🚩 خانه هر کسی را طوری زینت میدهند که دلش باشد!
بخواهینخواهی آدمی روانه این خانه میشود.
حواستان جمع باشد چی پسندتان است!
🚩 خانه ابدی #شهید_امیرمحسن_حسننژاد
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
27.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 بعید میدانم ریز برنامه فوت آدم را بشود از قبل هماهنگ کرد. چون در اصل همهچیز در یک ابهام کامل است؛ مگر یک حالت! مثلأ شهیدی باشی و عمری دست و سینهات سوخته غم ارباب باشد. طوری که همیشه داشته باشی دم و دستگاه آقا را ردیف کنی. آنوقت همه برنامهات را با جان و دل، با دقت و رقت که اگر خودت هم بودی نمیشد، جور میکنند.
🚩 داوطلبانه آمده بود! گفت روی کفن و سنگ لحد شهدای گمنام همیشه مینوشتم؛ دلم میخواست برای این شهدا هم بنویسم.
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#شهید_حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 قبر برای بعضی حفره وحشت است؛ برای بعضی چاله گور، برای عدهای آرامگاه ابدی و برای جماعتی از ابناء بشر زیارتگاه عشاق و دلدادگان.
🚩 شهید سرسنگی را قرار بود ببرند علیآباد دیار آباء و اجدادی. از سعادت ما یزدیها بود که کنار تربت رفیقش زیارت شود!
#شهید_حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 امام یک تکمله پیدا و پنهان داشت آخر همه حرفهایش! دنیا چیزی نیست؛ علاجی برای آخرت کنید.
🚩 پدرجان! خوش به حالت! چه شفیع محکم و مبارکی برای خودت دست و پا کردی...
🚩 خانواده شهید و پدر و مادرش که آمدند انگار تمام غمهای دنیا را ریختند توی سینه سوگوارها...
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 از زمانیکه کلنگ زدند برای حفر محل دفن تا حالا که چیزی به آوردن پیکر شهدا به تربتشان نمانده یک لحظه این خانهی آباد خالی از ذکر نشده؛ رفقای شهید یکییکی و دستهجمعی یکریز برایشان عاشورا خواندهاند و اشکهایشان را روانه این خاک پاک کردهاند. اشکهایی که بیشتر بوی التماس میداد.
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#شهید_حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 تا آمد توی قاب چشمها، همه را آتش زد. دختر تو مرام ما خیلی عزیز است و بابایی! از اول تا آخر مراسم حواسم پرتش بود. خیسی چشمش خشک نشد. از بغل همه میرفت تا برسد به مادر داغدارش. شانه زنها تا رو برمیگرداند شروع میکرد به تکان خوردن. روضهای مجسم و مسلم بود زینب خانم دو ساله؛ نازدانه شهید امیرمحسن!
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 دل کندن سخت است حتی اگر از پرندهای توی خانه باشد.
دل کندن سخت است و ما شیعهها خیلی سوختهایم از این دل کندنها!
🚩 مولای رمضان وقتی دل از فاطمهاش برید کف دستها را زد به هم؛ یعنی که کارم تمام است، یعنی دیگر چیزی برای از دستدادن ندارم!
یک حالتی هم دارد علی(ع) وقتی غمهایش را به خورد خاک میداد!
🚩 نمیدانم این رفقای شهدا چه حالی بودند وقتی میخواستند بیایند بیرونِ قبر. کف دو دست را محکم میزدند روی خاک. شاید التماس میکردند دستشان را بگیرند!
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#شهید_حسین_سرنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 و گفت مستحب است با کفش نروی داخل قبر میت! نگفت اگر قبر مال میت نبود، خاک بهشت بود واجب است کفشها را بکنی! نگفت اگر مال رفیق شهیدت بود اصلا خجالت بکش که پابرهنه و سربرهنه نباشی!
🚩 اینجا را تا چند لحظه دیگر حسین(ع) تبرک میکرد و ملائک حسرتش را میخوردند!
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#شهید_حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 از دیشب مثل پروانه دور قبر #شهید_حسننژاد میچرخید. پرسیدم: "چرا رفتی تو قبر خوابیدی؟"
🚩 گفت: "وقتی کسی خونه نو میسازه، کادو براش میبرن. این منزل نو برعکسه! ما برا رفیقمون ساختیم! اولم خودمون توش میخوابیم که کادو ازش بگیریم. خیلی سخته برا رفیقت خونهای بسازی که دیگه نمیبینیش! ته قبر شهید آرامش خاصیه! دردِدل نگفتهتو میتونی اونجا بگی!"
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 وقتی روی چفیهها مینوشت نمیدانستم برای کجا میخواهندشان. تمام که شد نصب کردند داخل قبر شهید سرسنگی.
🚩 انسان است و اُنسَش. عمری توی این یادواره و آن مجلس، با نام و نشان نورهای مقدس عالم همصحبت باشی معلوم است دلتنگشان میشوی...
#شهید_حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 توی چند ساعتی که دور و بر تربت شهدا میپلکیدم زاغ سیاهشان را چوب میزدم. طفلکیها با دهان روزه اندازه چند تا آدم برای رفیقشان عرق ریختند تا کار تمام شود. وسط مسطها وقتی نفسشان از بالا و پایین رفتن توی قبر میگرفت مینشستند به اشک و مناجات!
سخت است آدم داغدار باشد و گرسنه و تشنه و سرشلوغ...
قبولتان باشد...
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#شهید_حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 آن پیر و مراد عارفان فرمود: "مرفهین بیدرد فرق و سینۀ شکافتۀ نظام و ملت را به دست از خدا بیخبران مشاهده نکردهاند و از همۀ زجرها و غربتهای مبارزان و التهاب و بیقراری مجاهدان که برای مرگ و نابودی ظلم بیگانگان دل به دریای بلا زدهاند، غافل و بیخبرند."
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#شهید_حسین_سرنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 همدانشگاهی بودیم و هموزن و رفیقجینگ. رفتیم مسابقات کونگفو انتخابی تیم استان برای اعزام به مسابقات انتخابی تیم ملی. دوتایی رسیدیم فینال. صدایمان زدند. رفتم روی تاتامی. بلندگو چندبار حسین سرسنگی را صدا زد. نیامد. پدرش آمد گفت: "رفته که نیاد بالا!"
نخواست با رفیقش مبارزه کند. باخت تا رفیقش برنده شود!
👤 راوی: محمدصادق شیخی
#شهید_حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 دلم در تب و تاب است. جمعیت صدایش کم و زیاد میشود. یکی فریاد میکشد: حسین!
نوحه حاج محمود را پخش میکنند. حتی داربستهای دور قبر شهید که کشیدهاند برای راحتی تدفین و خانواده شهدا را نمیتوانم ببینم.
کیپِ کیپ ایستادهاند. چند نفر با لباس نظامی و لباسشخصی سفت جلوی ورودی را گرفتهاند و نمیگذارند احدی غیرِخودی وارد شوند!
🚩 دلم در تب و تاب است. ماندهایم پشت جمعیت. الان شهید را دفن میکنند!
علیرضا هم با من است. قرار شده نگهش دارم. نمیدانم درست فهمیده چه شده یا نه؟! قرار است بفهمد چه اتفاقی افتاده؟!
آخرینبار مادرش گفت: "فعلا به علیرضا نگویید!"
🚩 دلم در تب و تاب است. میگویم:
+ علیرضا بریم پیش مامان؟
_ آره
+ فقط خیلی شلوغه! بعیده رامون بدن!
انگار لحن و ابهت شهید را ریختهاند در لحن و بیان علیرضا، پسر ششساله شهید.
_ بیا بریم! میگم پسر شهیدم رامون میدن!
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 چشمانش پر عفونت است و قرمز. انگار ساعتها گریه کرده. میگویند طفل معصوم کرونای چشمی گرفته. از شب قبل شهادت پدر با گریه بابا امیر، بابا امیر میکرده.
🚩 دل و دماغ برای هیچکس نگذاشته. از بغل مادر و خاله هم که پایین نمیآید و فقط بعد از بابا امیر بغل آنها را قبول دارد. توی این چند روز فقط چند ساعتی آرام بود. آنهم دقیقا موقع تدفین بابا. بازی میکرد، میخندید، خودش آب میخورد. آرامِ آرام بود.
🚩 آدم نمیداند بترسد یا خوشحال باشد؟! طفل معصومی هم در شام همینطور بعد از رسیدن به بابایش و در آغوش گرفتن سر بابا آرام آرام شد. آنقدر آرام که در شام ماند و دیگر نیامد!
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 عکس شهدای علیآباد را طراحی کرده بود. وسطش یکی جای خالی گذاشته بود. مدام میگفت: "بزودی عکس منم بین اینا میبینید!"
👤 راوی: پدر شهید
#شهید_حسین_سرسنگی
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 «چی شده رئیس؟!»
تکیهکلامش رئیس بود. توی اتاق که آمد، فهمید آب و روغن قاتی کردهام!
گفت «چی شده رئیس؟! تو فکری؟!»
در مورد تغییر مواضع توپهای پدافندی بهش گفتم و اینکه مهندسی نمیتواند توی این ماجرا به ما کمک کند.
🚩 دستمان توی پوست گردو بود. استادِ بنا نداشتند و گیر بودیم. شیرینِ قضیه این بود که یکماهه باید کار را جمعوجور میکردیم. گزارشش را هم باید تصویری میفرستادیم بالا...
🚩 حسین که شنید، خاطرجمع و محکم گفت: «بسپار به من رئیس...!» آستین بالا زد. همهفن حریفِ گردان افتاد جلو؛ فرمانده آتشبار بود، شد استادِ بنا! و با کمک بقیه، سه روزه کار را تمام کرد...
👤 راوی: آقای خراسانی
✍️ احمد کریمی
#شهید_حسین_انتظاریان
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 هر کسی خبر میداد که «راهی کربلام» میگفت: «خوش به حالتون... به امام حسین بگین منم میخوام بیام...» تا جاییکه یکی از بچههای گردان پارسال رفت کربلا و براش فیلم مستند آورد که «اونجا یادت کردم و از ارباب خواستم بطلبه بری کربلا»
🚩 شور و شوقش را بارها دیده بودم. یکبار کشیدمش کنار «خب برو کربلا... چرا نمیری؟!» گفت «قرض دارم» گفتم «کمک میکنم؛ تو آماده رفتن باش» خندید. گفت «رئیس، با پول مردم که نمیشه رفت کربلا! اونی که ازم طلب داره که نمیدونه قرض کردم و رفتم؟!» و قسمتش نشد تا اینکه به شهادت رسید!
👤 راوی: آقای خراسانی
✍️ احمد کریمی
#شهید_حسین_انتظاریان
#شب_جمعه
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 اگر خودش راننده نبود، اصرار میکرد نگه داریم! جایش مهم نبود، پمپ بنزین، مجتمع رفاهی و خدماتی یا ...
این مال زمانی بود که همراه میرفتیم اصفهان. برای آموزش باید ساعت 7 صبح خودمان را میرساندیم دانشکده امیرالمومنین علیه السلام.
صدای اذان که میآمد میزد کنار، یا باید میزدیم کنار. مهم بود نماز اول وقتش از دستش نرود...
🚩 یکبار هم پسرهاش را آورد مغازه برای اصلاح. گفت «اینجا باشن... کار دارم... میرم و بر میگردم، میبرمشون!»
نایستاد. سریع رفت.
از پسر بزرگش که نشست برای آرایش موهاش پرسیدم «بابات کجا رفت؟!» گفت «رفت مسجد... برای نماز جماعت...»
👤 راوی: کمالی
✍️ خانم منتظرالحجه
#شهید_حسین_انتظاریان
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef