eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
69 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســـلام 🍂صبح زیبـای 🌸یکشنبه تون بخیر 🍂الهی آفتاب زندگی تون 🌸پرنـور باشه 🍂الهی روزی تون پر 🌸برکت باشه 🍂الهی همیشه شـادی 🌸تولحظه هاتون 🍂وخوشبختی مهمان 🌸خونه هاتون باشه 👳 @mollanasreddin 👳
بزرگی می گفت : یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند ، شما اول برای کناریتان بر میدارید ، دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید دقت کنید !!! تا زمانی که برای دیگران بر میدارید سبد مقابل شما می ماند ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید ، میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد. . نعمتهای زندگی نیز اینطور است با بخشش ، سبد را مقابل خود نگه دارید! زیستن با استانداردهای انسانیت بسیار زیبا خواهد بود و بفرستـــــ براے دوستات تا حس خوب رو به اونها هم هدیه بدے 👳 @mollanasreddin 👳
خونه قدیمی هرچقدر بهار و تابستونش باصفاست همون قدر هم پاییز و زمستونش دلگیره ... پاییز که می رسید روی حوض پر میشد از برگ های درخت آلبالو ، راه چشمش بسته میشد و آب از کناره هاش سر ریز میشد ! شیشه های آبغوره به سرخی غروب هاش میشد و انگار توی هر شیشه ای یک دنیا غروب پاییزی جمع شده .... از انباری هاش بوی نفت و پیاز های خشک شده میومد ، پنجره های شکسته رو پلاستیک می کشیدیم و میخ در چوبیا دستامونو سوراخ سوراخ می کرد ! با اولین باد پاییزی حیاط پر میشد از برگ و با اولین بارون سقف های خونمون چیکه می‌کرد .... وقتی بچه خونه قدیمی باشی ، صدای ناله ناودون و درو پنجره های که از باد به هم می‌کوبن ته نشین گوش هات میشه و به بوی بارون خو گرفته ! بچه خونه قدیمی که باشی دلت تنگ میشه برای ظرف قدیمی ها ، واسه آجر سوخته ها ، دوچرخه های زنجیر رد کرده ته انبار ... از رخت و لباسی که سر بند تاب میخورند بی قرار میشی و یاد کفش پاره هایی که زیر بارون جاماندن دل آشوبت می کنند ! 👳 @mollanasreddin 👳
‌ 🐜مورچه خدایا ما نوعے از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو بے نیاز نیستیم ما را بہ خاطر گناهان انسانها بہ هلاڪت نرسان. در زمان حضرت سلیمان، بر اثر نیامدن باران، قحطے شدیدے بہ وجود آمـد. بہ ناچار مردم بہ حضور حضرت سلیمان آمدہ و از قحطے شڪایت ڪـردنـد و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان براے طلب باران، نماز (استسقا) بخواند. سلیمان بہ آنها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم براے انجام نماز استسقا بہ سوے بیابان حرڪت میڪنیم. فرداے آن روز مـردم جمع شدند و پس از نماز صبح، بہ سوے بیابان حـرڪـت ڪـردنـد. نـاگـهان سلیمان(ع) در راہ مورچہ اے را دید ڪہ پاهایش را روے زمین نهادہ بود و دست هایش را بہ سوے آسمان بـلـنـد نمودہ و میگوید: خدایا ما نوعے از مخلوقات تو هستیم و از رزق تـو بـے نیاز نیستیم، ما را بہ خاطر گناهان انسان ها بہ هلاڪت نرسان. سلیمان رو بہ جمعیت ڪرد و فرمود: بہ خانہ هایتان بازگردید، خـداونـد شـمـا را بہ خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب ڪرد. در آن سال آن قدر باران آمد ڪہ سابقہ نداشت. 📚داستان دوستان، ج۴، ص۲۲۱ 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وچه زیبا گفت سهراب عزیز باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهر نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند به خدایی که خودم میدانم به خدایی که دلش پروانه است و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید و به باران گفته است باغها تشنه شدند و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست که مبادا که ترک بردارد به خدایی که خودم میدانم ! زندگیتان سرشار از عطـر خدا 👳 @mollanasreddin 👳
⚜️حکایت‌های پندآموز⚜️ 🔹فقر و تهیدستی🔹 ✳️روزی مردی که آوازه‌ی بذل و بخشش‌های‌امام حسن مجتبی علیه‌السلام را شنیده بود، به خدمت آن حضرت آمد و به آن حضرت عرض کرد: ای پسر امیرمؤمنان ! تو را قسم می‌دهم به حق آن خدایی که نعمت های بسیاری را به شما عطا فرموده است ، و تو آن را به واسطه ی شفیع به درگاه او بدست نیاورده ای ، بلکه خدای متعال ، خود بر تو عطا کرده است ، به فریاد من برسید و مرا، از دست دشمنم نجات بدهید. زیرا من دشمنی دارم که بسیار ظالم و ستمکار است. به طوری که نه بر اطفال رحم می‌کند و نه احترام پیران را نگاه می‌دارد. ✨امام حسن علیه‌السلام، که تکیه داده بودند ، با شنیدن این سخن، راست نشستند. و فرمود: بگو دشمن تو کیست، تا من داد تو را از او بستانم؟! 🔸آن مرد پاسخ داد: فقر و تهیدستی ✨امام حسن علیه‌السلام، با شنیدن این سخن مدتی سر به زیر انداختند و چیزی نفرمودند . سپس آن حضرت، سر را بلند کردند و خادم خود را خواست و به او فرمود : هر مقدار پول پیش تو موجود است، حاضر کن. خادم آن حضرت، پنج هزار درهم نزد آن حضرت، حاضر کرد. ✨امام مجتبی علیه‌السلام، به خادم خود فرمود: آن پولها را به این مرد بده. سپس امام حسن علیه‌السلام، به آن مرد فرمود : به حق همین سوگند هایی که مرا به آن قسم دادی ، تو را سوگند می دهم که هرگاه این دشمن ستمگرت نزد تو آمد ، برای دادخواهی نزد من بیایی. 📚بحارالأنوار ، ج ۴۳ 👳 @mollanasreddin 👳
فقط به نداشته ها فکر نکنیم، بلکه به خود و دیگران نعمتهای خدای مهربان را یادآوری کنیم تا بر نعمتش بیفزاید برخی از نعمتها مانند: سلامتی بدن اعم از : دیدن، شنیدن، بوییدن، خوردن، جویدن، بلعیدن، هضم کردن، دفع کردن و... نعمت امنیت، پدر و مادر، فرزند سالم، دوستان خوب، فامیل با معرفت، آبرو، آزادی، کسب، کار ، درآمد حتی کم، سرپناه واز همه مهمتر محبت خدا و اهلبیت و دینداری و میلیونها میلیون نعمت دیگر که اگر یکی از آنها گرفته شود میتواند کل زندگی ما مختل کند... 👳 @mollanasreddin 👳
❣ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻡ ﻭ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻡ ﻭ ﺭﺷﺪ ﮐﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺮ ﻳﻚ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﻲ ﻣﺎﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻟﺘﻰ ﻛﻪ ﻫﺴﺘﻰ شکرگزای از خدا به یادت باشه... 🍃🍃🍃 🏡 صبحت بخیر رفیق 👳 @mollanasreddin 👳
📚 مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.» سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت! زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی. 👳 @mollanasreddin 👳
سه چیز که جسم را بیمار میکند : زیاد حرف زدن زیاد خوابیدن زیاد خوردن سه چیز رزق و روزی را زیاد میکند خوش حسابی کمک به نیازمندان سعی و تلاش سه چیز رزق وروزی را کم میکند خواب صبح خیانت حرص و طمع سه چیز صورت را نورانی می کند بخشندگی مهربانی گذشت سه چی زندگیتان را دگرگون میکند شکرگزاری شکرگزاری شکرگزاری 👳 @mollanasreddin 👳
‌ بچگی‌ها، مخصوصا پاییزها که دلگیرتر بود و نمی‌شد بزنیم از خانه بیرون و کوچه را روی سرمان بگذاریم و با بچه‌محل‌ها بازی کنیم، همان‌وقت‌ها که حوصله‌مان کنج اتاقی که ابرها پشت پنجره‌اش مهمانی گرفته‌بودند، سر رفته‌بود و حتی مورچه‌ای محض دلخوشی رد نمی‌شد از کنج اتاق که راهش را سد کنیم و گم شود و سرگرم شویم و بعد عذاب‌وجدان بگیریم و براش آب و دانه بیاوریم؛ دقیقا همان موقع‌ها، هربار که مامان موهاش را شانه می‌زد، جارو و آب‌پاش به دست می‌شد و می‌افتاد به‌جان خانه و ترانه‌ می‌خواند و گرد می‌گرفت و به گل‌ها آب می‌داد، یک ذوق عجیبی می‌نشست ته دلمان و گرم می‌شدیم انگار. حس می‌کردیم الآن است که در باز شود و نور بریزد توی خانه، الآن است که یک‌نفر با یک گونی دلخوشی و عروسک و آتاری دستی از در بیاید تو و همه را بدهد به ما، الآن است که بابا با بلیت یک مسافرت طولانی از راه برسد و بگوید آماده‌شوید که یک خوشبختیِ عمیق پیش‌رو داریم. هربار که مامان خوشحال بود و به خانه صفا می‌داد، دلم هی غنج می‌زد برای اتفاقات خیلی خوب و دور تا دور خانه لی‌لی کنان و سرخوش، ترانه‌‌‌های مامان را جسته گریخته تکرار می‌کردم و حالم خوب بود. مامان که حالش خوب بود، حتی حال گنجشک‌ها و درخت‌های گیلاس و زردآلوی حیاط خوب می‌شد. می‌دانم روزگار چقدر به‌تان و به‌مان سخت گرفته، اما گاهی فارغ از اینکه کی چی گفت و کی چه‌کار کرد و کی پاییز را کش داد و کی زودتر خودش را به بهار رساند؛ موهاتان را شانه کنید، بهترین لباستان را بپوشید و شعر بخوانید و جارو بکشید و گل‌ها را آب بدهید، بگذارید بچه‌هاتان ته دلشان ذوق بنشیند و پیش خودشان خیال‌های خوب ببافند از قاصدی که براشان یک گونی دلخوشی و معجزه خواهد آورد، از بابایی که بلیت یک مسافرت طولانی به‌ دست، در را بازخواهدکرد و آن‌ها از شادی به بالا و پایین خواهند‌پرید، بگذارید خیال ببافند از یک دورهمی شلوغ و پر از بچه که ماسک نزده‌اند و با تفنگ‌های آب‌پاش‌شان به هم آب می‌پاشند و غش‌غش می‌خندند. مامان و باباهای شادی باشید، بچه‌ها چه گناهی دارند که این‌همه وقت است پاییز کش آمده و نمی‌شود کوچه و محله را روی سرگذاشت و بچگی کرد؟! بچه‌ها چه گناهی کرده‌اند که مدت‌هاست سقفی بدون ماه و خورشید و پرنده، آسمان‌شان شده؟ 👳 @mollanasreddin 👳
📚 بهلول و بوی غذا یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟ آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت وگفت؟ ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است:«کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند» 👳 @mollanasreddin 👳