آه ، تا کِی ز سفر باز نیایی؟ بازآ
اشتیاق تو مـرا سوخت کجایی؟ بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گر همان بر سرِ خونریزیِ مایی ، بازآ
کردهای عهد! که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان
جان من! اینهمه بیرحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ...
🌴وحشی بافقی🌴
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
#سعدی
گفتمش؛
شیرینترین آواز چیست ؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند:
"نالهٔ زنجیرها بر دست من ...
در میان اشکها پرسیدمش؛
خوشترین لبخند چیست
شعلهای در چشم تاريکش شکفت
جوش خون در گونهاش آتشفشاند
گفت لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم؛
بوسیدمش
#هوشنگ_ابتهاج
تو باشی؛ رازقی باشد؛ غزل باشد؛ خدا باشد
بگو این دل اگر آنجا نباشد؛ پس کجا باشد؟
خدا میخواست همعصرِ تو باشم؛ همکلامِ تو
خدا میخواست چشمانت برایم آشنا باشد
خودش میخواست لبخندت سلامم را بلرزاند
خودش میخواست قلبِ سادهٔ من مبتلا باشد
بگو وقتی دو دل با هم یکی باشد؛ چرا باید
هزاران سالِ نوری دستِشان از هم جدا باشد؟!
نمیخواهم که پابندِ دلِ بیطاقتم باشی
تو باید شاد باشی تا جهان بودهست و تا باشد
خداحافظ نگفتم تا نگویی"زود برگردی"
خدا میخواست لبخندِ تو ختمِ ماجرا باشد
اگر زن باشی و شاعر؛ خودت هم خوب میدانی
که رفتن از کنارِ دوست؛ باید بیصدا باشد...
نغمه_مستشارنظامی
میشود یکبارشعرم رابخوانی...یاکه نه؟
لااقل اندازه ی شعرم بمانی…یاکه نه!؟
هیچ میدانی غزال بیشه ی شعرم تویی
لُعبتِ لب غنچه ی ابرو کمانی…یاکه نه!؟
آی موخرماییِ دل نازک ِلب صورتی
بازهم داری همان شیرین زبانی…یا که نه!؟
با توهستم! تک درختِ سرو بی همتا؛هنوز
فنچ از دور سر خود می پرانی یا که نه!؟
راه می رفتی تمام شهر محوت می شدند
وقت رفتن باز لیمو می تکانی …یا که نه!؟
من همان قالیچه ی پاخورده ام یادت که هست -
_رد شدی از روی قلبم یک زمانی…یا که نه!؟
تازگیها یک روانی شاعر چشمت شده
می شناسی؟ آشنا هست این روانی…یاکه نه؟
می شود امشب برای دلخوشیِ من فقط
یک غزل ازشعرهایش رابخوانی…یاکه نه!؟
عقل مست لعل جان افزای توست
دل غلام نرگس رعنای توست
نیکویی را در همه روی زمین
گر قبایی هست بر بالای توست
چون کسی را نیست حسن روی تو
سیر مهر و مه به حسن رای توست
نور ذره ذره بخش هر دو کون
آفتاب طلعت زیبای توست
در جهان هرجا که هست آرایشی
پرتو از روی جهانآرای توست
تا رخت شد ملکبخش هر دو کون
مالک الملک جهان مولای توست
خون اگر در آهوی چین مشک شد
هم ز چین زلف عنبرسای توست
گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنهٔ جام جهان افزای توست
خلق عالم در رهت سر باختند
ور کسی را هست سر همپای توست
آسمان سر بر زمین هر جای تو
در طواف عشق یک یک جای توست
آفتاب بی سر و بن ذرهوار
این چنین سرگشته در سودای توست
این جهان و آن جهان و هرچه هست
شبنمی لب تشنه از دریای توست
چون به جز تو در دو عالم نیست کس
در دو عالم کیست کوهمتای توست
هر که را هر ذرهای چشمی شود
هم گر انصاف است نابینای توست
گر فرید امروز چون شوریدهای است
عاقل خلق است چون شیدای توست
عطار_نیشابوری
گفتی چه شود گر بشود فاصلهها کم؟
دیدی که شد! اما نشد آخر گِلهها کم
بینِ تو و من، رغبتِ دیدار نماندهست
هم فاصلهها کم شده، هم حوصلهها کم...
از عشق بپرهیز! که صد راهزن اینجاست
آیند به این گردنهها قافلهها کم
هر چند که از شهرِ خودم کوچ نکردم
در بیوطنی، نیستم از چلچلهها کم
از عشق همین بس که مُعمای شگفتیست
ای عقل! بگو با من از این مسئلهها کم...
•| #فاضل_نظری
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
ﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ،
ﺩﻝ ﺧﻨﺪه ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ،
ﺗﻮ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ، ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
#وحشیبافقی
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
بی محبت مگذران عمر عزیز خویش را
در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش
- صائب تبریزی
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
میگویمت از دور دعا گر برسانند
#سعدی🍃💚
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
بی مهر رخت روز مرا نور نماندهست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندهست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندهست
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندهست
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندهست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خستۀ رنجور نماندهست
صبر است مرا چارۀ هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندهست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندهست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتمزده را داعیۀ سور نماندهست
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
کاش تا دل میگرفت و میشکست
دوست می آمد کنارش می نشست!
کاش میشد روی هر رنگین کمان
می نوشتم "مهربان "با من بمان!!!
کاش می شد قلب ها آباد بود
کینه و غم ها به دست باد بود
کاش می شد دل فراموشی نداشت
نم نم باران هم آغوشی نداشت
کاش می شد کاش های زندگی
تا شود در پشت قاب بندگی
کاش میشد کاش ها مهمان شوند
درمیان غصه ها پنهان شوند
کاش می شد آسمان غمگین نبود
رد پای کینه ها رنگین نبود
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
مشغول جهانی و جهانی به تو مشغول
لطفی کن و یک لحظه به من نیز بیاندیش ...
#سجاد_رشیدی_پور
اتفاقم به سرِ کوی کسی افتادهست
که در آن کویْ چو من کشته بسی افتادهست
#سعدی
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
کاش جایِ گوسفندی در منا
ذبح میکردیم “خود” را بی صدا
کاش قربانی شود در ما غرور
این منیّت، این هوس، این ادّعا
خالی از حرص و طمع گردیم اگر
میشویم آکنده از عشقِ خدا
عیدِ قربانِ من آن روزی بوَد
که رها گردم از این نفس و هوا
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
غزل ۲۲۶ حافظ
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
چهارشنبه شب ، هفتم تیرماه ۱۴۰۲ ، ساعت ۲۴ با دعوت و میزبانی #رادیو_فرهنگ برنامه(چهار باغ)
پخش زنده روی موج FM رادیو سراسری
مجری برنامه : #حامد_عباسی
مهمان برنامه : #محمدرضاکاکائی
چهارشنبه ها ساعت ۲۴ در #رادیو_فرهنگ ، با رندانه های حافظ به زبان ساده همراهتان خواهیم بود
💎https://eitaa.com/molookfarib💎
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی ست
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافی ست
گلهای نیست، من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچهی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم! کافی ست
محمد علی _بهمنی🪴
گاهی خیال میکنم از من بریده ای!
بهتر زمن برای دلت برگزیده ای!
از خود سوال میکنم آیا چه کرده ام؟
در فکر فرو می روم از من چه دیده ای؟
فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم!
گویا از این نمونه مکرر شنیده ای!
از من عبور میکنی و دم نمیزنی!
تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای!
یک روز می رسد که در اغوش گیرمت!
هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای!
قیصر امین پور
♧من شوق قدم های رسیدن به تو هستم
یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم
☆آرامش لبخند تو اعجاز تو این است
زیبایی تو خانه براندازترین است
☆مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد
وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد
☆میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو
تو جان منی جان منی جان منی تو
☆من بودم و غم تا که رسیدم به تو غم رفت
من آمدم از تو بنویسم که دلم رفت
☆این بار نشستم که تو را خوب ببینم
ای خوب تر از خوب تر از خوب ترینم
☆مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد
وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد
☆میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو
تو جان منی جان منی جان منی تو♤
° احمد امیر خلیلی
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد
این شیر را به مویی، زنجیر میتوان کرد
هر چند صد بیابان وحشیتر از غزالیم
ما را به گوشه ی چشم، تسخیر میتوان کرد
از بحر ِتشنه چشمان، لب خشک باز گردند
آیینه را ز دیدار، کی سیر میتوان کرد؟
در چشم ِخردهبینان، هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه، تفسیر میتوان کرد
گر گوش ِهوش باشد، در پرده ی خموشی
صد داستان شکایت، تقریر میتوان کرد
از درد عشق اگر هست، صائب تو را نصیبی
از ناله در دل سنگ، تأثیر میتوان کرد
#صائب تبریزی
گاهی میانِ دیده و دل جنگ میشود
گاهی غزل، برای تو دلتنگ میشود
گاهی دو کوچه فاصلهی خانههای ماست
اما همین دو کوچه، دو فرسنگ میشود
گاهی برای رفتن تو، گریه میکنم
هق هق، ترانه و نفس آهنگ میشود
گاهی تمامِ هر چه که اسمش غرور بود
میریزد و نتیجهی آن، ننگ میشود
گاهی میانِ خلوتِ افکارِ خستهام
شیطان به دست تیرهی تو رنگ میشود
از اینکه عاشقانه تو را میپرستم و...
از اینکه ظالمانه، دلت سنگ میشود
از اینکه باز هم دل من را ربودهای
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...!
#محمد_علی_بهمنی🌱
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
حافـــــظ
#غدیرخم
تکیه گاهِ مؤمنات و مؤمنینِ خویش کرد
دست هایش را گرفت و اصل دینِ خویش کرد
گفت قطعاً جملۂ «من کُنتُ مولا» را بلند
خطبه را خواند و علی را جانشینِ خویش کرد
آیۂ «ألیوم أکملتُ لکُم» را تا ابد
شاهد عینی دین راستینِ خویش کرد
در غدیرخم ولی الله معنی شد! سپس
دستِ بالا رفته را حبل المتینِ خویش کرد
عشق حیدر در دلش بود و همه دیدند که
دور او می گشت و حجّ آخرینِ خویش کرد
خود ملقّب به «امین» بود و علی را سال ها
کاتب وحی خداوند و امینِ خویش کرد
خوش بحال آن که با قران ناطق یار شد
محو آیاتش شد و عینُ الیقینِ خویش کرد
(مرضیهعاطفی)
همیشه گریههای زیر باران ماجرا دارد
که یک سر در پشیمانی ، سری هم در وفا دارد
میان خاطراتت آنچنان بر سینه میکوبم
که ثابت میکند یک دست هم گاهی صدا دارد
نبودت روزهایم را به قدری بیهویت کرد
که در تقویم من تنها غروب جمعه جا دارد
تصور میکنم عاشق شدن یک درد موروثیست
از آنجا که پدر عمریست در دستش عصا دارد
یقین دارم کسی ظرف دعا را جابهجا کرده
تو را من آرزو کردم کسی دیگر تو را دارد
#علی_صفری
با خلق هر کس دعوی وارستگی دارد
بیشک به دنیا بیشتر وابستگی دارد
اینجا گریزی از تعلق نیست در هر حال
هر کس به چیزی در جهان دلبستگی دارد
پرسیدم از فرهاد آیا عشق شیرین بود؟
در پاسخم خندید، یعنی بستگی دارد
دنیا تماشاییست اما زندگی اینجا
اندوه دارد، رنج دارد، خستگی دارد
ما تابع عشقیم و این بیتابی بی حد
چون خط ممتد تا ابد پیوستگی دارد
#فاضل_نظری
همیشه گریههای زیر باران ماجرا دارد
که یک سر در پشیمانی ، سری هم در وفا دارد
میان خاطراتت آنچنان بر سینه میکوبم
که ثابت میکند یک دست هم گاهی صدا دارد
نبودت روزهایم را به قدری بیهویت کرد
که در تقویم من تنها غروب جمعه جا دارد
تصور میکنم عاشق شدن یک درد موروثیست
از آنجا که پدر عمریست در دستش عصا دارد
یقین دارم کسی ظرف دعا را جابهجا کرده
تو را من آرزو کردم کسی دیگر تو را دارد
#علی_صفری
🦋 @GhaZalkhaniI