چه زیبا گفت پیرمرد:
یک عمر
منو سلامتی
دنبال پول بودیم...
اکنون
من و پول دنبال سلامتی..!!!
👳 @mollanasreddin 👳
یک کرمِ زشت و کثیف درون هر موجود و انسانی خفته است.
ولو این انسان وارستهترین زاهدها باشد...
خم شوید و آهسته به این کرم بگویید: "تو را دوست میدارم!"
در دم بر پشت این کرم بالهایی میرویند و او به پروانه تبدیل میشود.
#بریدهکتاب
سرگشته راه حق
نیکوس کازانتزاکیس
👳 @mollanasreddin 👳
به استخر پُر آب که فکر می کنم،
سر ریز آن از ناودان بینی ام سرازیر می شود.
#علیرضاجمشیدی
#کاریکلماتور
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #داستان_تصویری
📔حکایت زیبای مرد نادان و چکاوک دانا برگرفته از مثنوی معنوی
👳 @mollanasreddin 👳
زن و مرد جواني به محله جديدي اسبابكشي كردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه،
زن متوجه شد كه همسايهاش
درحال آويزان كردن رختهاي شسته است و گفت:
«لباسها چندان تميز نيست.
انگار نميداند چطور لباس بشويد.
احتمالا بايد پودر لباسشويي بهتري بخرد.»
همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت.
هر بار كه زن همسايه لباسهاي شستهاش را براي خشك شدن آويزان ميكرد زن جوان همان حرف را تكرار ميكرد تا اينكه حدود يك ماه بعد،
روزي از ديدن لباسهاي تميز روي بند رخت تعجب كرد
و به همسرش گفت:
«ياد گرفته چطور لباس بشويد. ماندهام كه چه كسي درست لباس شستن را يادش داده!»
مرد پاسخ داد:
«من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجرههايمان را تميز كردم!»
👳 @mollanasreddin 👳
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
لیک صد حیف که گفتند گلش آفساید است
✍️ فرزانه صنیعی و حافظ
#شعرطنز
👳 @mollanasreddin 👳
m.hekmat_-_راز_و_نیاز_استاد_حسین_علیزاده.mp3
5.28M
🎵راز و نیاز
استاد حسین علیزاده
👳 @mollanasreddin 👳
زدن آژیر خطر و فرار مادر😂😂😂
اوایل جنگ به همراه دو فرزند کوچکم برای جراحی لثه هایم که با عفونت شدید مواجه شده بودم از شهرستان عازم تهران و خانه پدری شدم .بعد از عمل با حالتی زار همراه مادرم به خانه بر می گشتیم که آژیر ها به صدا در آمدند و مردم پراکنده شدند و هرکس به طرفی پناه گرفت ،مات و مبهوت ایستاده بودم مادرم را نیافتم ولی یک لنگه کفش در کنارم مانده بود بعد از پایان بمباران و آرامش مادرم را دیدم که از میان یک بشکه کنار خیابان بیرون پرید و کفشهایش را پوشید
و ما به خانه برگشتیم باخود فکر می کردم به اینکه مادرها همیشه در صحبت هایشان سپر بلای فرزندان هستند اما در عمل آنقدر جان آدمی شیرین است که همه چیز را فراموش می کند وقتی به مادرم گله کردم گفت خودم هم نمی دانم چه شد که اینگونه شد😒😂😂😂
#خاطرات_جنگ
👳 @mollanasreddin 👳
📖 دگردیسی در ضیافت؛ داستان های طنز و سوررئالیستی
نویسنده: آلبرتو موراویا
کتاب دگردیسی در ضیافت جلد سوم از مجموعهداستانهای طنز و سوررئالیستی آلبرتو موراویا است. موراویا در داستانهای کتاب دگردیسی در ضیافت به سراغ استفاده از جنبههای نمادین و تمثیلی رفته است و به این ترتیب داستانهای کوتاهی آفریده که حکومت موسولینی را نقد میکند و پیامدهای آن را بیان میکند. این داستانها همگی قدرت تخیل قوی او را نشان میدهد و این قدرت را نمیتوان در کتابهای دیگر او پیدا کرد.
👳 @mollanasreddin 👳
سن و سال، دزد نابهکاری است.
تازه زمانی که داری کنترل زندگی را
به دست میگیری،
به زیر پایت میزند
و کمرت را خم میکند...
#آب_برای_فیلها
#سارا_گروئن
👳 @mollanasreddin 👳
روباه گفت :
کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی !
اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی ، من از ساعت سه تو دلم قند آب میشود و هر چه ساعت جلوتر برود، بیشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم !
ساعت چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدر خوشبختی را میفهمم !
امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم ؟!
هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد ...
• آنتوان دوسنت اگزوپری
• شازده کوچولو
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍داستان دلنشین بهانه
👳 @mollanasreddin 👳
خانم و آقای پترسون با هم دعوایشان شده و کار به دادگاه کشیده بود.
روز دادگاه،
در اولین سوال قاضی از زن پرسید:
«شما قبول میکنید که همسرتون رو با صندلی مورد ضرب و جرح قرار دادین؟»
زن با خونسردی پاسخ داد:
«بله آقای قاضی!»
قاضی دوباره پرسید:
«چرا همسرتون رو با صندلی زدین؟»
زن با عصبانیت پاسخ داد:
«آخه میز خیلی سنگین بود
و زورم نرسید از جا بلندش کنم!»
👳 @mollanasreddin 👳
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
گفت ما خار نداریم، مرا نیز بورز!
✍️فرزانه صنیعی و سعدی
#شعرطنز
👳 @mollanasreddin 👳
درون آدمها را
در زمان عصبانیت بشناسید
حرفهایی که
ادمها در زمان عصبانیت
به شما میزنند
واقعی ترین نظر انها
در مورد شماست
✍ دکتر الهی قمشه ای
👳 @mollanasreddin 👳
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ (ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ) میکند.
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
📚 ﺗﺬﮐﺮﻩ ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
عطار نيشابوری
👳 @mollanasreddin 👳
شعر_زمان_ما؛_حسین_منزوی_فیض_شریفی.pdf
18.18M
📖 شعر زمان ما؛ حسین منزوی
نویسنده: فیض شریفی
👳 @mollanasreddin 👳
تا زمانی که بارقههایی از امید، مبنی بر اینکه "آن کسی که ترکتان کرده، هنوز در قسمتی از ذهنش به شما فکر میکند" در دلتان وجود داشته باشد، هرگز نخواهید توانست آن شخص را به هر شکلی فراموش کنید.
تنها زمانی برای ابد فراموش خواهد شد که اطمینان حاصل کنید به هیچ نوعی، هیچ جایی از ذهن او را اشغال نکردهاید
📖خانهای لب دریا
👤ناتالیا گینزبورگ
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ
🔉 #زمینه | تو کسوکار و خونوادمی
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
✨ #امام_حسین_ع #نسل_حسینی
🇮🇷 صفحۀرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir