واعظی منبری رفت ،
و سخنرانی جالبی ارائه داد!
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر ...!
واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانهی کدخدا رفت و از کیسههای برنج سراغ گرفت:
کدخدا گفت:
راستش برنجی در کار نیست...!
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید...!
#علی_اکبر_دهخدا
📒#امثال_و_حکم
👳 @mollanasreddin 👳