#داستانک 📚
روانشناس
توی خیابان شریعتی بودم که به طور تصادفی دوست قدیمی خودم را دیدم. این دوست من مثل خودم روانشناسی خوانده بود ولی حقیقتش را بخواهید از من در این زمینه با استعداد تر بود . متاسفانه بعد از ازدواجش روابط صمیمانه ما کم رنگ شد و بعد از مدتی به طور کلی از بین رفت.
دوستم با مردی از خانواده ای ثروتمند ازدواج کرده بود ولی من اصلا از شوهرش خوشم نمی امد شاید همین امر باعث قطع ارتباط ما شد . خلاصه با وجود سالیان زیاد خیلی گرم با هم خوش و بش کردیم و تلفنی رو درد و بلد کرده تا بتوانیم باز همدیگر را ببینیم.
چند روز بعد از اولین دیدار، تلفنی قرار یک ملاقات حضوری را در کافه ای گذاشتیم. روز ملاقات رسید و خاطرات گذشته تازه شد و از هر دری سخن گفتیم تا اینکه به او گفتم:" یادت هست، شخصیت روانشناسی افراد مختلف را برای سرگرمی تحلیل می کردیم و نظرهای تو از همه دقیقتر بود."
یکهویی ساکت شد و سایه ی از غم روی صورتش نشست و گفت:" یادته در مورد بابک به من چه گفتی؟" یکه خوردم چرا این سوال را پرسیده است پس خودم را جمع و جور کردم و خیلی محتاط گفتم :" آره بهت همون اول گفتم خودشیفته است ولی تو فکر می کردی از روی حسادت این حرف رو می زنم ." باتاسف گفت :" آره، متاسفانه تحلیل تو در اين زمينه کاملا درست بود ." یکهویی انگار همه ی دنیا برایم تاریک شد چون می دانستم حتی یک دقیقه کنار افراد خودشیفته گذراندن چقدر سخت است چه برسد یک عمر.
کمی بعد برایم تعریف کرد که هر کدام از آنها برای خودشان زندگی می کنند ولی در ظاهر یک زندگی ایدآل و بی نقص دارند به او گفتم :" اگر انقدر سخت هست ، چرا جدا نمی شوی ؟" گفت :" خسته تر از ان هستم که یک زندگی جدید را شروع کنم به همین دلیل این دور باطل را ادامه میدهم. "
دیگر در این باره هیچ نگفتم چون به نظرم روحش کاملا مرده بود و من هم دیگر انقدر به او نزدیک نبودم که بتوانم کمکی به او کنم و از طرفی اگر کسی خودش نخواهد هیچ کس نمی تواند به او کمکی کند. پس بحث را کاملا عوض کردم .چند ساعت بعد جلوی کافه از هم جدا شدم و من رفتنش را نگاه کردم دوست خوب من که زمانی پر از شادی بود تبدیل به یک مرده متحرک شده بود که در یک قفس طلایی بی هدف زندگی می کرد.
متن از #لیلا_دلارستاقی
👳 @mollanasreddin 👳
چند جایگزین فارسی
اجتناب پرهیز، دوری
اجیر مزدور
احسنت آفرین
احضار کردن فراخواندن
جانب سو
اجرت دستمزد
اوایل آغاز
از قدیم از دیرباز
#غلط_ننویسیم
#جایگزینی
👳 @mollanasreddin 👳
📝 مادرم گلی ست🌹🍃
ریشه هایش در خاک
دست هایش دریا
صورت ماهش رو به آسمان...
خدایا؛
چطور یک آدم را حوا می آفرینی
این طور فرشته وار...
این طور دیوانه وار...
خدایا...
اگر دیدمت
از تو می پرسم
چطور اینقدر عشق را
یک جا آفریدی؟!
اگر خدا را دیدم
روی ماهش را می بوسم
می گویم خدا جان
خسته نباشی
که مادرم را آفریدی... ♡
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از پژوهشگاه فضای مجازی (پردیس قم)
#رویداد_آیه
📡 برگزاری کارگاه بهصورت آنلاین! 🎉
📌 بخاطر درخواستهای شما، امکان حضور آنلاین در کارگاه تولیدمحتوایِ دینی آیه رو هم فراهم کردیم. 🥳🤩
📎 از طریق این لینک میتونین شرایط حضور به صورت آنلاین رو مطالعه و ثبتنام کنین. ✌🏻
🖥️ پژوهشگاه فضایمجازی (پردیسقم) @QomCsri
بازوی خردمند سپهر فناوری
New - 110.mp3
1.55M
حس خوب😍
#فریدون_فرح_اندوز
#حافظ_غزل_شماره_۱۱۰
پیرانهسَرَم عشقِ جوانی به سَر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده! نگه کن که به دام که درافتاد؟
دردا! که از آن آهوی مشکینِ سیهچشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد
از رهگذرِ خاک سرِ کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سَحر افتاد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کُشتهی دلزنده که بر یکدگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سَرِ زلف بتان دستکشش بود
بس طُرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
👳 @mollanasreddin 👳
"أنت منفی
و أنا لاجئة أبحث عن وطن..."
تو تبعیدگاهی؛
و من پناهجویی به دنبال وطن...
👳 @mollanasreddin 👳
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب هفتم : در تاثیر تربیت
🌺 حکایت ۱۸
💫 ثروتمندی در كنار قبر پدرش نشسته بود و در حال بگو مگو با درویش زاده ای بود که آنجا نشسته بود. پس چنین مى گفت: گور پدر من از سنگ است و نوشته روى آن رنگين. مقبره اش از جنس مرمر و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است. ببین سرانجام بر سر گور پدرت چه مانده، مقدارى خشت خام و مشتى خاک.
درویش زاده گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدرم به بهشت رسيده است.
🔸خر كه كمتر نهند بر وى بار
🔹بى شک آسوده تر كند رفتار
🔸مرد درويش كه بار ستم فاقه كشيد
🔹به در مرگ همانا كه سبكبار آيد
🔸وآنكه در نعمت و آسايش و آسانى زيست
🔹مردنش زين همه شک نيست كه دشخوار آيد
🔸به همه حال اسيرى كه ز بندى برهد
🔹بهتر از حال اميرى كه گرفتار آيد (۱)
۱_يعنى : تهيدستى كه بار فقر و تنگدستی را تحمل کرده است در آستانه اجل، به آسانى و سبكبارى گام نهد، ولى كسى كه عمرى را با آسايش گذارنده، براى او جان سپردن و دست از آن همه ثروت كشيدن سخت است. به هر حال گرفتارى كه از زندان دنيا رهايى يابد، حالش بهتر از ثروتمندى است كه با آن همه ناز و نعمت هنگام مرگ گرفتار عذاب مى گردد.
👳 @mollanasreddin 👳
خار و میخك - قسمت ۵.mp3
5.91M
🎙#روایت_شب| نبرد زندگی در سایۀ اشغال
🖼 قسمت پنجم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
صبح که میشه
یه لبخند بزار گوشهی لبت 😊
صبح بخیر 🌸
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک
👈آرزو
سه تنه درخت ، بر زمین افتاده بودند ،
نخستین تنه گفت : کاش مرا دسته تبر نتراشند
و دویُم تنه آرزو کرد ؛ کاش مرا سپر نتراشند .
سیّم تنه آرام گفت : کاش یکی باشد که ما را چرخ بسازد ، تا هر سه ما جهان را بی همهمه تبر و سپر سفر کنیم .
👳 @mollanasreddin 👳