eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
248.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
60 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 🔻مرد آزاده همسر مرد آزاده ای به او گفت: نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش، در کنار تو بودند و اینک که به سختی افتاده ای ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواری آنهاست که به هنگام توانایی، از احسان ما بهره می بردند و حال که ناتوان شده ایم ، ما را ترک کرده اند. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻دو گوسفند 🐑 🐑 آورده اند که زاهدی از جهت قربان گوسپندی خرید، در راه قومی بدیدند، طمع کردند و با یکدیگر قرار دادند که او را بفریبند و گوسپند بِبَرند. پس یک تن از پیش درآمد و گفت:‌ ای شیخ این سگ از کجا می‌آری. دیگری بدو بگذشت و گفت: شیخ مگر عزم شکار دارد؟ سیّم بدو پیوست و گفت: این مرد در کسوه‌ی اهل صلاح است، امّا زاهد نمی‌نماید، که زاهد را با سگ صحبت نباشد و دست و جامه‌ی خویش را از او صیانت واجب دارد. از این نسق هر کس چیزی گفت: تاشکّی در دل او افتاد و خود را متهم گردانید و گفت: شاید بود که فروشنده‌ی این جادو بوده است و چشم بندی کرده؛ در حال گوسپند بگذاشت و برفت و آن جماعت بِبُردند. حکایتهای 👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر عقل تو چون قطره‌ ای است مانده ز دریا جدا چند کند قطره‌ ای فهم ز دریای عشق ✨شبتون سرشار از محبت الهی 👳 @mollanasreddin 👳
صبح بخیر ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﻨﺒﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﯿﺎﺕ... ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎیی ﮐﻪ ﺧﺪﺍ میخندد... سلام؛ صبح‌تون بخیر 🌹 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👳 @mollanasreddin 👳
🔻غلام ✨روزی شخصی در کوچه ای می گذشت، ناگهان غلامی را دید. از اینکه چشم بر زمین دوخته خوشحال شد و قصد خریدنش را کرد. از او پرسید می توانم تو را به غلامی برگزینم؟ گفت:آری. گفت: نامت چیست؟ گفت: هرچه تو بگویی. گفت: از کجا آمده ای؟ گفت: هر کجا که تو بخواهی. گفت: چه کار می کنی؟ گفت: هر چه تو بگویی. ناگهان صاحب به گریه افتاد و گفت: ما نیز باید برای صاحبمان (خدا) اینگونه باشیم و رو به غلام کرد گفت: تو آزادی. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻خانه کلنگی 🏚🏚🏚 سعید در بنگاه نشسته بود که خانه‌ای برای ورثه و کلنگی به قیمت خوب و مناسبی برای خرید پیدا می‌کند.خانه‌ای کلنگی و فرسوده در قسمت خوب شهر به قیمت 150 میلیون خریداری می‌کند. وراث که وضع مالی خوبی داشتند و به دنبال فروش خانه پدری و تصاحب سهم‌الارث خود بودند و عجله داشتند به شهر خود برگردند، سعید با مکر و ترفند از فرصت استفاده کرده خانه را در یک ساعت به قیمت ارزان معامله می‌کنند. یکی از وراث که برادر کوچک بود در تهران دانشجو بود که به سایر برادران وکالت فروش داده بود. سایر برادر و خواهران نیاز مالی نداشتند مگر برادر کوچک. برادر کوچک به سعید زنگ می‌زند و از فروش آن سهم نارضایتی و اظهار اغفال می‌کند و از سعید می‌خواهد که مبلغ 5 میلیون به او بدهد؛ اما سعید که چشمش را مال دنیا کور کرده بود با وجود خریدار داشتن خانه کلنگی به قیمت 220 میلیون بعد از ده روز و سود 70 میلیونیِ باد آورده، راضی به راضی کردن و دادن حق برادر کوچک نمی‌شود. دست آخر که برادر کوچک ناامید می‌شود و او را نفرین و حق اش را به خدا برای گرفتن می سپارد. جلوی خانه کلنگی سعید کارگران کارخانه‌ای ساعت 6 صبح منتظر سرویس کارخانه می‌ایستادند. پنج‌شنبه دوم آذر دو روز مانده به عاشورای حسینی، یک علم عزاداری جلوی خانه کلنگی بر بالای تیر چراغ برقی زده بودند. شب قبل بادی زده و علم را به حرکت در آورده بود. گوشه علم که با طناب‌های سبزی حلقوی دوخته شده بود، یکی از این حلقه‌ها بر دیوار خانه کلنگی خانه سعید زیر یک آجری که ملات زیر آن پوسیده بود گیر می‌کند. ساعت 6 صبح باد شدیدتر می‌شود و بر علم می‌زند. در این حال همان ریسمان حلقوی علم،آجر را از جا می‌کند و بر سر کارگری می‌اندازد که زیر آن آجر به دیوار تکیه داده بود و منتظر سرویس کارخانه بود و همانجا کارگر جان می‌دهد. بعد از کلی شکایت خانواده مقتول، سعید به علت سفت نکردن دیوار خانه‌اش و عدم نصب تابلوی هشدار به رهگذران عبوری به عنوان ضامن قتل شناخته می‌شود و خانه کلنگی را به همراه طلاهای همسر خود می‌فروشد و دیه مقتول را می‌پردازد... 🏚🏚🏚 👳 @mollanasreddin 👳
🔻نفس بزرگ «به بزرگی گفتند : هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم». 👳 @mollanasreddin 👳
🔻شعر ❤️❤️❤️❤️ آتش عشق تو در جان خوش تر اسـت جان ز عشقت آتش‌ افشان خوش تر اسـت هر کـه خورد از جام عشقت قطره‌ اي تا قیامت مست و حیران خوش تر اسـت ❤️❤️❤️❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
⚠️خانوم ها و دختر خانوم های ک دغدغه لباس و مانتو پوشیده و شیک و خاص رو دارید 👚میری بازار مدل های میبینی ک اصلا در شانت نیست ک اونا رو بپوشی😭 یا قیمت ها اونقدر بالاست ک ......🤦🏻‍♀️😔 یا مدل ها و پارچه ها اونقدر تکراری هستن ک دلتو زدن ✅ما این مشکل رو برات حل کردیم 😍😍 🤩مستقیم از تولید کننده بخر 🤩 @melmeson @melmeson 🔸مانتو و پیراهن و عبا های پوشیده ب سبک جدید و امروزی با کیفیت بالا و نصف قیمت های مزون های دیگه ✅ما تولید کننده هستیم✅ 👌🏼قیمت مناسب کیفیت عالی و دوخت تمیز در کنار زیبایی و ب روز بودن همه در مزون مل بزن روی لینک و به خانواده مـِل بپیوند👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/139002115C0d3f5566de
🔻دستمال حوله‌ای با صدای سر رفتن شیر به خودم آمدم. پخش شده بود روی گاز. گازی که در خانه ما همیشه تمیز است و باید تمیز بماند! این بود که رفتم سراغ دستمال حوله‌ای گوشه‌ی آشپزخانه. داشت تمام می‌شد. وقتی چند تا برش از آن برداشتم چند دور دور خودش چرخید و لاغرتر و لاغرتر شد. با خودم گفتم: عجب! این دستمال تا چند وقت پیش تپل بود. وقتی چند تکه از آن را بر می‌داشتی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. قبراق و سرحال همینجوری مثل روز اولش می‌ماند. حالا اما با چه سرعتی دارد تمام می‌شود. وقتی چند تکه از آن را برمی‌داری چند بار دور خودش می‌چرخد و آب می‌رود! ناگهان چیزی توی ذهنم از آن بالابالاها افتاد پایین! خیلی صدای بلندی داشت. راستش را بخواهید ترسیدم. دستمال حوله‌ای چقدر شبیه عمر ما آدم‌ها بود! مثل دستمال حوله‌ای، انگار آدم هم هر چه پیر و پیرتر می‌شود سرعت گذر سال‌های عمرش بیشتر و بیشتر می‌شود. بچه که بودیم سال‌ها خیلی طولانی‌تر می‌گذشت. یک سال برایمان یک سال نبود؛ یک ساااااال بود. یادم نمی‌رود یکی دو سالی در زمان دبستان، تعطیلات سه روزه زمستانی مدارس اجرا شد. وای که این سه روز تعطیلات غیرمترقبه، برایمان به اندازه یک عمر خوش می‌گذشت. روزها آرام‌تر می‌آمدند و آهسته‌تر می‌رفتند. حالا اما روزها که هیچ؛ سال‌ها هم مثل برق و باد می‌گذرند. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻زد که زد خوب کرد که زد 🔅🔆🔅🔆🔅🔆 می گویند یک روز زنی که شغلش ماست فروشی بود، ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد. در راه با خودش فکر کرد که «ماست را می فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ میخرم. تخم مرغ ها را زیر مرغ همسایه میذارم تا جوجه بشه. جوجه ها که مرغ شدند می فروشم و از قیمت آن گوسفند می خرم. کم کم گوسفندهام زیاد میشه، یک روز میان چوپون من و چوپون کدخدا زد و خورد میشه کدخدا مرا میخواد و از من میپرسه : چرا چوپون تو چوپون مرا زده؟ منم میگم : زد که زد خوب کرد که زد !» زن که در عالم خیال بود همینطور که گفت : «زد که زد خوب کرد که زد» سرش را تکان داد و ظرف ماستی از رو سرش به زمین افتاد و ماست ها پخش زمین شد. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻دستت را سر هر سفره ای دراز نکن آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) : در حلال و حرام وسواس بشوید ، نه در نجاست و طهارت . زیاد دست آب نکشید ، مواظب حلال و حرام باشید. آیه ی قرآن است که (فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ ) یعنی انسان باید به طعامش نگاه کند . وقتی غذایی جلوی انسان می گذارند ،باید ببیند که این غذا از کجا آمده!؟حلال است یا حرام!؟ مال صغیر است!؟ از چه درست شده!؟ مال موقوفه است!؟ مال خمس نداده است!؟ ربا است!؟ رشوه است!؟ وسواس بشوید . تا حلال نخوری حال عبادت نداری. تا حلال نخوری تاریک هستی. اگر می خواهید نورانی شوید حلال بخورید. اولیای خدا اگر حرامی جلویشان باشد می فهمند ماها نمی فهمیم ، پس باید احتیاط کنیم. اگر به منزل انسان متدین و با تقوا و نماز شب خوان رفتی شام آوردند ، بخور. ولی افراد لا ابالی غذایشان را نخور. حدیث دارد که مردم چهار دسته اند : یک دسته : مالشان را از راه حلال به دست می اورند و در راه حلال هم خرج می کنند او به بهشت می رود . اما سه دسته دیگر به جهنم می روند. دسته دوم مالشان از راه حلال است اما در راه حرام خرج می کنند . دسته سوم بر عکس هستند ، مالشان از راه حرام است رشوه می گیرند ، ربا می دهند، اما روضه خوانی هم می کنند ، این هم به جهنم می رود.قسم چهارم آن کسی است که مالش از حرام است و در راه حرام هم خرج می کند . رشوه و ربا می خورد و بعد هم مشروب و قمار و نا اهلی و... . همیشه این دعا را بخوانید : اَللَّهُمَّ ارْزُقنا رِزْقاً حَلاَلاً طَيِّباً؛ خدایا روزی حلال نصیب من کن. اگر انسان یک لقمه حرام بخورد تا چهل روز اثر می گذارد. اوایلی که آیت الله مرعشی نجفی (رحمه الله علیه) به قم آمده بودند یک شب ایشان را مهمان می کنند .او هم شب در خواب می بیند که امام زمان علیه السلام به او می فرمایند : «دستت را سر هر سفره ای دراز نکن» ... به میهمانی نمی روند. انسان باید در شکمش و سواس شود . 📚 بدیع الحکمه ، ص4 👳 @mollanasreddin 👳
🔻خواب غفلت «به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم ؟ گفت: کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی ، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی ، بیدار نمی شود.» 👳 @mollanasreddin 👳
🔻دشنام ‌و صبر یکی از پسران هارون پیش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد. هارون ارکان دولت را گفت جزای چنین کس چه باشد؟ یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی. هارون گفت:‌ای پسر کرم آن است که عفو کنی و اگر نتوانی تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد در گذرد آنگاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قِبل خصم. نه مرد است آن به نزدیک خردمند که با پیل دمان پیکار جوید بلی مرد آن کس است از روی تحقیق که، چون خشم آیدش، باطل نگوید حکایتهای اشعار 👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر 💫هر شب 💫پنجرہ‌های ملکوت آسمان، 💫بسوی قلبها گشودہ میشود ... 💫الهی امشب 💫نور ایمانت را 💫درقلبهایمان جاری کن شبتون بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
🔻 صبح بخیر 🌷آمد خبر از حضرت دلدار 🕊که صبح است ☀️خورشید برافروخته ای یار 🌷که صبح است 🕊برخیز و بخوان ☀️نغمـه دلشاد صـبوحی 🌷در باغ فلک گل شده بیدار 🕊که صبح است سلام 😊 صبح تابستان تون سبز و زیبا 🌺🍃 👳 @mollanasreddin 👳
🔻ابوعلی سینا و کناس آورده‌اند که «شیخ‌الرئیس ابوعلی سینا» روزی با کوکبه‌ی وزارت می‌گذشت، کُنّاسی را دید که به کار متعفّن خویش مشغول است و این شعر به آواز بلند می‌خواند: گرامی داشتم ای نفس از آنت که آسان بگذرد بر دل جهانت ابوعلی سینا تبسّمی نمود و به او فرمود: حقاً خوب نفس خود را گرامی داشته‌ای که به چنین شغل پست (درآوردن خاک و نجاسات از چاه) مبتلا هستی. کنّاس از کار دست کشید و رو به ابوعلی سینا کرد و گفت: نان از شغل خسیس (کار پست) می‌خورم تا بار منّت شیخ‌الرئیس نکشم. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻دل 💟💟💟💟💟 نگر تا ای دل بیچاره چونی چگونه می‌روی سر در نگونی چگونه می‌کشی صد بحر آتش چو اندر نفس خود یک قطره خونی زمانی در تماشای خیالی زمانی در تمنای جنونی اگر خواهی که باشی از بزرگان مباش از خرده‌گیران کنونی 💟💟💟💟💟💟 👳 @mollanasreddin 👳
🔻توحید پیرزن 🌿روزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام با جمعی از پیروان از جایی عبور می‌نمود، پیر زنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود، مشغول ریستن پنبه است. 🌿پرسید: «خدا را به چه چیزی ‌شناختی؟» پیرزن به جای جواب دست از دسته‌ی چرخ نخ‌ریسی برداشت و طولی نکشید که پس از چند بار دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. 🌿پیرزن گفت: «یا علی علیه‌السلام چرخی به این کوچکی، برای گردش احتیاج به من دارد، آیا ممکن است، افلاک با این عظمت و آسمان و زمین به این بزرگی، بدون مدبّری دانا و صانعی توانا به گردش افتند و از گردش خود باز نایستند؟» 🌿امام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: «مانند پیرزنان خدا را بشناسید». (عَلیکُم بدینِ العَجائِز) 🔹امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «برترین فرایض که بر انسان واجب است، شناسایی خدا و اقرار در بندگی نسبت به اوست.» 🌿🌺🌿 👳 @mollanasreddin 👳
🔻دستگیری خرها مردي با ترس و رنگ و رويِ پريده به خانه اي پناه برد. صاحبخانه گفت: برادر از چه ميترسي؟ چرا فرار ميكني؟ مردِ فراري جواب داد: مأموران بي رحم حكومت، خرهاي مردم را به زور ميگيرند و ميبرند. صاحبخانه گفت: خرها را ميگيرند ولي تو چرا فرار ميكني؟ تو كه خر نيستي؟ مردِ فراري گفت: مأموران احمق اند و چنان با جديت خر ميگيرند كه ممكن است مرا به جاي خر بگيرند و ببرند😄😄😄 حکایتهای 👳 @mollanasreddin 👳
🔻تحمیل زور به مردم روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی تاریخی! برای خوردن شام با هم نشسته بودند. در کنار میز یکی از سگ های چرچیل ساکت نشسته بود و به آنها نگاه می کرد، چرچیل خطاب به همرهانش گفت: چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد؟ روزولت گفت: من بلدم و مقداری گوشت برید و خردل را داخل گوشت مالید و به طرف سگ رفت و گوشت را جلوی دهانش گرفته و شروع به نوچ نوچ کرد، سگ گوشت را بو کرد و شروع به خوردن کرد تا اینکه به خردل رسید، خردل دهان سگ را سوزاند و از خوردن صرف نظر کرد. بعد نوبت به استالین رسید. استالین گفت: هیچ کاری با زبون خوش پیش نمیره و مقداری از خردل را با انگشتهایش گرفته و به طرف سگ بیچاره رفته و با یک دستش گردن سگ را محکم گرفته و با دست دیگرش خردل را به زور به داخل دهان سگ چپاند، سگ با ضرب زور خودش را از دست استالین رهانید و خردل را تف کرد. در این میان که چرچیل به هر دوی آنها می خندید بلند شد و گفت: دوستان هر دوتاتون سخت در اشتباهید! شما باید کاری بکنید که خودش مجبور بشه بخوره! روزولت گفت: چطوری؟ چرچیل گفت: نگاه کنید! و بعد بلند شد و با چهار انگشتش مقداری از خردل را به پشت سگ مالید، سگ زوزه کشان در حالی که به خودش می پیچید شروع به لیسیدن خردل کرد! چرچیل گفت: دیدید چطوری می توان زور را بدون زور زدن به دیگران تحمیل کرد؟! 👳 @mollanasreddin 👳
🔻پندانه روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ 🔆حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. می‌دانی موسی از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ☀️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻حلال حلالش به اسمون رفت مادر پيري از فرزند راهزنش خواست تا براي اون كنفي از راه حلال به دست بياورد. پسر براي انجام خواسته مادر يه روز جلوي مسافري رو گرفت و دستارش رو قاپيد و گفت :اين رو بر من حلال كن مرد قبول نكرد جوان راهزن چوب دستي شو در اورد . به جون مرد افتاد هرچي اون بي چاره فرياد ميزد حلال كردم دست بردار نبود جوون راه زن دستار رو پيش مادرش برد و وقتي مادرش از حلال بودن اون پرسيد جوون گفت:اون قدر زدمش تا حلال حلالش رفت به اسمون. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻اندرز پدر 💠💠💠 یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز، شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته، پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند ،گفت :جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی. نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش گرت چشم خدا بینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش 💠💠💠 حکایتهای 👳 @mollanasreddin 👳
🔻خودپسندى‏ الاِعجاب يَمنعُ منَ الاِزدياد. ترجمه: خودپسندى، مانع از پيشرفت و رسيدن به كمال است. شرح: يكى از بزرگترين عيبهايى كه بعضى افراد دچار آن هستند، غرور و خود پسندى، يعنى كسى كه خود را، در همه چيز، برتر و بالاتر از همه مردم ميداند، و خيال ميكند كه هيچ كس در علم و دانش و درك و شعور، به پاى او نمى‏رسد. شخصى كه دچار اين عيب بزرگ باشد، از دو جهت لطمه ميخورد و صدمه مى‏بيند. نخست، از اين جهت كه: چون خود را بزرگترين و برترين عاقلان و دانشمندان ميداند، ديگر لازم نمى‏بيند كه دنبال تحصيل علم و دانش، برود. و به اين صورت، از آموختن باز ميماند، و در همان مرحله‏يى كه هست در جا ميزند و ديگر بالاتر و پيش‏تر نمى‏رود. علاوه بر اين، شخص خود پسند، چون كسى را عاقل‏تر و دانشمندتر از خود نمى‏داند، هنگامى كه برايش مسئله و مشكلى پيش مى‏آيد، با هيچكس مشورت نمى‏كند، و از افراد عاقل‏تر و دانشمندتر از خودش راهنمايى نمى‏خواهد. و به اين صورت، از حل مسائل و مشكلات، و گشودن راههاى بسته زندگى‏اش، عاجز مى‏ماند، و همواره، در ميان گرداب مشكلات و گرفتاريها دست و پا ميزند و هيچگاه نمى‏توان راههاى پيشرفت و ترقى را پيدا كند و به سوى كمال گام بردارد. 📚پندهای کوتاه از نهج‌البلاغه /ص۲ 👳 @mollanasreddin 👳