eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
245هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂هفت درس عالی در زندگی 🍂درس اول عشق را بی معرفت معنا مکن زر نداری مشت خود را وا مکن 🍂درس دوم گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها، زشت یا زیبا نکن 🍂درس سوم پیرو خورشید یا آیینه باش هر چه عریان دیده ای افشا مکن 🍂درس چهارم ای که از لرزیدن دل آگهی هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن 🍂درس پنجم دل شود روشن زشمع اعتراف با کس ار بد کرده ای، حاشا مکن 🍂درس ششم زر بدست طفل دادن ابلهی ست اشک ر ا نذر غم دنیا مکن 🍂درس هفتم خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن 👳 @mollanasreddin 👳
🔴بسیار زیباست ✨من راه رفتن را از یک سنگ آموختم دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت ✨بادها از رفتن به من چیزی نگفتند زیرا آن قدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند ✨پلنگان دویدن را یادم ندادند زیرا آن قدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند ✨پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند ✨اما سنگی که درد سکون را کشیده بود رفتن را می شناخت ✨و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود دویدن را می فهمید ✨و درختی که پاهایش در گل بود از پرواز بسیار می دانست ✨آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت ✨وقتی راه رفتن آموختی دویدن بیاموز ✨و دویدن که آموختی پرواز را . . . 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی با معایب خودم کنار بیایم، می‌توانم با این معایب در وجود دیگران هم کنار بیایم و آن‌ها را ببخشم و تنها این‌گونه است که عشقِ واقعی ممکن می‌شود. وقتی خودمان را همین‌گونه که هستیم نمی‌پذریم، دیگر نمی‌توانیم دیگران را همانگونه که هستند بپذریم. - مارک منسن - عشق کافی نیست 👳 @mollanasreddin 👳
به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید: تاريخ تولد- تاريخ مرگ؛ آنها فقط با يك خط فاصله از هم جدا شده اند، همين خط فاصله كوچك نشان دهنده تمام مدتي است كه ما روي كره زمين زندگي كرده ايم. ما فقط به اندازه يك " خط فاصله" زندگي مي كنيم و ارزش اين خط كوچك را تنها كساني مي دانند كه به ما عشق ورزيده اند... آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتي كه باقي مي گذاريم نيست، بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است. بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم، بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم، دير تر عصباني شويم، بيشتر قدرداني كنيم، كمتر كينه توزي كنيم، بيشتر احترام بگذاريم، بيشتر لبخند بزنيم و به ياد داشته باشيم كه اين خط فاصله خيلی كوتاه است..! ─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─ 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب در هاون کوبیدن داستان این حکایت به زمانی بر میگردد که دو عطار قدیمی در یک بازار با هم رقابتی داشته اند. بحث جدل بین این دو عطار برای این بود که هر کدام می گفتند داروهای من بهتر می باشد. بعد از شدت گرفتن این اختلاف این دو عطار تصمیم گرفتند بین خودشون مسابقه ای بگذارند. مسابقه اینگونه بود که قرار شد هر دو عطار زهری را بسازند و به دیگری بدهند و هر کس که مسموم شد باید از بازار برود. فردای آن روز هر دو عطار برای مسابقه شروع به آماده شدن کردند. عطاری که مغازه اش در سمت راست بازار بود دید که رقیبش با 5 کارگر که هر کدام یک ماسک زده اند در حال کوبیدن چیزی می باشند. خود عطار نیز از این کارگرها فاصله گرفته است. گذشت و گذشت تا زمان مسابقه فرا رسید.وقتی مسابقه شروع شد آن عطار آمد و به مردم توصیه کرد که تا می توانند از آنها فاصله بگیرند تا مبادا زهر بر آنها اثر کند. با اشاره ی او یکی از کارگرها که ماسک زده بود با احتیاط انبری را برداشت و ظرف زهر را به عطارِ دوم داد و فرار کرد. عطار دوم که ترس و وحشت او را فرا گرفته بود ظرف را گرفت و با دستانی لرزان شروع به خوردن زهر کرد و بلافاصله بیهوش شد. وقتی از عطار اول پرسیدند که در زهر چه چیزهایی ریخته بود، گفت: آب بود و گوشت!! اینگونه بود که آب در هاون کوبیدن به وجود آمد. 👳 @mollanasreddin 👳
افسوس؟ بنی آدم ابزار یکدیگرند، گهی پیچ ومهره گهی واشرند .یکی تازیانه یکی نیش مار، یکی قفل زندان،یکی چوب دار . یکی دیگران را کند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان یکی اره شد،نان مردم برد، یکی تیغ شد خون مردم خورد یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل ، یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل . یکی چون قلم خون دل می خورد، یکی خنجر است و شکم می درد . خلاصه پرازنفرت وکین واندوه و آز، نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز، همه پر کلک پر ریا حقه باز! چو عضوی بدرد آ ورد روزگار دگر عضوها پا گذارند فرار!!!!!! 👳 @mollanasreddin 👳
‏یا رَبِّ لا تُعَلِّق قَلْبِی بِما لَیْسَ لِی... پروردگارا! قلب مرا به آن‌چه برای من نیست وابسته مگردان... 🤍🍃 معبــــودم..‌؛ یک بغل نیاز از من یک لبخند اجابت از تو :) 🧡 خدایا گشایشی ایجاد کن برای دلهایی که با بغض صدایت میکنند 👳 @mollanasreddin 👳
📚چل کليد پادشاهى بود هفت پسر داشت. روزى پسرها به شکار رفتند. با يکديگر عهد کردند که چنانچه شکار از کنار هريک از آنها فرار کند، همان شخص بايد به‌دنبال شکار برود. در اين حين آهوئى را ديدند. او را دوره کردند. آهو از کنار کوچکترين برادر فرار کرد. پسر کوچک‌تر او را دنبال کرد. آهو به تپه‌اى رسيد و در آنجا ناپديد شد. پسر به بالاى تپه رسيد و ديد پيرمردى آنجا نشسته است. چون شب شده بود و جوان هم خسته بود از پيرمرد خواست، به او جائى بدهد تا بخوابد. پيرمرد او را به خانه‌اش برد. جوان در خانهٔ پيرمرد تصوير يک دختر زيبا را ديد و به او دل باخت. از پيرمرد نام و نشان صاحب عکس را پرسيد. پيرمرد گفت: رسيدن به او کار سختى است. بايد هفت ديو را بکشى تا به باغى برسى در آنجا يک گربه هست که يک دسته کليد چهل‌تائى به گردن دارد. گربه را بايد بکشى و در اتاق‌ها را باز کني. دختر در اتاق چهلم است. شاهزاده صبح فردا به‌سوى باغى که دختر در آنجا بود حرکت کرد. هفت ديو را که نگهبان باغ بودند کشت. در کنار ديو هفتم کتابى پيدا کرد آن را خواند طلسم‌ها را شکست و اسيران آزاد شدند. شاهزاده خود را به پاى ديوار باغ رساند. ديد گربه بالاى ديوار است دو تير او خطا رفت ولى تير سوم گربه را کشت. کليدها را برداشت و در اتاق‌ها را باز کرد. در اتاق چهلم دختر زيبائى خوابيده بود و بلبلى بالاى سرش آواز مى‌خواند. جوان دختر را بوسيد و انگشتر خود را به انگشت او کرد و پيش پيرمرد بازگشت. پيرمرد به او گفت: فردا پادشاه جار خواهد زد که هرکس انگشتر خود را به دست دختر من کرده بيايد و با او ازدواج کند. البته او سه شرط هم مى‌گذارد. جوان فردا پيش پادشاه رفت. پادشاه به او گفت: بايد سه شرط مرا انجام بدهى تا بتوانى با دخترم عروسى کني. اگر نتوانستى آن‌وقت گردنت را مى‌زنم. پسر پذيرفت. پادشاه به او گفت: من چراغى روى سر گربه‌ام مى‌گذارم بايد کارى کنى که اين چراغ از روى سر او بى‌افتد. بعد چراغ را روى سر گربه گذاشتند. جوان يک موش جلوى گربه انداخت. گربه جستى زد تا موش را بگيرد چراغ از روى سرش افتاد. شرط دوم پادشاه اين بود که جوان در مدت يک ساعت يک پيه‌سوز درست کرده و آن را روشن کند. پسر اين کار را هم انجام داد. شرط سوم اين بود که پسر به‌مدت چهل شب، طورى دختر را ببوسد که از خواب بيدار نشود. جوان اين شرط را هم انجام داد و بعد دست دختر را گرفت و به ديار خود رفت. آنجا هفت شبانه‌روز جشن گرفتند. 👳 @mollanasreddin 👳
این جمله رو باید با طلا نوشت: کسی رو قضاوت نکنید فقط برای اینکه گناهانش با گناه های شما فرق داره... علی شریعتی 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سلام😊✋ صبح پاییزیی🍁 شما عزیزان بخیر ☕️😊🍁 و پراز نیکبختی 😇 امیدوارم🍂 ساعتهایی مملو از🍂 عشق و ایثار🧡 دقایقی لبریز از مهربانی🧡 و ثانیه هایی 🍂 پراز خیر و برکت🍞 پیش رو داشته باشید🤗 👳 @mollanasreddin 👳
دو دست خویش گرفتم به دور پیراهن که در پناه نگیرد مرا کسی جز من به دست هرکه تبر بود، ریشه‌ها را زد مهم نبود که این دوست است و آن دشمن دلم به حرف که نه، به سکوت هم راضی‌ست پرنده‌ای‌ست گرفتار دانه‌ای ارزن هرآینه به هر آیینه می‌رسی، بگذر که باتلاق شد آبی که ماند در ماندن شبی به خانه‌ی گرمش غزل پناهم داد از آن به بعد شدم بی‌پناه و بی‌مأمن... 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ...) چند قطره آرامش... ✨🕊؎•°🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
📚"روزی چهار شمع در خانه ای تاریک روشن بودند" اولین آنها که ایمان بود گفت:در این دور و زمانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد. شمع دومی که بخشش بود،گفت:در این زمانه مردم دیگر به هم کمک نمی کنند و بخشش از یاد مردم رفته است.و او هم خاموش شد. شمع سوم که زندگی بود،گفت:مردم،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.در همین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم را برداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد. سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟ گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درها را به روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خود ادامه دهند... دوست خوب من:خوشبختی نگاه خداست،آرزو دارم،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند... آمیــــن🕯🌹 👳 @mollanasreddin 👳
صحبت کردن در مورد جهل دیگران ، عمیق‌ترین درجه جهالت محسوب می‌شود ! 👤سقراط ─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─ 👳 @mollanasreddin 👳
داشته هامون رو بیشتر ببینیم👌 فردى در پيش حكيمى از فقر خود شكايت میکرد و سخت مینالید حكيم گفت: خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ گفت: البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمیكنم گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه میكنى؟ گفت: نه گفت: گوش و دست و پاى خود را چطور گفت: هرگز گفت: پس هم اكنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شكايت دارى و گله مى كنى؟! بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوش‏ تر و خوش‌بخت ‏تر از بسيارى از انسان ‏هاى اطراف خود مى ‏بينى. پس آنچه تو را داده‏ اند، بسى بيش ‏تر از آن است كه ديگران را داده ‏اند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيش‏ ترى هستى! 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
خـدایـا درهای رحمتت را بروی دوستانم بگشا خیر و برکت، سلامتی آرامش و خوشبختی را در زندگیشون جاری کن بارالها هر روز را برای همه دوستانم شروع بهترین ها مقدر فرما 👳 @mollanasreddin 👳
خدایا چگونه ناامید گردم در حالی که نسبت به من بسیار مهربانی... دعای عرفه 👳 @mollanasreddin 👳
کاش می شد قفل دلتنگی ، شکست کاش می شد درب تاریکی، گسست کاش می شدبین مردم، بودو زیست کاش می شد مثل باران ها ، گریست کاش می شد با محبت ، جان سپرد کاش می شد بی توقع ، بود و مرد کاش می شدخنده را، تکثیر کرد کاش می شد با محبت ، جان سپرد کاش می شد ، از پس دیوار، رفت کاش می شد قفل دلتنگی ، شکست کاش می شددردها ، تقسیم کرد کاش می شد. شعر را، تحلیل کرد کاش می شد غصه ها، تقلیل کرد کاش می شد نیمه ها ، تکمیل کرد کاش می شد عذر یک ،تقصیرکرد کاش می شد اشک را ،تبخیرکرد کاش می شد عشق را، تقدیرکرد... 👳 @mollanasreddin 👳
زندگی همیشه تازه‌ست🌸 زندگی هرگز تکرار نمی شود... فقط هر روز نو می شود! هر لحظه نو، از امروز قدم به لحظه های تازه بگذار و روییدن دوباره را تجربه کن...🌱 روز نو مبارک بهترین‌ها😍 و پر از اتفاقات خوب🌸🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👳 @mollanasreddin 👳
✏️ در قدیم مردم عادت داشتند كه با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقش‌هايی را رسم كنن، يا نامی بنويسند، يا شكل انسان و حيوانی بكشند. كسانی كه در اين كار مهارت داشتند ناميده می شدند. دلاك ، مركب را با سوزن در زير پوست بدن وارد مي‌كرد و تصويری می كشيد كه هميشه روی تن می ‌ماند. روزی شخصی که می خواست پهلوان به نظر آید پیش دلاك رفت و گفت بر شانه‌ام عكس يك شير را رسم كن. پهلوان روی زمين دراز كشيد و دلاك سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن كرد. اولين سوزن را كه در شانه پهلوان فرو كرد. پهلوان از درد داد كشيد و گفت: "آی ! مرا كشتی. دلاك گفت:" خودت خواسته‌ای، بايد تحمل كنی،" پهلوان پرسيد: "چه تصويری نقش می ‌كنی؟" دلاك گفت: "تو خودت خواستی كه نقش شير رسم كنم." پهلوان گفت از كدام اندام شير آغاز كردی؟ دلاك گفت:" از دُم شير. "پهلوان گفت:"نفسم از درد بند آمد، دُم لازم نيست." دلاك دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فرياد زد" كدام اندام را می كشی؟" دلاك گفت: "اين گوش شير است." پهلوان گفت:" اين شير گوش لازم ندارد، عضو ديگری را نقش بزن." باز دلاك سوزن در شانه پهلوان فرو كرد، پهلوان فغان برآورد و گفت: "اين كدام عضو شير است؟" دلاك گفت: "شكم شير است." پهلوان گفت: "اين شير سير است. عكس شير هميشه سير است. شكم لازم ندارد." دلاك عصبانی شد، و سوزن را بر زمين زد و گفت: "در كجای جهان كسی شير بی سر و دم و شكم ديده؟ خدا هرگز چنين شيری نيافريده است." خیره شد دلاک و پس حیران بماند تا بدیر انگشت در دندان بماند بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد گفت در عالم کسی را این فتاد شیر بی‌دم و سر و اشکم کی دید این‌چنین شیری خدا خود نافرید 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی ﭼﻚﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎﻱ ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد ﻧﻤﻲﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﺪ.. ﺣﺎﻝ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ ﭼﻚ دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ ... ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ... روزتون پر از خواسته های خدایی 👳 @mollanasreddin 👳
سلامتى اونى كه برامون ٢٤ ساعت كار كرد حقوقم نخواست ميگفت خوشبخت شي خستگيم در ميره مادر رو میگم. به سلامتی مادر که فرشته روی زمین است ❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
تاوان حرف هايی که نمی توانيم بزنيم... موهای سفيدی ست که لابلای موهايمان داريم... ولی به همه می گوييم ارثيست به قول بزرگی که می گوید: درد دارد وقتی ساعت‌ها می‌نشينی و به حرفايی که هيچ وقت قرار نيست بگويی فکر ميکنی...!! 👳 @mollanasreddin 👳
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟ معلم به بچه ها گفت : " تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟ بهترین متن جایزه داره یکی نوشته بود: غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنامیکننه یه نفر نوشته بود : اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن یکی دیگه نوشته بود : اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن و... هر کی یه چیزی نوشته بود اما این نوشته دست ودلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود : " شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن،نه سنگ قبرشونو...!!! " قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید به همراه زمزمه ای افسوس منهم شجاع نبودم. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود عشــق ، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین شــانه های پـدر بــود بدتـرین دشمنانم خواهر و برادر های خودم بودند تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند تنـها چیزی که می شکست اسباب بـازی هایم بـود و معنای خداحافـظ تا فردا بود… 👳 @mollanasreddin 👳
🍃🌼 🍃🌼شکرگزاری پلی است به سوی رهائی از غصه‌ها. چون وقتی که تو شکرگزار باشی، غیرممکن است احساس غم و غصه کنی! یا هر نوع احساس منفی دیگری داشته باشی …🌼🍃 🍃🌼اگر در وضعیتی دشوار هستی، دنبال چیزی بگرد که بابت آن خدا را شکر کنی.💚 وقتی چیزی را پیدا کردی، دنبال بعدی بگرد! چون تک تک چیزهایی که پیدا میکنی و خدا را به خاطرش شکر میکنی، وضعیت تو را تغییر میدهد.🌼🍃 👈 پس خیلی ساده است : یکی از سریع‌ترین راه‌هایی که بشه از حال بد به حال خوب رسید، توجه به نعمتهای زندگی و شکرگزاری به خاطر اونهاست 😊🙏 👳 @mollanasreddin 👳
🍃🌸صبحتـون بـه بلنـدای ♡ 🍃🌸حس ناب مهر پرور عشق 🍃🌸روزتون مملواز آرامـش 🍃🌸موفقیت ،عاقبت بخیری 🍃🌸و لطـف خــدای بـزرگ ♡ 👳 @mollanasreddin 👳
📚 داستان کوتاه "زنجیره عشق با مهر و محبت محکم و باثبات می‌مونه... " تظاهر به مهربانی" هرگز به دل کسی نمی‌نشینه!! چرا که، هر آنچه از دل برآید بر دل نشیند..." یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرِکار بر می گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. زن برای اسمیت دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودش رو معرفی کرد و گفت: من اومدم کمکتون کنم. زن گفت: صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست. وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟» اسمیت به زن چنین گفت: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهی‌ات رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی؛ نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه.!!» چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی رو دید و داخل شد تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که احتمالا هشت ماهه باردار بود و به خاطر تامین نیازهای زندگی و کمک به همسرش کار می کرد و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.! وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش رو بیاره، زن مسن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می‌خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی؛ نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!» همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: «دوستت دارم اسمیت خدا رو شکر همه چیز داره درست میشه...» سعی کنیم تا جایی که امکان داره به دیگران کمک کنیم بدون هیچ چشم داشتی... و قول بدیم که نگذاریم هیچ وقت زنجیره عشق به ما ختم بشه... 👳 @mollanasreddin 👳
خدایا‌شکرت‌برای‌همه‌چیزایی‌که قدرشو‌نمی‌دونم‌و‌نمی‌گیریشون‌ازم:) 👳 @mollanasreddin 👳
و آموزنده 🥀زیبایی درونی روزی شاگردان نزدحکيم رفتند و پرسيدند: استاد ، زيبايی انسان درچيست؟ حکيم2کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: به اين 2 کاسه نگاه کنيد،اولی از طلا درست شده و درونش زهر است و دومی کاسه ای گليست ودرونش آب گواراست، شما کدام راميخوريد؟ شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکيم گفت: آدمی هم همچون اين کاسه است،آنچه که آدمی را زيبا ميکند درونش واخلاقش است. ✍🏻درکنارصورتمان بايدسيرتمان را زيبا کنيم!! 👳 @mollanasreddin 👳