#حکایت
روزی امام علی(ع) در شهر کوفه شیطان را دیدند ،
که تیرهایی به همراه دارد که یکی از آن تیرها از نوکش زهر میچکد ،
گفت ای ملعون چرا این تیرت با بقیه تیرها فرق دارد ؟
آن ملعون گفت :
یا علی این تیر را فقط برای نشانه گیری چشم شیعیانت بکار میبرم !
آنقدر میزنم تا به هدف بخورد و کورشان کنم .
گفت : چگونه؟
آن ملعون گفت :
با نگاه لذت بخش و حرام به دختران جوان و نامحرم چشمشان را کور میکنم ،
وقتی چشمشان کور شد دل هم کور و کرمیشود و هر چه در باره خدا و دین بگویید به گوششان فرو نمیرود .
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
#محبتهاي_كلامي
سالها پیش تماس گرفتم منزل دائی جان و به زندائی گفتم، اگر منزل تشریف دارید من و مادر می خوایم خدمت برسیم. ایشون گفتند، قدمتان روی چشم، اما دائی منزل نیستند. من هم گفتم: ما برای زیارت شما داریم میایم و دائی را می شود یک جلسه ی دیگر دید.
یادم است پیرزن تا زمان فوتش بارها در مجالس مختلف این رو با لذت تعریف می کرد که چقدر خانواده ی شوهرش دوستش می دارند و احترامش را دارند.
این را نوشتم که بگم محبتهای کلامی را دست کم نگیریم. درست چرخاندن زبان هیچ هزینه ای ندارد. اما حس و حال خیلی خوبی به طرف مقابل ما می دهد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان
نذار جای زخمت رو بفهمند!
ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم.
ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد..بدجور زخم شد.
خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد.
اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم
دوستی که مثل خانوادم بود.
دوستی که بهش اعتماد داشتم.
تو مدرسه فقط اون می دونست ساق پای راستم زخم شده...اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود.
چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد.
یادم نمیاد سر چی.
یادم نمیاد کی مقصر بود.
فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی می کردیم.
وسط فوتبال وقتی داشتم شوت می زدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد.
کاری به توپ نداشت. اومد که زخمم رو بزنه.
زخمم دوباره تازه شد! دوباره درد و درد و درد...
چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم.ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه.
از این اتفاق سال ها می گذره ولی هروقت کسی رو می بینم که درد داره، زخم داره، بهش میگم
هیچوقت هیچوقت هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست.
نذار بفهمه چی نابودت می کنه..شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! دردت رو واسه خودت نگه دار.
میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش...اونا می تونن با یه حرف... با یه کنایه... با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه... دوباره تو می مونی و درد و درد و درد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
مردی نابینا درون قلعه ای گرفتار شده بود و نومیدانه می کوشید خودش را نجات دهد.
چاره را در این دید که با لمس کردن دیوارها دری برای رهایی پیدا کند. پس گرداگرد قلعه را می گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می کشید. همچنان که پیش می رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد.
ناگهان برای لحظه ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می کرد لمس کند. درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می توانست رهایی اش را به ارمغان آورد. پس به جستجویی بی سر انجامش ادامه داد.
بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم. متاسفانه گاه تلنگری شبیه خارش دست، لذتهای گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم می کند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
مردی در راه بازگشت
به خانه بود که
در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی
گرسنه تقسیم میکند
نزدیک رفت و پرسید
چرا غذایت را به این حیوان نجس میدهی
کودک سگ را بوسید و گفت
از نظر من هیچ
حیوانی نجس نیست این سگ نه خانه دارد،نه غذادارد،هیچکس را ندارد
اگر من کمکش نکنم میمیرد
مرد گفت
سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد
آیا تو میتوانی همه آنها را از مرگ نجات دهی
آیا تو میتوانی جهان را تغییر دهی
پسر نگاهی به
سگ کرد و گفت
کاری که من برای این سگ میکنم،تمام جهانش را تغییر میدهد...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضربالمثل
شاخ و شانه کشیدن
شاخ و شانه کشیدن کنایه از تهدید و ارعاب است که کسی به منظور انتقام یا ترساندن طرف مقابل تهدید بر آید و از هر اقدامی برای تامین مقصود خویش خود داری نکند . این عبارت در اصل شاخ و شانه بوده است ولی در اصطلاح عامه حرف" و" را غالبا" تلفظ نمی کنند و شاخ شانه گویند.
سابقا راه و رسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که فی المثل باند و جمعیت و حزب و تشکیلات داشته باشند . فقط چند چشمه بلد بودند و به آن وسایل سد جوع و تحصیل درهم و دینار می کردند. یکی از آن چشمه ها که گدایان ایران در قدیم الایام بازی می کردند شاخ و شانه کشیدن بوده است.
شاخ و شانه عبارت بودند از شاخ نوک تیز و شانه استخوان گوسفند که گدایان شاخ را در دست راست وشانه را در دست چپ می گرفتند و بر در خانه و جلوی دکان می رفتند و مطالبه وجه می کردند چنانچه صاحب خانه و دکاندار در پرداخت وجه استنکاف و امتناع می کرد گدای سمج آن شاخ را به نوعی روی شانه یعنی شاخه استخوان گوسفند می کشید که صدای چندش آوری از آن بر می خاست و شنونده را به ستوه آورده مجبور می کرد چیزی به گدا بدهد و او را از سر خود باز کند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان
دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهرفروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت این گردن بند را برای خواهر بزرگم می خواهم، ممکن است آن را به زیباترین شکل ممکن بسته بندی کنید؟
صاحب مغازه با کمی تردید به دخترک نگاهی کرده و پرسید چقدر پول همراه خود داری؟
دخترک از جیب خود دستمال کوچکی را بیرون آورد و گره های آن را به دقت باز کرد.
سپس در حالیکه محتویات آن را روی میز می ریخت، با هیجان از جواهر فروش پرسید این کافی است؟
پولی که او به همراه خود داشت، در واقع چند سکه پول خرد بود.
دخترک ادامه داد امروز روز تولد خواهر بزرگم است.
می خواهم این گردن بند یاقوت را به عنوان هدیه روز تولد به او بدهم.
پس از فوت مادرمان، خواهر بزرگم مثل مادر از ما مراقبت می کند.
فکر می کنم او این گردن بند را دوست داشته باشد چون رنگ آن، درست هم رنگ چشمان او است.
صاحب مغازه، گردن بند یاقوتی که دخترک می خواست را آورد و آن را در یک جعبه کوچک قرار داده و با کاغذ کادوی قرمز رنگی بسته بندی نمود.
سپس بر روی آن یک روبان سبز چسباند و به دخترک داد و گفت وقتی می خواهی از خیابان رد شوی دقت کن.
دخترک شاد و خندان در حالیکه به بالا و پایین می پرید، به سمت خانه روان شد.
شب، هنگامی که جواهرفروش می خواست مغازه اش را تعطیل کند، دختری زیباروی با چشمانی آبی وارد مغازه شد.
او یک جعبه کوچک جواهر که بسته بندی آن باز شده بود را روی میز قرار داده و پرسید این گردن بند از مغازه شما خریداری شده است، قیمت آن چقدر است؟
صاحب مغازه پاسخ داد که قیمت کالاهای این مغازه، رازی است بین من و خریدار.
دختر زیبارو گفت خواهر کوچک من فقط مقداری پول خرد داشت.
این گردن بند اصل است و قیمت آن بالا است.
پول خواهر من به این گردن بند یاقوت کبود نمی رسد.
صاحب مغازه، جعبه جواهر را مجددا دوباره با دقت بسته بندی کرده و روبان آن را بر روی آن چسباند.
سپس آن را به دختر زیبا داده و گفت خواهر کوچک شما در مقایسه با تمامی انسان ها، قیمت بالاتری بابت این گردن بند پرداخته است، چون او همه دار و ندار خود را برای خرید آن داده است.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
در مدتی که در این دنیا هستید، به معنای واقعی کلمه زندگی کنید.
---> "زندگی كنيد" <---
هر چیزی را تجربه کنید، مراقب خودتان و دوستانتان باشید.
خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید، بیرون از خانه بروید، تلاش کنید و شکست بخورید.
چون به هر حال این اتفاق میافتد پس بهتر است حتی از شکست هم لذت ببرید. موقعیت یادگیری از شکستهایتان را از دستت ندهید. دلیل مسئله را پیدا کنید و از بین ببریدش.
سعی نکنید کامل باشید! اصلا ، اصلا..!
فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.
""يک انسانِ خوشبخت""
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
دلا اين زندگي جز يک سفر نيست.....
گذرگاه است و راهش بي خطر نيست
چو خواهي با صفا باشي و صادق.....
به جز راه خدا راهي دگر نيست.....
غم بيچارگان خوردن مهم است .....
دلي از خود نيازردن مهم است.....
چه مدت زندگي کردن مهم نيست..
چگونه زندگي کردن مهم است......
عيوب خويش را ديدن مهم است....
خطا باشد ز مردم عيب جويي......
خطاي خلق بخشيدن مهم است...
دلا درد آشنا بودن مهم است......
به مردم عشق ورزيدن مهم است"
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضربالمثل
به سیم آخر زدن چيست؟
این اصطلاح معمولا" در مواقعی به کار میرود که یک نفر فارغ از خطرات یک کار ، دست به آن کار بزند و به عواقب آن دیگر فکر نکند.
وجه تسمیه اول: گفته میشود که این اصطلاح مربوط به عالم ساز و موسیقی است و به عنوان مثال اوج کار یک ویولنیست زمانیست که به سیم آخر میزند.
وجه تسمیه دوم: منظور از سیم سکه نقرهایست. و سیم آخر یعنی آخرین سکهای که ته جیب مانده است. گویا قمار بازان کهنه کار وقتی که مرتبا" میباختهاند دست آخر به امید یافتن راه نجاتی در نومیدی آخرین سکه سیمین خود را هم خرج میکردهاند و اصطلاحا" میگفتهاند : این هم از سیم آخر ، هر چه بادا باد!
وجه تسمیه سوم: مرحوم جعفر شهری در کتاب قند و نمک در این باره مینویسد: خود را از هر قید و تکلیف و حرمت و آبرو رها ساختن
جریان برقهای اولین؛ با سه سیم به اطراف میرسید که یکی از آن سیم اتصال چراغهای کوچه خیابانها بود و دومیِ آن برای دکاکین و خانهها و آخرین آنها سیم فاز (شاه سیم) که دست زدن و خوردن به آن باعث پرت شدن و هلاک و رهایی از قید زندگی میگردید.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
📚 #کنترل_خشم
سيره امام سجاد عليه السلام
يكى از اقوام امام سجاد عليه السلام ، نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد. حضرت در جواب او چيزى نفرمودند چون از مجلس آن شخص برفت ،
حضرت به اهل مجلس خود فرمود: شنيديد آنچه را كه اين شخص گفت الان دوست دارم كه با من بياييد و برويم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنويد.
آنان گفتند: ما همراه شما مى آييم و دوست داشتيم كه جواب او را مى دادى . حضرت حركت كردند و اين آيه شريفه را مى خواندند: ((آنان كه خشم خود را فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند (نيكو كارند) و خدا دوستدار نكوكاران است .))
راوى اين قضيه گفت : ما از خواندن اين آيه فهميديم كه حضرت به او خوبى خواهد كرد.
پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند كه به او بگويند على بن الحسين عليه السلام است .
چون آن شخص شنيد كه حضرت آمده ، گمان كرد حضرت براى جواب گوئى دشنام آمده است !
حضرت تا او را ديدند فرمودند: اى برادر تو نزدم آمدى و مطالبى ناگوار و بد گفتى ، اگر آنچه گفتى از بدى در من است از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر آنچه گفتى در من نيست ، خداوند ترا بيامرزد.
آن شخص چون چنين شنيد ميان ديدگان حضرت را بوسيد و گفت : آنچه من گفتم در تو نيست ، و من به اين بدى ها سزاوارترم .
📘کتاب 100موضوع500داستان
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
بعضی آدمها انگار چوبن تا عصبانی میشن
آتیش میگیرن و همه جا رو دودآلود میکنن
همه جا رو تیره و تار میکنن اشک آدم رو جاری می کنن
ولی بعضیها این طور نیستن
مثل عودن؛وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشن و آتیش میگیرن
بوی معرفت میدن و هرگز نامردی نمیکنن.نمیان تو عصبانیت هرچی ازت میدونن رو جا بزنن و دلتو بشکنن
اینه که ميگن :"هر کس رو میخوای بشناسی در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس
شما عودی یا چوب؟
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
«مترسک»
✍️حمید سلیمانی
شکارچی پرندگان باز هم خود را بر سر کشتزار به هیبت مترسکی درآورد تا با روش همیشگی اش گنجشک صید کند.
دستانش را صلیب می کرد و کلاه لبه دارش را در یک دست می گرفت، هنگامی که گنجشکی روی سرش می نشست کلاهش را بر روی آن می گذاشت، با دست دیگر گنجشک را می گرفت و در کیسه ی بغلش می انداخت.
هم چنان مشغول صید گنجشک ها به روش خودش بود که دو عابر شکارچی در حال بگو بخند از جاده ی کنار کشت زار عبور کردند.
برای لحظه ای مترسک سر کشتزار را دیدند، برای یکی از آنها تنوع جالبی داشت این که در این غروب به مترسکی شلیک کند.
پس این کار را کرد وگلوله به پیشانی مترسک خورد و افتاد. گنجشک ها تک تک از بغل او پرواز می کردند و عابرین بگو بخند به راه خود ادامه دادند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️