتاب بخوانم؛ حتی کتاب بنویسم . موسیقی گوش بدهم . شعر بگویم . شعری که در تنهایی ها بیشتر جوشیده. خلاصه برای خودم باشم .
من که حدود ۶ سال در خوابگاه زندگی کرده بودم . از ۷۱ تا ۷۷ . پیش از آن هم - دو سال ترک تحصیل کرده - در شهر کار می کردم و دوری از پدر و مادر برایم خیلی سخت بود. در شش سال زندگی در خوابگاه هم همه ی وقتم برای درس بود و خواندن کتاب و گوش دادن به موسیقی میسر نمی شد . حالا می توانستم به دور از هیاهوی شهر و شلوغی خوابگاه مدتی به خودم برسم .
با همین فکرها داشتم سر می کردم و به وجد می آمدم که صدای اذان مسجد ابراهیم آباد برخاست . نماز خواندم . ضبط را روشن کردم . نوار « امان از جدایی » استاد علی رضا افتخاری همنفس من شد در این آغاز تنهایی ها.
فکر کردم برای اولین شام مقداری سیب زمینی سرخ کنم و تخم مرغی هم داخل آن بشکنم . غذای راحتی است و کم زحمت . سیب زمینی ها را شستم و بعد از کندن پوستشان خلال کردم.
ماهی تابه را که روی پیک نیک گذاشتم و خواستم روشن کنم دیدم پیک نیک اصلا گاز ندارد و گویا در مسیر ده کوثر تا ابراهیم آباد کمی باز مانده و همه ی گازش رفته بود. در این حالا و هوا و با این ضد حال و در حالی که علی رضا افتخاری هم شدیدا از جدایی ها شکوه می کرد و « امان از جدایی ...» سر می داد من خیلی غربت را حس کردم . دلم پر زد به ده کوثر و محبت مادر . بغض کردم و اشک در گوشه ی چشمانم جمع شد و به آرامی فرو غلتید . حس غریبانه ی عجیبی بود.
از پختن غذا منصرف شدم و وسایل را همینطوری رها کردم . پناه بردم به نانی که مادر گذاشته بود و پنیری که در آب آن شویدهای ده کوثری ریخته بود . چند لقمه نان و پنیر خوردم و از روی ناراحتی روی تخت دراز کشیدم . تنهای تنها داشتم به تیر چوبی های اتاق مش حسین نگاه می کردم . « علی رضا افتخاری » بارها و بارها این تصنیف ها و آواز ها را خواند و من دیگر حوصله ی کتاب خواندن را هم نداشتم.
آن روزها مثل امروز تلفن کم بود و تلفن ها همراه نبودند و اسم هایی مثل یاهو و گوگل تاک ، تلگرام و واتساپ و.. هنوز اختراع نشده بودند تا موقع دلتنگی به آن ها پناه ببری .
حالا هر شب به یاد پدر و مادر آواز امان از جدایی علی رضا فتخاری در گوشم طنین می اندازد. یادشان بخیر باد و بهشت ماوایشان.
#امان_از_جدایی
#پدر
#مادر
#معلم
#حسین_مولوی