رفیقی مجازی میآید دنبالم. با آیدی میشناختمش. میخندم: فامیلت چی بود؟
_جبار سینگ رو میشناسی؟ من جبار پورشونم!
میخندم: "درد و بلات!"
پیشنهاد میدهد برویم هنرستان دخترانه اندیشه نو. سهتا شهید دادهاند.
یکی از مربیها را معرفی میکند. با دخترها دمخور و رفیق بوده. توی حیاط مدرسه سر صحبت را باز میکنیم. میگوید: "امروز اومدن تذکر دادن بعضی خاطرات بچههامو نگم!"
میپرسم چی مثلا!
_ #شهیده_زهرا_هوشمند ناخنشو رنگ زده بود. با لاک قرمز. با طرح نقرهای. دستشو گرفتم و گفتم: «چقدر لاکت خوشگله ولی خب میدونی مناسب مدرسه نیست. من دوست ندارم کسی به تو تذکر بده.» گفت «برا یلدا زدم. تموم شه پاکش میکنم.» شهید گمنام آوردن مدرسه. تکون خورد. متحول شد. یه روز اومد دیدم لاک نداره و ناخنهاش ترکترک شده بود. نمیدونم چی کشیده بود روش؟!
#روایت_کرمان
#کربلای_کرمان
✍️ #محمدعلی_جعفری
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
مربی پرورشی راهنمایی میکند برویم داخل کلاس دخترهای ۱۲ کامپیوتر. #فاطمه_نظری و #زهرا_هوشمند رشته تولیدمحتوا بودهاند. با خودم میگویم: برای عالمی تولیدمحتوا کردهاند!
روی صندلیشان گل و کنار کیس عکسشان به یادگار گذاشتهاند. چشمم میدود به تابلوی بالای کامپیوترشان.
_ مغزی که بیکار باشد، کارگاه شیطان میشود!
خانم مربی گریه میشود. میگوید: "شیطونی میکردند. یکروز قهر کردم. روز بعد همهشون گل رز خریدن آوردن. گذاشتم خشک بشن. بهشون گفتم تا این گلها هست سر قولتون باشید!"
از روی گوشی گلها را نشان میدهد. اشک میریزد: "الان اون دوتا گل هست ولی خودشون نه!"
با کف دست اشکهایش را پاک میکند.
_ گذشت تا روزی که شهید گمنام آوردن مدرسه. یادم نیست به چه علت مدارس تعطیل بود. بچهها نبودن. زنگ زدیم به بعضیهاشون. فاطمه اومد. عکسش هست. کنار شهید دست گذاشته روی تابوت. نمیدونم چه تحولی رخ داد که پنحتا از دخترها گروه یادآوری نماز تشکیل دادن. فاطمه هم توی اون گروه عضو بود.
#روایت_کرمان
#کربلای_کرمان
✍️ #محمدعلی_جعفری
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
میروم سراغ آقای عنایتی. مسئول امداد و نجات مراسم سالگرد.
در دفتر کارش قرار میگذارد. داخل هلال احمر. عاقلهمردِ دنیادیده با کولهباری از تجربه. پایِ ثابت سیلها و زلزلهها.
عجله دارد. خوشبیان است. اتوماتیکوار شروع میکند به خاطرهگویی.
_موقع تعویض شیفتها بود. داشتم میرفتم سراغ عمود ۱۳. #ملیکا_حسینی و #مکرمه_حسینی هنوز سر پستشان بودند. باید جایشان را عوض میکردند. دم عمود ۲۱، صدایی مهیب همهجا را لرزاند. فوارهای بلند شد. دودی و بعد از هالهای از نور قرمز. تکهبدنها بود! جمعیت، با جیغ و فریاد شروع کردند به دویدن. بعضی داد میزدند کپسول گاز ترکید. باورم نشد. آن حجم از صدا و دود برای یک کپسول گاز نبود، بیشتر برایم شبیه انفجارهای جنگی بود.
معطل نکردم. خلاف جمعیت، رفتم سمت حادثه. هنوز تا محل انفجار فاصله داشتم. اولین جنازه روی زمین افتاده بود. جلوتر رفتم، حدسم درست درآمد. نمیشد کپسول گاز باشد. جنازههایی تکهپاره، دستهای بیبدن، اجسادی فرو رفته در هم، خون و خون و خون.
مکرمه، جزو اولین نفراتی بود که به چشمم آمد. از روی جلیقهی امداد شناختمش. به صورت، افتاده بود زمین. تا بلندش کردم، دستم خیس خون شد. صورتش را دیدم، نصفش نبود. صدای خواهرش، ملیکا را شنیدم. سلانه سلانه آمد سمتمان. تا مکرمه را دید، جیغ زد. نهیب زدم قوی باشد، نباید خودش را میباخت وگرنه مکرمه از دست میرفت. سر خواهرش را گذاشتم توی دامنش. گفتم زنده است، باید نشون بدی چند مرده حلاجی. پانسمانش کن تا بقیه برسن. خواهر را به خواهر سپردم و رفتم سراغ بقیه.
ادامه دارد...
#کرمان
#کربلای_کرمان
✍️ #محمدعلی_جعفری
@monaadi_ir
💠 ادامه خاطرات آقای عنایتی؛ مسئول امداد و نجات گلزار شهدای کرمان:
💠 صحنهها به قیامتی وحشتناک شبیه بود. انگار وسط جنگ باشی. خیابان با جنازه سنگفرش شده بود. بیسیم را روشن کردم، سر و صدایی دیوانهوار در جریان بود. دستور سکوت رادیویی دادم، وقت هیچ صحبت اضافهای نبود. تمام خودروهای امدادی را خبر کردم. به چند نفری که همراهم بودند گفتم زن و بچهها را آرام کنند. صدای ضجه و جیغ قطع نمیشد. موج انفجار بعضیها را گرفته بود. بلند بلند داد میزدند. بچهها میرفتند بالای سرشان تا کمی تسکینشان دهند. کسی که دستش قطع شده و بچهاش کنارش جان داده را چطور میشود آرام کرد؟
همینکه برانکاردها و ماشینها رسیدند، سختی کار تازه شروع شد. بلندکردن بدنی که از وسط نصف شده و هنوز نفس میکشد کار راحتی نیست. پیکری را برداشتم، دستش جدا شد و افتاد. بعضی صورتها له شده بود ولی صدا از آن درمیآمد. اولویت با نجات بود، هرطور که میشد. وقت تریاژ و بررسی مجروحان نبود. اتلاف هرلحظه، میتوانست حیات یک نفر را به خطر بیندازد. یک آمبولانس با هشت نفر مجروح رفت بیمارستان. حتی پشت وانتهای امداد هم مجروح میچیدیم. تمامی نداشتند. کار به جایی رسید که بعضی ماشینهای سپاه و تاکسیهای دارای مجوز آمدند برای انتقال مجروحان.
#روایت_کرمان
✍️ #محمدعلی_جعفری
@monaadi_ir
💠خاطرات یک امدادگر
💠 ساعت ۲ خانم حسینی رو دیدم. تشنه بودم. دیدم یه آب معدنی دستشه. پرسیدم کجا گرفتید؟ اشاره کرد به پشت سر.
از آن موکب آب معدنی گرفتم و رفتم جلسه.
یهو زمین لرزید. شیشهها تکون خورد و صدای انفجار اومد. دویدم. فاصلهای حدودا سیصدمتری. صورت مصدومین رو یکییکی برمیگردوندم، سرشون تو یه موقعیت مناسب باشه تا بتونم نبض رو چک کنم. چشمم افتاد به خانمی با جلیقه هلال احمر. زخمی روی خاک افتاده بود. سریع رفتم بالاسرش. خانم حسینی بود! نبضش رو چک کردم. دیدم ضعیفه. خون زیادی ازش رفته بود. امید نداشتم اگه به بیمارستان هم برسه زنده بمونه.
توی اون صدای جیغ و داد یه صدای نزدیک شنیدم. خانمی با لباس هلال احمر بالاسر شهید وایساد؛ با یه آقای میانسالی که به ظاهر مسئولشون بود. خانم رو دلداری میداد.
خیلی سرد و وقیحانه گفتم «چرا جیغ و داد میکنی؟ همکارته قبول. ولی هر چی تلاش بوده انجام شده!»
اون خانم گفت چی؟! آقای کناریاش به من تشر زد که چی داری میگی؟ خواهرشه!
به خاطر آرامش دلش یه بار دیگه نبض خواهرش رو گرفتم. معلوم بود نفسای آخرشه. گفتم نه ببینید نفس داره، الان به اولین امبولانس میگم منتقلش کنن بیمارستان.
اون آقا از خجالت بغض کرد و رفت. کل وجودم ریخت.
میدونستم هنوز داره نفس میکشه و هیچکاری از دستم برنمیاومد! به یکی اون اطراف گفتم اشهد ایشونم بخون.
خواهرش شروع کرد به فریادزدن. حق میدادم بهش. غالب افرادی که اونجا مصدوم یا شهید شده بودن آشنایی کنارشون نبود. از معدود افرادی بود که جون دادن خواهرش رو میدید!
#کربلای_کرمان
✍️ #محمدعلی_جعفری
@monaadi_ir
دی ۱۴۰۱. دومین سفر استانی آقای #رئیسی به یزد. با بچههای #محفل_نویسندگان_منادی همقلم شدیم برای روایت و حاشیهنگاری از این سفر. ۱۴ نفر پخش شدیم توی شهر. از فرودگاه تا مسیر استقبال و داخل میدان امیرچقماق. حتی در شهرستانها. باورمان نمیشد یک سفر کاری رئیسجمهور اینهمه حاشیه جذاب داشته باشد! بعد از انتشار در فضای مجازی تصمیم گرفتیم در قالب یک سفرنامه چاپ کنیم. به این نیت که این خاطرات در تاریخ بماند. ولی به خوابمان هم نمیآمد بازنشر این خاطرات کمتر از دوسال بعد به چنین روزهایی گره بخورد!
انتشارات شهیدکاظمی زحمت انتشار این کتاب را کشید.
✍️ #محمدعلی_جعفری
#من_ماله_کش_نیستم
#سیدالشهدای_خدمت
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
⭕️ احسان عابدی یک دیس قطاب چیده!
🔶️ میدونید چرا آمار دیابت در یزد بالاست؟
به لطف لوز و باقلوا و قطاب حاجخلیفه است.
تا دیسِ قطاب روی اپن گذاشته؛ دلت بهانه یک لیوان چای میگیرد. با لیوان شیر هم دوتا حب لوز نارگیلی میچسبد. حتی آب هم بدون باقلوا نمیخوریم!
الغرض تا این شیرینیها توی خانه هست آروم نمیگیگیریم!
🔶️ #عکس_آخر را به رسم رفاقت با نویسندهاش دست گرفتم. احسان عابدی همه کتابهایم را داغِ داغ میخواند. دور از مرام و معرفت بود بگذارم اولین نورسیدهاش در قنداق بماند.
توی شناسنامه کتاب تاریخ تولدش توجهم را جلب کرد!
پیام دادم: مگه همسن نبودیم؟ توی کتاب زده ۱۳۶۰!
_این تازه اولشه! ویراستار گند زده به کار!
رفتم دوسه صفحه اول را بخوانم حجم گندکاری را ببینم که خاطرات راوی قلاب انداخت. ویراستاری فراموشم شد. چهل صفحه را یک نفس رفتم جلو.
🔶️ #عکس_آخر حکم دیسِ قطاب دارد. همینقدر شیرین. همینقدر وسوسهانگیز.
✍️ #محمدعلی_جعفری
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
16.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 #آدرین_برودی را میشناسید؟ بازیگر نقش اشپیلمن در فیلم #پیانیست. فیلمی براساس زندگی یک پیانیست یهودی.
او برای بازی درخشان در این فیلم حدود ۱۴ کیلو وزن کم کرد، روزی ۴ ساعت پیانو زد تا تمام سکانسهای نوازندگی را خودش بازی کند. خانهاش را فروخت و از اطرافیانش کناره گرفت تا بتواند تنهایی، انزوا و افسردگی کاراکتر فیلم را بهتر درک کند. او بعد از فیلم حتی حدود یک سال دچار افسردگی شد و باور نمیکرد هیچوقت حالش خوب شود!
🔻 برودی این سختیها را به جان خرید برای بازیکردن در نقش کاراکتری که از زاویه دید او حمله نازیها به یهودیها یعنی همان هولوکاست را به جهان نشان دهد. افسانهای برای مظلومنمایی تبلیغاتی یهودیها!
🔻 حالا برای برودی یک پیشنهاد دارم. اگر مرد است و ادعای شرف و انسانیت دارد بهجای بازی در داستانی افسانهای؛ نقش یک ابرقهرمانی بازی کند با داستانی واقعی. با پایانی شگفتانگیز!
🔻 آقای برودی! اگر مردی بیا نقش #یحیی_سنوار را بازی کن!
✍️ #محمدعلی_جعفری
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
2.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در نویسندگی میگوییم: نگو نشان بده!
یعنی بهجای حرفهای کلی و کلیشهای، عمل شخصیت را لابهلای متن با جزئیات بگذار جلوی چشم مخاطب!
اگر بچههایتان صلابت شیرزن شبکه خبر را دیدهاند؛ حالا فرار موشی این خبرنگار وطنفروش وابسته به اسرائیل را نشانش دهید!
#محمدعلی_جعفری
🆔️ @monaadi_ir
📢 | #آواز_جنگ
🔹️ توی گروهها پچپچههایی راه افتاد که یزد رو زدن! از صبح واحد بالایی اسبابکشی دارد. لابد قاطی صدای جابهجایی میز و صندلیها نشنیدهام! تندتند گروهها و کانالها را چک میکنم. شک و شبهه است کجا را زدهاند. کسی نمیداند دود و صدا و تکانها از پرتاب موشک بوده یا ریز پرنده.
🔹️ مطمئن میشوم انفجارها نزدیک است به حوالی محله پدریام. زنگ میزنم به مادرم. اولین واکنشم به جنگی که رسیده بیخ گوشم.
حالا با پوست و گوشت و خون درک میکنم چرا ایرانیجماعت غیرت دارد روی مامِ وطن!
✍ #محمدعلی_جعفری
🆔️ @monaadi_ir
🔹️ آقای ما اهل هنر است؛ نمونهاش همین امشب که به حاجمحمود کریمی میگوید: #ای_ایران را بخوان!
🔹️ آقای ما رمانخوان حرفهای است، قصه و داستان را خوب میشناسد. این هنرش را در سیاست هم خرج میکند. خوب بلد است ورق روایت را برگرداند و مخاطب را غافلگیر کند!
✍ #محمدعلی_جعفری
🆔 @monaadi_ir
📣 #محفل_نویسندگان_منادی برگزار میکند:
✍🏻 کارگاه مجازی روایت اربعین
:::چگونه روایت راه قدس را از کربلا بگذرانیم!:::
👤 با تدریس: استاد #محمدعلی_جعفری
🕰 زمان برگزاری: چهارشنبه ۸ مرداد؛ ساعت ۲۰تا۲۲
⏳ مهلت ثبتنام: تا ساعت ۲۲ سهشنبه ۷ مرداد
🌐 لینک ثبتنام:
https://formafzar.com/form/r7zt0
📍 صوت ضبطشده کارگاه در اختیار تمام شرکتکنندگان قرار خواهد گرفت.
🆔 @monaadi_ir