eitaa logo
توضیح الاشارات | حسین مولوی
934 دنبال‌کننده
196 عکس
7 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم امان از جدایی @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم اولین روزهای معلمی؛ امان از جدایی با ذوق و شوق وسایل را جمع کردیم . مادر -  که تا حالا رنج ها برای درس خواندن ما کشیده بود - و پدر  - که احساس می کرد درخت عمرش دارد ثمر می دهد - هر دو در تکاپوی بار زدن وسایل به ماشین بودند. وانت بار زرد رنگ. وسایل هم عبارت بودند از : یک تکه موکت شش متری ، یک کارتن کتاب ، یک ضبط صوت و تعدادی نوار مورد علاقه ی من. بیشتر نوارها هم از علی رضا افتخاری بود . چند تایی از مختاباد و یکی - دو تا شجریان و چند خواننده ی دیگر . یک تلوزیون سیاه و سفید زرد رنگِ چهارده اینچ  و چند قاشق و چنگال و وسایل آشپزی مجردی ، یک پیک نیک و یک تختخواب فنر دار و تشک و پتو را هم اضافه کنید . تا یادم نرفته بگویم که این تختخواب فنر دار برای ما حس خوشایندی داشت . پدر زمانی که در تهران کار می کرده آن را خریده بوده  و بعدها آورده بودش به روستا و ما گاه گداری در تابستان از سر شیطنت _ در پشت بام _ روی آن می خوابیدیم و گاه گداری دور از چشم پدر بر روی آن می پریدیم . ساعت حوالی ۵ بعد از ظهر یازدهم مهر ماه سال ۱۳۷۷ در حالی که ۲۲ سال داشتم با این وسایل راهی شدیم به ابراهیم آباد. اولین سال معلمی ام بود و قرار بود به عنوان معلم درس دینی و عربی در مدرسه ی راهنمایی این روستا مشغول شوم .  طبق معمول، مادر بساط  قرآن و اسپند و صدقه و آب را آماده کرده بود. پدر همراه شد. فاصله ی دو ساعتی ده کوثر تا ابراهیم آباد را طی کردیم و حدود ساعت ۷ رسیدیم  . پدر و صادق داشی که رفتند من شروع کردم به چیدن وسایل . اتاقی در حدود ۸ متر در انتهای حیاط منزل مش حسین. مش حسین هم با همسرش در اتاق های جلویی زندگی می کردند . قرار اجاره ماهیانه ی ما  ۲۵۰۰ تومان بود و اولین حکم حقوقی ام ۴۸۴۰۰ تومان. غیر از کسورات که باید اعمال می شد و شد. وسایل را چیدم . موکت  سبز خوش رنگ را در کف و در گوشه ی اتاق هم تخت خواب را گذاشتم. کتاب ها را در تاقچه و وسایل آشپزی در کنار پنجره ای که مشرف به حیاط بود . حیاطی که وسط آن باغچه ای بود به اندازه ی ۶ متر و درختانی که حالی به حیاط داده بودند . خیلی ذوق می کردم که حالا می توانم برای خودم باشم . برای خودم برنامه ای داشته باشم . کتاب بخوانم؛ حتی کتاب بنویسم . موسیقی گوش بدهم . شعر بگویم . شعری که در تنهایی ها بیشتر جوشیده. خلاصه برای خودم باشم . من که حدود ۶ سال در خوابگاه زندگی کرده بودم . از ۷۱ تا ۷۷  .  پیش از آن هم - دو سال  ترک تحصیل کرده -  در شهر کار می کردم  و دوری از پدر و مادر برایم خیلی سخت بود.  در شش سال زندگی در خوابگاه هم  همه ی وقتم برای درس بود و خواندن کتاب و گوش دادن به موسیقی میسر نمی شد . حالا می توانستم به دور از هیاهوی شهر و شلوغی خوابگاه مدتی به خودم برسم . با همین فکرها داشتم سر می کردم و به وجد می آمدم که صدای اذان مسجد ابراهیم آباد برخاست  . نماز خواندم . ضبط را روشن کردم . نوار « امان از جدایی » استاد علی رضا افتخاری همنفس من شد در این آغاز تنهایی ها.  فکر کردم برای اولین شام مقداری سیب زمینی سرخ کنم  و تخم مرغی هم داخل آن بشکنم . غذای راحتی است و کم زحمت . سیب زمینی ها را شستم و بعد از کندن پوستشان خلال کردم. ماهی تابه را که روی پیک نیک گذاشتم و خواستم روشن کنم دیدم پیک نیک اصلا گاز ندارد و گویا در مسیر ده کوثر تا ابراهیم آباد کمی باز مانده و همه ی گازش رفته بود. در این حالا و هوا و با این ضد حال و در حالی که علی رضا افتخاری هم شدیدا از جدایی ها شکوه می کرد و « امان از جدایی ...» سر می داد من خیلی غربت را حس کردم . دلم پر زد به ده کوثر و محبت مادر . بغض کردم  و اشک در گوشه ی چشمانم جمع شد و به آرامی فرو غلتید . حس غریبانه ی عجیبی بود. از پختن غذا منصرف شدم و وسایل را  همینطوری رها کردم . پناه بردم به نانی که مادر گذاشته بود و پنیری که در آب آن شویدهای ده کوثری ریخته بود . چند لقمه نان و پنیر خوردم و از روی ناراحتی روی تخت دراز کشیدم . تنهای تنها داشتم به تیر چوبی های اتاق مش حسین نگاه می کردم . « علی رضا افتخاری » بارها و بارها این تصنیف ها و آواز ها را خواند و من دیگر حوصله ی کتاب خواندن را هم نداشتم.  آن روزها مثل امروز تلفن کم بود و تلفن ها همراه نبودند و اسم هایی مثل یاهو و گوگل تاک ، تلگرام و واتساپ و.‌. هنوز اختراع نشده بودند تا موقع دلتنگی به آن ها پناه ببری . حالا هر شب به یاد پدر و مادر آواز امان از جدایی علی رضا فتخاری در گوشم طنین می اندازد. یادشان بخیر باد و بهشت ماوایشان.
بسم الله الرحمن الرحیم اگر از خانه بیرون می روید ولی کتابی همراه خود ندارید ؛ اگر موقع استراحت کتاب در کنارتات نیست؛ اگر _ علی رغم همه ی خستگی هایتان _ کتابی را تورق نمی کنید و اگر در ماه ، دو سه کتاب نمی خرید حتی اگر حقوقتان کم باشد همه ی روزها و هفته های و را به شما تبریک می گویم! @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم همتی کن این جهان را باز ساز با نگاهی نو ، جهانی نو ، بساز این واژه شریف و مقدس هست که هر بار بیش از پیش من را به شوق می آورد؛ زندگی می بخشد؛ امید می آفریند و سپاس خدای را که توفیقِ در آمدن به این کسوت را عطا کرد و باقی با همه ی طمطراق، عارضی است.... حسین مولوی @molavihossein1
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم دانشجوی تربیت معلم بودم؛ چهارشنبه ها به روستا مي رفتم. مادرم _ بنده خدا _ همیشه هوای معلم ها _ که در روستا بیتوته می کردند _ را داشت. گاه گداری نانی، پنیری ، پونه ای یا فتیری را به ما می داد تا به خانه معلمان ببریم. در یک صبح اردیبهشتی، نزدیکی های طلوع آفتاب از خواب بیدار شدم؛ نماز خواندم و دوباره دراز کشیدم؛ در اردیهشت هوای صبح روستا هنوز سرد است؛ خزیدم زیر لحاف سنگین. چند دقیقه بعد درب اتاق باز شد؛ مادر در آستانه درب قرار گرفت : " حسین جان ! " + جانم مکثی کرد و گفت: " این معلم ها_ بندگان خدا _ مهمون دارند، یک مقدار شیر با نان هست ، می بری برایشان " + ول کن مادر ؛ بی خیال. این اول صبحی... - اِ...نگو مادر ... غریبن بچه ها... مادر طوری این جملات را گفت که متوجه شدم از این که می‌خواهد زحمت بدهد خجالت می کشد اما دلش هم نمی آید که شیر تازه را به خانه معلم ها نبرم. سختم بود اما برخاستم. لباس هایم را پوشیدم. مادر یک پارچ قرمز پلاستیکی را پر از شیر تازه کرده و هفت هشت نان بزرگ تنوری را در کنارش گذاشته. با یک دست پارچ بزرگ و در دست دیگر نان ها را برداشتم؛ پله های خانه را با احتیاط رفتم. مدرسه با خانه ما فاصله زیادی نداشت. آن طرف خطّ ( یعنی جاده ) بود. از این که مردم من را شیر و نان به دست ببینند خجالت می کشیدم. خوبی اول صبح این بود که هنوز مردم به کوچه سرازیر نشده بودند. اما همیشه محاسبات درست در نمی آيد؛ نزدیک خطّ _ جاده _ که رسیدم دیدم آقا همایون ( جمع کننده شیر ) ماشینش را روی پل پارک کرده و زنان روستا دورش جمع شده اند. همایون سطل های شیر را در مخزن ها خالی می کرد تا ببرد شهر. مواجهه با این همه زن برای من خیلی سخت بود. تصمیم گرفتم راه اصلی که منتهی به جمع زنانه بود را نروم ولی از سر بالایی کنار راه بروم مدرسه. اما چشمتان روز بد نبیند؛ همین که پایم را به سربالایی گذاشتم پایم سر خورد. کنترل را از دست دادم. با سُر خوردن پاها، کمرم خم شد و دستانم محکم خورد به زمین ؛ نان ها خرد شدند و ته پارچ هم به زمین خورد و با تماس پارچ با زمین، شیر داخل آن دو متری به بالا پرت شد و آمد درست روی سرم ریخت. حالا همان زن ها _ که از رفتن به سمتشان امتناع کرده بودم _ داشتند من را با این سر و وضع فجیع نگاه می کردند. شیر از موهایم چکه می کرد. نگاهی به این طرف آن طرف کردم. گویی همه روستا به من نگاه می کنند؛ خیلی سخت بود؛ دست از پا درازتر با پارچی خالی از شیر و سر و رو و لباسی شیری شده و نان هایی خرد شده به خانه برگشتم. مادر خیلی محجوب بود ؛ او از من خجالت می کشید....مادر در روستا خیلی خیلی هوای معلم ها را داشت. من مطمئن هستم که آن کارهای خیر الان برایش ذخیره است برای آن مادر نازنین! @molavihossein1
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم بزرگداشت مقام معلم و تجلیل از بازنشستگان ناحیه یک در ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ کم نظیر برگزار شد. با شکوه تمام. برای اولین بار _ حداقل‌ در استان _ از تمبر یادبود این مراسم رونمایی کردیم و از تمبر یادبود هر یک از بازنشستگان که شگفت زده شده بودند. اکنون با دست هنرمند استاد علی شعبانی همکار هنرمند و فرهیخته در کنار درب اتاق مدیر ناحیه یک به صورت نقش برجسته درآمده است و در آخرین روز حضورم در این ناحیه از آن رونمایی کردیم. نقش نام در لوح وجود من مستدام باد. حسین مولوی معلم
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم امروز روز جهانی معلولين بود. طبق عادت مالوف و رسم مرسوم پیامی مهمی صادر کردیم و تبریک گفتیم و آرزوی سربلندی نمودیم و فرمودیم آن را روابط عمومی منتشر نماید و خلق را مستفیض! این رسم است و بد هم نیست؛ حالا نمی دانم چقدر حکیمانه است و اصلا اصل صدور پیام در چنین مناسبت هایی از طرف یک مدیر کل از کجا نازل شده و این که این پیام های رسمی و بعضا طولانی آیا خوانده می شوند؟ یکی دو هفته پیش بزرگواری به من پیام داد که در یکی از مدارس استان دانش آموزی که دچار ضایعه نخاعی شده _ علی رغم این که مدرسه آسانسور دارد _ توسط مدیر مدرسه محدود می شود. مثلا دانش آموز دلش می خواهد به نماز خانه برود اما مدیر نه تنها همراهی نمی کند بلکه مخالفت هم می کند و به او می گوید که " تو که نمی توانی نماز بخوانی..." و یا اجازه نمی دهد در برخی از کلاس ها که در طبقه سوم تشکیل می شود شرکت کند و او را به حیاط می فرستد. اولیا به اداره مراجعه می کنند و حتی خبر از طریقی به وزارت می رسد و مدیر متوجه وظیفه اش می شود و حالا گویا مدیر از دست خانواده دانش آموز هم ناراحت شده که به نظرم این اول مصیبت است. قضاوت نمی کنم اما خب حال و روز این دانش آموز و خانواده او را نمی توان درک کرد؛ یعنی دشوار است درک حال آن ها... یادم آمد مطلب مجله ی رشد مدیریت در سال ۱۳۸۲. در آنجا مقاله ای بود با عنوان " قیچی برای چپ دست ها ؛ خلاصه اش این بود که کارخانه ی قیچی سازی با تولید قیچی ای برای چپ دست ها نوشته بود : هیچ کس نباید کنار گذاشته شود. شما می دانید که خط تولید قیچی برای راست دست ها که مشتری فراوان دارد برای کارخانه به صرفه است و ایجاد خط تولید قیچی برای چپ دست ها برای کارخانه صرفه ای نخواهد داشت اما صاحب این کارخانه چنین اندیشه ای دارد که " هیچ کس نباید کنار گذاشته شود " ما در آموزش و پرورش به چنین مدیرانی نیاز داریم؛ شعارشان این باشد: در مدرسه ما هیچ کس کنار گذاشته نمی شود...
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم چند روز پیش با جمعی از پیشکسوتان فرهیخته آموزش و پرورش رفتیم منزل یکی از معلمان ماندگار. مرضیه یگانه. طرح زیبای معلم ماندگار را در بهمن و اسفند در شورای معاونان اداره کل مطرح کردم. قرار شد در همه شهرها و شهرستان ها و در معابر عمومی و در فضای عمومی و رسانه‌ ای از مردم خواسته شود تا معلم ماندگار خود را معرفی کنند. نتیجه باور نکردنی بود. ۴۵۰۰ معلم توسط مردم معرفی شدند. به موازات این کار ، هیات تشخیصی از پیشکسوتان و قدیمی های آموزش و پرورش برای کشف و معرفی معلمان بزرگ قدیمی استان مرکزی تشکیل شد. ما برای این معلمان شاخص نداشتیم بلکه آنان خود شاخص بودند. از میان حدود ۱۵۰ نفر از معلمان بزرگ استان و با بحث و بررسی و در یک فرایند سخت بالاخره به ۱۲ معلم عزیز و گرانقدر رسيديم که هم از قدیمی های آموزش و پرورش و هم معاصرین بودند که در همایش روز ۱۸ اردیبهشت لز نشان و نام آنان رونمایی شد و نشان معلم در حضور مسئولین و ۵۰۰ نفر از موثرین به آنان یا بازماندگان اعطا شد. برخی از چهره های ماندگار ؛ ابراهیم دهگان؛ مرضیه برومند ؛ علی فرخ مهر ؛ خليل داعی؛ عباس هزاره ای ؛ مرتضی مختاری؛ هما اکبری ؛ زینت السادات خانقاهی ؛ عبدالکریم قریب و ... ویژگی مهم این همایش دعوت از همه مدیران کل و همه روسای آموزش و پرورش مناطق و نواحی بعد از انقلاب و فارغ از دسته بندی های سیاسی بود که موجب تالیف قلوب و یک ظرفیت سازی بی نظیر برای آموزش و پرورش شد. یکی از معلمان ماندگار سرکار خانم مرضیه یگانه و از مدیران مدارس موثر دهه ۶۰ و هفتاد بود که در مراسم حضور نداشت و ما برای تجلیل به خانه ایشان رفتیم. او همچنان متعهد به آرمان های انقلابی اش و بیان رسا و زیبا و سخنوری اش همچنان جذاب و مطنطن بود. لحظات دلپذیری در محضر ایشان سپری شد. در چند روز آینده در مدرسه ای که ايشان مدیر بوده جمعی از معلمان و معاونان و دانش آموزان جمع خواهند شد و این جوانه های نهال معلم ماندگار است که کم کم در فضای استان مرکزی خواهد پیجید. اکنون معلم ماندگار در استان مرکزی دارای یک دبیرخانه دائمی خواهد بود تا معلمان ماندگار استان را شناسایی و به جامعه فرهنگیان استان معرفی کند.
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم استان مرکزی ، بعد از انقلاب هجده مدیرکل آموزش و پرورش به خود دیده است. آقایان: بهرام حجتی، رجب علی زینعلی، نعمت الله ابطحی، نعمت الله تقاء، سید محمد طباطبایی، رضا جدیدی، عباس هزاوه، غلامحسین حیدری ، علی داوری زاده ، علی رضا عسگری، داوود نعیمی، ناصر قاسمی، احمدعلی حاج کریم، سیف الله کریم‌زاده، شهريار فولادوند، بهرام حسین آبادی ، احمدرضا نوازنی و بنده حقیر. امروز خدمت یکی از این مدیران کل ارزشمند رسیدیم؛ هم برای عرض ارادت شاگرد به استاد و هم دستبوسی و هم تقدیم نشان معلم ماندگار. استاد عباس هزاوه مدیرکل دوران جنگ که بیش از ۴ سال مدیر کل آموزش و پرورش استان مرکزی، ۲ سال مدیرکل آموزش و پرورش استان آذربایجان غربی بوده و علاوه بر آن ۶ سال دبيرکل شورای عالی آموزش و پرورش بوده که انصافا برای ما اهالی استان مرکزی باعث افتخار است که ۶ سال یکی از کلیدی ترین سمت های کشور به دست با کفایت ایشان اداره شده است. فرصت مغتنمی بود. همچنان فرهیخته و همچنان متین و موقر و خوش پوش. ساعتی نشستیم و ذکر خیر شد از همه معلمان ماندگار استان و اداره آموزش و پرورش در کوران جنگ و شهادت دانش آموزان و معلمان و کمبود کلاس و کثرت دانش آموزان. عباس هزاوه مدیرکلی است که در خاطر معلمان دهه شصت خوش مانده است و این سرمایه کمی برای یک معلم و مدیرکل نيست. عباس هزاوه روایت ناگفته مدیریت آموزش و پرورش استان مرکزی است و گنجینه ای از خاطرات معلمان با اخلاص دهه ی شصت. خوش ساعتی بود. الحمدالله @molavihossein1
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم در آموزش و پرورش هر کسی سهمی از آموزش دانش آموزان و پرورش آن ها را دارد؛ معلم و مربی و مدیر و معاون و کارمند و خدمتگزار و حتی رانندگان عزیز؛ درست مثل اجزای مختلف بدن که هر کدام سهمی در حیات و زندگی و سهمی در کیفیت زندگی انسان ها را دارا هستند. امروز _ به گفته خودشان _ برای اولین بار با رانندگان عزیز ناوگان حمل و نقل آموزش و پرورش استان جلسه داشتم؛ دور یک میز نشستیم و گپ زدیم و درد دل های عزیزان را شنیدیم. حرف های ناگفته و بغض های سال ها فروخفته از زبان کسانی که سال ها و هر روز چشم بر جاده می دوزند و در سرما و گرما ، در خوشی و ناخوشی با وسایط نقلیه اغلب فرسوده مسئولان را به جلسات سیاست گذاری، مدیران و ناظران را برای اداره و بازرسی و دانش آموزان را برای اردو و مسابقه و المپیاد و .‌‌.. جابجا می کنند ولی در نه در خبر نامی از آنان است و نه در تقدیر قدری از آنان دانسته می شود. ما مدیران را تا دم درب سالن جلسات می رسانند اما ما دیگر خبر نمی شویم که جای استراحت آنان چگونه است و ناهار و شام چه برایش تدارک دیده اند و چند ساعت و یا چند روز معطل و بلا تکلیف مانده اند؛ جریمه از جیب مبارک و خسارت ماشین از حسابش. کارهای عظیم آموزش و پرورش _ از حمل و نقل گرفته تا این همه بازدید و مسابقات و غیره و غیره _ با دست هنرمندانه آنان رقم می خورد و چرخ ماشين آموزش و پرورش به وسیله آنان می چرخد؛ امیدوارم قدر همه به سهم خودشان دانسته شود. امیدوارم این سرمایه عظیم نیروی انسانی را بدانیم و خدای ناکرده کوچک نبینیم و سهل انگارانه به کارشان نگاه نکنیم. این پنجه ها و این چشم ها که مسیرهای طولانی را با خستگی می پیمایند و ما را به مقصد و ادارات را به مقصود می رسانند بوسیدنی هستند. دست یکایک آنان را مي بوسم که جان آنان پیوسته در خطر و جسم و روحشان پيوسته در سفر است. ▪️دو تصویر آخر مربوط به سفر اخیر به قم است. مشکلی که به ماشین همراهان ایجاد شد ولی _ الحمدلله _ با مهارت راننده اتفاقی نیفتاد. @molavihossein1
توضیح الاشارات | حسین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم قبلا هم گفته یا نوشته ام که آموزش و پرورش یک دستگاه سه بعدی است در حالی که اغلب دستگاه ها دو بعدی هستند. آپ علاوه بر ساختار و محتوا بُعد سومی هم دارد به نام سرمایه انسانی که اتفاقا این بُعد اهمیتش قطعا اگر بیشتر از آن دو بعد نباشد کمتر نیست. گزینش و انتخاب، تربیت، نگهداشت و انگیزه بخشی به بُعد سوم _ سرمایه انسانی _ خیلی مهم و ظریف و موثر است. در این ۸ ماه _ که در اداره کل هستم _ تقریبا ۱۰۰۰ نفر و در آن ۲۰ ماه _ که اداره ناحیه یک بودم_ با بیش از ۲۰۰۰ نفر از مراجعان ملاقات داشته ام که اغلب معلمان و مدیران بوده اند. مراجعات برای طرح مشکلاتی است که در فرایند پیچیده و غیر منعطف قوانین و مقررات قابل حل نبوده یا نشده و یا نمی شود و همکار گرانقدر آخرین راه حل را مراجعه به مدیر دستگاه می بیند. در ملاقات ها سعی کرده ام که علاوه بر ارجاع درخواست ، شرح حال کوتاهی از آنان را بنویسم؛ کمی به داستان های زندگی شان که او را تا دفتر مدیرکل کشانده دقیق می شوم و می شنوم: داستان هایی که غالبا با اشک ها و التماس مادر و بغض های پدر پیوند می‌خورند. نگرانی خانم معلم یا آقا معلم در حالی که دست ها را به هم گره زده و تلاش می کند مدیرکل را قانع کند مادری زمین گیر پدری پیر راهی کردن تنها فرزند در راهی طولانی و پر خطر هزینه های زیاد رفت و آمد با حقوق کم فرزند بیمار فرزندی که اضطراب جدایی دارد و هزاران داستان نا گفتنی را مي توان در صفحه ی صورت هایی که سرخ شده اند خواند آنان تلاش می کنند به سرعت روایت هایی از سختي را انتفال دهند و امیدوارند که مدیر بفهمد پر بسامدترین مراجعات برای انتقال است. کمبود معلم در دهه اخیر و عدم برنامه ریزی به موقع این روزها و در آینده آثار خود را را بر آموزش و پرورش و کیفیت و انگیزه بُعد سوم گذاشته و خواهد گذاشت. آن معلم که با هزار امید تازه استخدام شده اگر ۱۰ سال پیش به دانشگاه فرهنگیان رفته بود و در جوانی معلم شده بود و اکنون نمیخواست با ۳۰ سال سن و با دغدغه بچه داری و شوهر داری روزانه ده ها و گاهی چند صد کلیومتر رفت و آمد کند و تمام زندگی اش دستخوش نگرانی و اضطراب باشد. همه مناطق کمبود معلم رنج می برند و همکاران متقاضی انتقال. دشواری تحمیل شده به سرمایه انسانی را مي فهمم. نیاز و مقررات باعث شده به بسیاری از نیازها پاسخ منفی داده شود اما مشکل آن معلم عزیز و آن ملاقات کننده گرامی، نگرانی آن مادر و بغض پدر بیشتر خواهد شد. @molavihossein1
بسم الله الرحمن الرحیم اولین جلسه در کلاس درس، روز و محل آزمون ما هاست. بچه ها از پنجره نگاهشان از همان لحظه ورود، شروع درس، اداره کلاس، نحوه مواجهه مان با آنان ما را ارزيابي کردند و می کنند. نتایج اولیه ی آزمون در زنگ تفریح و در جمع همکلاسی ها منتشر می شود و شب نتیجه این آزمون را به پدر و مادر ارائه می دهند؛ نگرش یک سال آنان به ما بر مبنای نتیجه همین آزمون است. سوال: آزمون شما چگونه بود؟ حسین مولوی @molavihossein