لشکر ابرهه پیدا شده بر پا خیزید
رود خون جاری دریا شده بر پا خیزید
کوسجنگاست که درگوشجهان پیچیده
آتش کینه محیا شده بر پا خیزید
انتخاب است حسینی و یزیدی بودن
ظهر عاشور تمنا شده بر پا خیزید
غزه شد مقتل و شمر آمد و خنجر دارد
باز هم آخر دنیا شده بر پا خیزید
خشم طوفان الاقصی و ابابیلی ها
به همه خلق معما شده بر پا خیزید
از همان روز که آن مرد به میدان آمد
نفس اوست مسیحا شده بر پا خیزید
باز صفین و جمل، کینهی سفیانی ها
ذوالفقاراست هویدا شده بر پا خیزید
ارتش کفر فرومایه ترین می بینیم
آخر قصهی اعدا شده بر پا خیزید
آخر قصهی خونخواری اسرائیل است
قدس در حال تماشا شده بر پا خیزید
منتقم می رسد از راه، ظهورش نزدیک
پرچم فاطمه برپا شده بر پا خیزید
#غزه
#امالبنین_بهرامی (ام.خزان)
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
«دادخواهی پیرزنی از سلطان سنجر سلجوقی»
مخزن الاسرار
به خط نستعلیق #میر علی هروی
بخارا، 944 ه.ق.
مالک : کتابخانه ملی فرانسه
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
محفل شعر و ادب
«دادخواهی پیرزنی از سلطان سنجر سلجوقی»
این داستان یکی از مضامین برجسته در نگارگری نسخ خطی خمسه ی نظامی می باشد:👇
پیرزنی را ستمی درگرفت
دست زد و دامن سنجر گرفت
کای ملک آزرم تو کم دیدهام
وز تو همه ساله ستم دیدهام
شحنه مست آمده در کوی من
زد لگدی چند فرا روی من
بیگنه از خانه برویم کشید
موی کشان بر سر کویم کشید
در ستم آباد زبانم نهاد
مهر ستم بر در خانم نهاد
گفت فلان نیمشب ای گوژپشت
بر سر کوی تو فلانرا که کشت
خانه من جست که خونی کجاست
ای شه ازین بیش زبونی کجاست
شحنه بود مست که آن خون کند
عربده با پیرزنی چون کند
رطل زنان دخل ولایت برند
پیرهزنان را به جنایت برند
آنکه درین ظلم نظر داشتست
ستر من و عدل تو برداشتست
کوفته شد سینه مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من
گر ندهی داد من ای شهریار
با تو رود روز شمار این شمار
داوری و داد نمیبینمت
وز ستم آزاد نمیبینمت
از ملکان قوت و یاری رسد
از تو به ما بین که چه خواری رسد
مال یتیمان ستدن ساز نیست
بگذر ازین غارت ابخاز نیست
بر پله پیرهزنان ره مزن
شرم بدار از پله پیرهزن
بندهای و دعوی شاهی کنی
شاه نهای چونکه تباهی کنی
شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت برعایت کند
تا همه سر بر خط فرمان نهند
دوستیش در دل و در جان نهند
عالم را زیر و زبر کردهای
تا توئی آخر چه هنر کردهای
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نهای هندوی غارتگری
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد
زامدن مرگ شماری بکن
میرسدت دست حصاری بکن
عدل تو قندیل شب افروز تست
مونس فردای تو امروز تست
پیرزنانرا بسخن شاد دار
و این سخن از پیرزنی یاد دار
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری پاسخ غمخوارگان
چند زنی تیر بهر گوشهای
غافلی از توشه ی بی توشهای
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی
شاه بدانی که جفا کم کنی
گرد گران ریش تو مرهم کنی
رسم ضعیفان به تو نازش بود
رسم تو باید که نوازش بود
گوش به دریوزه انفاس دار
گوشه نشینی دو سه را پاس دار
سنجر کاقلیم خراسان گرفت
کرد زیان کاین سخن آسان گرفت
داد در این دور برانداختست
در پر سیمرغ وطن ساخته ست
شرم درین طارم ازرق نماند
آب درین خاک معلق نماند
خیز نظامی ز حد افزون گری
بر دل خوناب شده خون گری
"مخزن الاسرار، نظامی گنجوی"
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
🌔" آتش سوزناک عشق "
ای چَرخِ عیب جویَم وِیْ سَقْفِ پُرسِتیزم
تا کِی به گوشه گوشه از مَکْرِ تو گُریزم؟
ای چَرخْ هَمچو زَنگی خونْ خوارهٔ خَلایِق
من ابرِ هَمچو خونَم بر تو چرا بِریزم
ای دل بِسوز خوش خوش مَگْریز ازین دو آتش
کین است بر تو واجِب کایی به نارِ تیزم
مَقصودْ نور آمد عالَمْ تَنور آمد
وین عشقْ هَمچو آتش وین خَلْقْ هَمچو هیزم
هَمچون خَلیلِ یَزدان پروانه وار شادان
در آتشَش نِشَستم تا حَشْر بَرنخیزم
🔸خداوندگار عرفان:«مولانا🕊️🌹»
🔹شرح ابیات:
✍️ مولانا عالم را به تنوری تشبیه می کند که هیزم آن مردمان/مخلوقات است و آتشش، عشق. مردمان در آتش عشق می سوزند تا نور این تنور نمایان شود. مقصود از هستی، تجلی آن نور است.
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
4_5981318863982168892.mp3
2.28M
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم
دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم
در خفیه همینالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمیخسبند از ناله پنهانم
بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد
تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم
گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم
#حضرت سعدی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
تا که از چشمت بنوشم آن شراب ناب را
گشته ام میخانه های کوچه ی مهتاب را
شانه خواهم ساخت از انگشت های شاعرم
تا که از هر موج گیسویت بگیرم تاب را
#بهرام_احدی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
سرخی چشم من ازعادت بیخوابی نیست
خصلت وقت غروب است که صحرا دارد
حال من مثل کویریست که از لکه ی ابر
جـرعــه ای آب و یـا قطـره ، تمنـا دارد
#خاقانی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
4_5923741619038715946.mp3
2.42M
می گذشت از پرده های آسمان فریاد من
برنمی آید کنون از آشیان فریاد من
در جوانی می گذشت از سنگ خارا ناله ام
تیر بی پر شد ز قد چون کمان فریاد من
یک نوا دارم ولی چون بلبل از نیرنگ گل
جلوه دیگر کند در هر دهان فریاد من
نیست چون بلبل، زبانی ناله پر شور من
همچو #نی خیزد ز مغز استخوان فریاد من
گر چه صحبت یک نفس باشد جدایی مشکل است
از فراق تیر باشد چون کمان فریاد من
بلبلان را ناله من بر سر شور آورد
من چو نالم خیزد از چندین زبان فریاد من
می خورم افسوس بر عهدی که بودم در چمن
در قفس نبود ز هجر آشیان فریاد من
می شود هر برگ سبز او زبان بلبلی
پهن گردد گر به صحن گلستان فریاد من
ابر نتوانست گشتن سرمه آواز رعد
چون شود در پرده های دل نهان فریاد من؟
من به امید تو گاهی می شدم دستانسرا
تا تو رفتی شد غریب گلستان فریاد من
سرکش افتاده است آن رعنا، وگرنه سرو را
سر به گلشن داد چون آب روان فریاد من
کی چنین آواره می شد فکر من هر جانبی؟
مستمع می یافت گر در اصفهان فریاد من
کوه چون ابر بهاران روی در صحرا نهد
گر شود با رعد صائب همعنان فریاد من
« #صائب_تبریزی»
یکم آبان زادروز #محمدعلی_کیانی_نژاد موسیقیدان و نوازنده نی
#دشتستانی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیال یار را در دیده عاشق تماشا کن
که دارد شور دیگر پرتو مهتاب در دریا
#صائب_تبریزی
چشمها راز عاشق را فاش میکنند...(عشق پوشیدنی نیست)
خواب دیدم که رویاست، ولی رویا نیست
عمر جز «حسرتِ دیروز» و «غمِ فردا» نیست
هنر عشق فراموشی عمر است، ولی
خلق را طاقتِ پیمودن این صحرا نیست
ای پریشانی آرام ! کجایی ای مرگ ؟
در پری خانهی ما حوصلهی غوغا نیست
ما پلنگیم ! مگو لکّه به پیراهن ماست
مشکل از آینهی توست! خطا از ما نیست
خلق در چشم تو دلسنگ ولی ما دلتنگ
«لا الهی» هم اگر آمده بی «الّا» نیست
موج ِشوریده دل آشفتهی ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست
بر گل فرش، به جان کندن خود فهمیدیم
مرگ هم چارهی دل تنگی ماهیها نیست
#فاضل_نظری
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
4_5890814269443805501.mp3
10.14M
یک نفس بامانشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت
ازپریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خودرا شانه کردی شانه بوی گل گرفت
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
آنسان که یادم داد چشمت دل سپردن را
یک روز یادم میدهد از یاد بردن را!
آنقدر دارم یادگار از تو که فرزندم
با زخمهای من بیاموزد شمردن را...
جان رقیبم را قسم خوردی که خوشعهدی
از اعتبار انداختی سوگند خوردن را!
تحقیر ما افتادگان تا کی؟ که یادت داد
اینگونه روی زخم مردم پا فشردن را
چشمی که بر من بستهای بر غیر واکردی
ممنونم از چشمت که آسان کرد مردن را
#حسین_زحمتکش
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
دست بر دل، پای در گِل، دوش زیرِ بارِ غم
بیتکلف یارِ کارافتادهای چون من کجاست
#طالب_آملی
🌧
شعر را بهر کسی گو که سخن می فهمد
معنی دلهره و زلف شکن می فهمد
آنکه آغوشِ تو را در شب دیدار چشید
معنی رایحه ی حبّ وطن می فهمد
شاعری که قفسِ قافیه رنجورش کرد
حرکاتِ خوشِ موزونِ بدن می فهمد
آنکه در حوصله ی عشق شناور گردید
ناله ی مرغِ پریشانِ چمن می فهمد
تلخکامی که شب از تیشه و تشویش نخفت
شورِ شیرینی دنیای کهن می فهمد
#پایانی_حیات_اله
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
🌧
آی نیما!
قایقت کو ؟
کو بلم هایی که از گرداب این دریا به ساحل می رساند ،
خستگان راه دریا را
آی نیما !!
یک نفر نه ، صد نفر در آب دارد می سپارد جان.....
#پایانی_حیات_اله
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر
راهیم می کرد قبرستان به جای روستا
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا
#بهمنی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
مثل مهتاب
که هر شب به تماشای من است
دیدن روی تو ای ماه ،
تمنای من است...!!
چشمانت
آخرین چیزیست
که از میراثِ عشق،
باقی میماند...!
#نزارقبانی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
«مرغ دلم راهی قم میشود
در حرم امن تو گم میشود
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه سادات بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی؟
از سفر کرب و بلا آمدی؟
یا که به دنبال رضا آمدی؟
من چه کنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را
کاش شبی مست حضورم کنی
باخبر از وقت ظهورم کنی»
(محمدرضا آقاسی)
با یک روز تاخیر
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
یک بیت و یک نکته از صائب
هم نشین مردم محتاج هم در زحمتند
دیده بیمار است و بینی بار عینک می کشد
#صائب
به عقیده ی صائب انسانهایی که گرفتار و محتاج هستند علاوه بر این که خودشان ناراحت و در زحمتند، هم نشینان و نزدیکان خود را هم دچار زحمت ساخته و نگرانِ خود می کنند . این گونه که نزدیکان و دوستان مجبورند که قسمتی از نیازهای او را تامین کرده و به او کمک کنند و حتی اگر توان این کار را نداشته باشند، لا اقل مشکلات و گرفتاری های دوستان ، آنها را خیلی ناراحت کرده و عذاب می دهد.
صائب برای این که گفته ی خود را ملموس تر و روشن تر به مخاطب عرضه کند ؛ مثال و معادلی زیبا در مصراع دوم آورده و می گوید:
همان گونه که برای رفع مشکل کم بینایی چشم یک فردی که چشمانش ضعیف است و عینک برای او تجویز شده ، باید بار و سنگینی عینک را بینیِ آن شخص تحمل کند تا آن را به خوبی نگه دارد. در حالیکه بینی او هیچ مشکلی ندارد و مشکل و ایراد اصلی از چشمهاست.
در واقع بار و زحمت چشم را بینی به دوش می کشد.
✍جناب شاهین لقایی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
4_5888951387508709012.mp3
4.11M
غزل ۶۲ سعدی
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدهست
وی باغ لطافت به رویت که گزیدهست
زیباتر از این صید همه عمر نکردهست
شیرینتر از این خربزه هرگز نبریدهست
ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان
دانی که سکندر به چه محنت طلبیدهست
آن خون کسی ریختهای یا می سرخ است
یا توت سیاه است که بر جامه چکیدهست
با جمله برآمیزی و از ما بگریزی
جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیدهست
نیک است که دیوار به یک بار بیفتاد
تا هیچکس این باغ نگویی که ندیدهست
بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار
چون عام بدانست که شیرین و رسیدهست
گل نیز در آن هفته دهن باز نمیکرد
وامروز نسیم سحرش پرده دریدهست
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که تتر جسر بریدهست
رفت آن که فقاع از تو گشایند دگر بار
ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیدهست
سعدی در بستان هوای دگری زن
وین کشته رها کن که در او گله چریده ست
🎙 #محمدرضاکاکائی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
May 11
اين صبح ، اين نسيم
اين سفرهي مهيا شدهي سبز
اين من و اين تو ، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند
يکي شدند و يگانه
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد ، آمدي و آمديم
اول فقط يک دل بود
يک هواي نشستن و گفتن
يک بوي دلتنگ و سرشار از خواستن
يک هنوز با هم ساده
رفتيم و نشستيم ، خوانديم و گريستيم
بعد يکصدا شديم
هم آواز و هم بغض و هم گريه
همنفس براي باز تا هميشه با هم بودن
براي يک قدمزدن رفيقانه
براي يک سلام نگفته ، براي يک خلوت دلخاص ، براي يک دلِ سير گريه کردن
براي همسفر هميشهي عشق ، باران
باري اي عشق ، اکنون و اينجا ، هواي هميشهات را نميخواهم
نشاني خانهات کجاست ؟
#سيدعلی_صالحی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎