eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونی رفیق... بعضی از دلخوشی‌ها خیلی کوچیکه! اما پر از عشقه ؛ مثل یه شاخه گل بعضی از دلخوشی‌ها خیلی کوتاهه مثل هوهو کردن فاخته‌ایی که نشسته لب پنجره اُتاقت؛ بعضی هاشون بی نهایت شیرینه‌ شبیه بازی قشنگ دختر بچه‌ها بعضی از دلخوشیا پر از هیجانه مثل برنده شدن تیم فوتبال محبوبت دلخوشی‌ها رنگ و جنسشون فرق داره عطرشون فرق داره؛ بعضی دل خوشی‌ها مجازیه اما واقعی حال دل آدم رو خوب میکنه ˘◡˘ کاش سبب دلخوشی هم باشیم حتی مجازی 👳 @mollanasreddin 👳
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﭼﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺕ ﺭﻗﻢ ﻣﯿﺰﻧﻪ. ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﮐﻮﻩ ﻣﺸﮑﻼﺗﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﭼﻘﺪﺭﻩ؟ ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ، ﺯﻣﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﺖ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﻨﯽ. ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﺸﻮﻥ ﺑﺮﯼ... ﻫﻨﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦِ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﺑﺎﺷﯽ، ﻫﻨﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺗﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸﻮﻥ ﻧﮑﻨﯽ... ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭﺷﻮﻥ ﺑﺮﯼ ﻭ ﺟﻮﯾﺎﯼ ﺣﺎﻟﺸﻮﻥ ﺑﺸﯽ.. 👳 @mollanasreddin 👳
این دنیا به کوه می ماند، هر فریادی که بزنی ، پژواک همان را میشنوی. اگر سخنی خیر از دهانت بر آید، سخنی خیر پژواک می یابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی ، همان شر به سراغت می آید. پس هر که درباره ات سخنی زشت بر زبان راند ، تو درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان می بینی که همه چیز عوض شده . اگر دلت دگرگون شود ، دنیا دگرگون میشود. 👳 @mollanasreddin 👳
🍁فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد . اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد . 🍁تو چایت را بنوش ☕️ روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین و با او گپ بزن. 🍁برای پرنده ها دانه بریز و بعد، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببر. 🍁میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی میبینی که چقدر آرامش بخش است. میشود از زندگی لذت برد . میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد. 🍁مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سر و کله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمانو گردی زمین ایراد بگیریم... 🍁چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم.خوب میشد اگر زندگی میکردیم . 🍁بیایید همه با هم زندگی کنیم 👳 @mollanasreddin 👳
📚قصه حسین کرد شبستری تعریف کردن!! یکی از داستان های عامیانه بسیار مشهور زبان فارسی داستان "حسین کرد شبستری" است که متاسفانه نویسنده آن ناشناس است. داستان کتاب همانگونه که از نامش مشخص می باشد در مورد پهلوانی خیالی بنام"حسین کرد" است، که درعهد صفویه زندگی میکرده و در ابتدا در خدمت یکی از پهلوانان به نام تبریز بوده ولی پس از اختلاف با همسر پهلوان به اصفهان میرود و جزو پهلوانان "شاه عباس اول" می شود. با وجود تمام نکات مثبتی که این داستان دارد، ولی ایراد اصلی کتاب این است که، بیش از اندازه بلند است و سرشار از زیاده گویی های بیهوده می باشد. در نتیجه خود نام کتاب به صورت یک مثل در زبان فارسی درآمده است، هر وقت کسی در یک گفتگو بیش از اندازه مطلبی را توضیح میدهد می گویند "قصه حسین کرد شبستری" تعریف میکنی، که کنایه از پرحرفی و اطناب در کلام است. 👳 @mollanasreddin 👳
سلام صبحتان به زیبایی موج دریا وبه سخاوت آسمان بی کران ازشروع دوباره نهراسید، چون فرصتی است تازه، برای بازسازی آنچه میخواهید صبح بخیر ❤️❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
👌روزی که بتونی ... با پولدارتر از خودت هم‌نشینی کنی و معذب نشی ! با فقیرتر از خودت بشینی و خردش نکنی ! با باهوش‌تر از خودت باشی و هم‌صحبت بشی ! با کم‌هوش‌تر از خودت باشی و مسخرش نکنی ! با عقاید و سلایق دیگران کاری نداشته باشی ! با زندگی شخصی بقیه کاری نداشته باشی ! اونوقت میتونی بگی" انسانیت "داری ... 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂هفت درس عالی در زندگی 🍂درس اول عشق را بی معرفت معنا مکن زر نداری مشت خود را وا مکن 🍂درس دوم گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها، زشت یا زیبا نکن 🍂درس سوم پیرو خورشید یا آیینه باش هر چه عریان دیده ای افشا مکن 🍂درس چهارم ای که از لرزیدن دل آگهی هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن 🍂درس پنجم دل شود روشن زشمع اعتراف با کس ار بد کرده ای، حاشا مکن 🍂درس ششم زر بدست طفل دادن ابلهی ست اشک ر ا نذر غم دنیا مکن 🍂درس هفتم خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن 👳 @mollanasreddin 👳
🔴بسیار زیباست ✨من راه رفتن را از یک سنگ آموختم دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت ✨بادها از رفتن به من چیزی نگفتند زیرا آن قدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند ✨پلنگان دویدن را یادم ندادند زیرا آن قدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند ✨پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند ✨اما سنگی که درد سکون را کشیده بود رفتن را می شناخت ✨و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود دویدن را می فهمید ✨و درختی که پاهایش در گل بود از پرواز بسیار می دانست ✨آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت ✨وقتی راه رفتن آموختی دویدن بیاموز ✨و دویدن که آموختی پرواز را . . . 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی با معایب خودم کنار بیایم، می‌توانم با این معایب در وجود دیگران هم کنار بیایم و آن‌ها را ببخشم و تنها این‌گونه است که عشقِ واقعی ممکن می‌شود. وقتی خودمان را همین‌گونه که هستیم نمی‌پذریم، دیگر نمی‌توانیم دیگران را همانگونه که هستند بپذریم. - مارک منسن - عشق کافی نیست 👳 @mollanasreddin 👳
به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید: تاريخ تولد- تاريخ مرگ؛ آنها فقط با يك خط فاصله از هم جدا شده اند، همين خط فاصله كوچك نشان دهنده تمام مدتي است كه ما روي كره زمين زندگي كرده ايم. ما فقط به اندازه يك " خط فاصله" زندگي مي كنيم و ارزش اين خط كوچك را تنها كساني مي دانند كه به ما عشق ورزيده اند... آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتي كه باقي مي گذاريم نيست، بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است. بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم، بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم، دير تر عصباني شويم، بيشتر قدرداني كنيم، كمتر كينه توزي كنيم، بيشتر احترام بگذاريم، بيشتر لبخند بزنيم و به ياد داشته باشيم كه اين خط فاصله خيلی كوتاه است..! ─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─ 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب در هاون کوبیدن داستان این حکایت به زمانی بر میگردد که دو عطار قدیمی در یک بازار با هم رقابتی داشته اند. بحث جدل بین این دو عطار برای این بود که هر کدام می گفتند داروهای من بهتر می باشد. بعد از شدت گرفتن این اختلاف این دو عطار تصمیم گرفتند بین خودشون مسابقه ای بگذارند. مسابقه اینگونه بود که قرار شد هر دو عطار زهری را بسازند و به دیگری بدهند و هر کس که مسموم شد باید از بازار برود. فردای آن روز هر دو عطار برای مسابقه شروع به آماده شدن کردند. عطاری که مغازه اش در سمت راست بازار بود دید که رقیبش با 5 کارگر که هر کدام یک ماسک زده اند در حال کوبیدن چیزی می باشند. خود عطار نیز از این کارگرها فاصله گرفته است. گذشت و گذشت تا زمان مسابقه فرا رسید.وقتی مسابقه شروع شد آن عطار آمد و به مردم توصیه کرد که تا می توانند از آنها فاصله بگیرند تا مبادا زهر بر آنها اثر کند. با اشاره ی او یکی از کارگرها که ماسک زده بود با احتیاط انبری را برداشت و ظرف زهر را به عطارِ دوم داد و فرار کرد. عطار دوم که ترس و وحشت او را فرا گرفته بود ظرف را گرفت و با دستانی لرزان شروع به خوردن زهر کرد و بلافاصله بیهوش شد. وقتی از عطار اول پرسیدند که در زهر چه چیزهایی ریخته بود، گفت: آب بود و گوشت!! اینگونه بود که آب در هاون کوبیدن به وجود آمد. 👳 @mollanasreddin 👳