▪️ علامت سوال را دوست ندارم!
وقتی مینشیند جلو یک سوال سخت و بدترْ وقتی جا خوش میکند توی چشم آدم ها.
▪️ اینجا توی مردمک چشم همه یک علامت سوال هم هست. حتی آنهایی که نگاهم نمیکنند...
اینکه «تو کی هستی؟ وقتی سُر و مُر و گنده ای، اینجا آمدنت برای چیست؟»
بعضی ها سوالاتشان سخت تر است: «این چه بلایی بود که سرمان آمد؟ چرا این طور شد؟»
▪️ برای همه این ابهامات دنبال جوابم، که میزند توی دندهام: « اصلا ولش کن» رسیده ایم به اورژانس حاد. از وضعیت بد مریض، رفیق پرستارم دارد پا پس میکشد. از همان فاصله به تخت شماره ۳ نگاه میکنم. مریض زیر بانداژ و آتل پیدا نیست. پیچ هرز یک قوطی توی دلم باز میشود و تمامی ندارد...
▪️ دوسهتا پرستار دوره اش کردهاند. کمی نزدیک تر میشوم. ظاهرا پسر جوانی است. مطمئن نیستم از حادثه دیروز است یا چیز دیگر...نمیتوانم توی صورت اطرافیانش نگاه کنم. نکند علامت سوال هایشان، سنگقلابم کنند.
▪️ زیر گوشم میگوید دلم بند دخترک هست، همان که قرار است چشمش را تخلیه کنند.
پیچ هرز، حالم را بد میکند...
✍ #مهدیه_مهدی_پور
#بیمارستان_باهنر_کرمان
#کربلای_کرمان
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
_ تورات و انجیل و تلمود را توی شانزده هفده سالگی خواندهام. شک کرده بودم اصلا خدایی هست؟ هنوز هم به بعضی چیزها شک دارم. دل خوشی هم ازشان ندارم. "ازشان" را کامل میشناسم.
این را که میگوید، به سمت دیگر اورژانس چشم میدوزد، با یک مکث طولانی. موهای پرپشت و بلندش از سمت چپ سرش موج برداشتهاند تا طرف دیگر، زیاد منظم نیستند.
دوباره میچرخد سمت ما!
_ ولی این کار، کار انسان نیست. کاری به دین ندارم. کلا یک تفاوت داریم با حیوان، آن هم شعور است. کسی که این کار را میکند لایق واژه انسان نیست. من پرستارم، دیدن صحنههای وحشتناک جزءِ سناریوی کارم هست. اما دیروز، اولینباری بود که از خون بدم آمد!
✍ #مهدیه_مهدی_پور
#بیمارستان_باهنر_کرمان
#کربلای_کرمان
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir