eitaa logo
Monabolandian_art
98 دنبال‌کننده
157 عکس
25 ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙🎥 📚 چند قدم تا بهشت در میان انبوه جمعیت باشکوه زائران، هیچ‌کس نمی‌دانست که روحانی متواضع، شیرین‌زبان و بذله‌گو؛ علی رغم هیبت رزمی و جنگاوری‌اش مثل خنکای نسیم صبح، پرنشاط و سبکبال و مثل گل‌های نرگس، مهربان و صبور است. هیچ‌کس نمی‌دانست که او چه تلاش‌ها که نکرده تا مسیر زیارت اربعین در هیاهوی کینه‌ها و دشمنی‌ها هموار شود. صدای سرفه‌هایش مرا به خود آورد. هروقت این صدا را می‌شنیدم قلبم می‌لرزید. سرفه‌های آغشته به خون که یادگار ایام جوانی و جراحت شیمیایی‌اش بود! نگران، نگاهش کردم و چشم در چشمش شدم. لبخندی زد و کوله را جابجا کرد و با خوشحالی گفت: چیزی نمانده به عمود ۱۴۰۷ برسیم. پدرم چشم به راه داشت تا گنبد نورانی آقایش را ببیند و من چشم به چهره صبور او داشتم. سرانجامِ این همه صبر و استقامت پدرم، شد حلقه‌ی وصل میان ایران و عراق. و جانش را هم در همین راه گذاشت... ✍🏻زهرا دشتیار ۱۴۰۱/۱۱/۳۰ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: فاطمه شعرا 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌙 نام و نام خانوادگی شهید: کامل هلالی مجد سواری تولد: ۱۳۳۵/۱۰/۱۱، رُفَیِّع، شهرستان دشت‌آزادگان، خوزستان. شهادت: ۱۳۹۶/۱۲/۹، دیوانیه عراق. گلزار شهید: اهواز، بهشت‌آباد، قطعه علما. 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌙 روحانی مجاهد شهید حجت‌الاسلام والمسلمین کامل هلالی مجد، یازدهم دی سال ۱۳۳۵ در شهر رُفَیِّع از توابع شهرستان دشت آزادگان، در استان خوزستان به دنیا آمد. فرزند ارشد خانواده بود. «کامل» به دلیل نداشتن امکانات تحصیلی مجبور بود هر روز در گرما از رفیع به هویزه برود و در کنار آن به پدر خود در امر کشاورزی کمک کند. با آغاز ندای ابراهیم بت‌شکن زمان امام راحل(رضوان‌الله‌علیه) دوران جدیدی برایش رقم خورد. در این زمان با پخش کردن اعلامیه سخنان امام و جمع کردن جوانان شهر به سمت اهواز جهت شرکت در تظاهرات علیه شاه، باعث شد که با جوانان انقلابی زیادی آشنا شود. با شروع حملات صدام، گروه ۲۵ نفری چریکی مسلح تشکیل داد و از رفیع به سمت هویزه راهی شد. بعد از ورود به هویزه با استقبال گرم دکتر مصطفی چمران روبرو گردید که وی همانجا او را به عنوان فرمانده محور سوسنگرد منصوب کرد. کامل هلالی مجد به عنوان یکی از نیروهای شهید حسین علم‌الهدی نیز به فعالیت خود در جبهه ادامه داد. می‌توان او را یکی از رزمندگان بی‌بدیل دانست؛ چرا که با شجاعت در تمام عملیات‌ها در طول هشت سال جنگ تحمیلی شرکت کرد و در یکی از بمباران‌های شیمیایی به درجه جانبازی نائل شد. 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. .استفاده از طرح ها درصورتی که برای کسب درآمد نباشه با ذکر یک صلوات بلامانع است و باعث افتخار و خوشحالی منه . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
برچسب اختصاصی با اسم فرزندانتون🥰😍😍 . .استفاده از طرح ها درصورتی که برای کسب درآمد نباشه با ذکر یک صلوات بلامانع است . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
برچسب اختصاصی با اسم فرزندانتون🥰😍😍 . .استفاده از طرح ها درصورتی که برای کسب درآمد نباشه با ذکر یک صلوات بلامانع است . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
: کاربرگ رنگ آمیزی برای کوچولوها🥰🥰 با چاپ کردنشون باعث خوشحالی کوچولوهاتون میشید🥰 .. . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
طراح:منا بلندیان 🌱 نام و نام خانوادگی شهید: سید روح‌الله عجمیان تولد: ۱۳۷۴/۱۱/۲۰، کوهدشت. لرستان. شهادت: ۱۴۰۱/۸/۱۲، کمالشهر، کرج. گلزار شهید: امامزاده محمد (ع)، کرج. 🥀 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🎥 📚 گریه‌های سرخ اغتشاش‌گرها اتوبان را بسته بودند و با سنگ، شیشه‌ی ماشین‌ها را می‌شکستند. زن‌ها و بچه‌ها ترسیده بودند. سیدروح‌الله و دوستانش سعی می‌کردند اتوبان را باز کنند. لیدر اغتشاش چشمش به لباس بسیجیِ او افتاد. فریاد زد: «بگیریدش این بسیجیه»... روح‌الله سعی کرد از معرکه فاصله بگیرد و به مردم کمک کند. اما گرگ‌ها او را دوره کرده بودند... سیدروح‌الله راه‌های آسمان را خوب بلد بود.حتی صدای شهدا را از سکوت سرد مزارشان می‌شنید. این را بارها در زیارت امامزاده محمد گفته بود. سیدروح‌الله آرام در آغوش پرچم خوابیده بود. مادر کنار تابوت خم شد و صورتش را به صورت پسرش نزدیک کرد و با نفس‌های بریده روضه می‌خواند. _ مادر شنیدم پیراهن تو را هم به تنت پاره کردند... شنیدم شمری گلویت را برید... شنیدم تو تنها بودی و صد نفر به تو حمله کردند! چقدر شبیه اربابت حسین(ع) شدی... من هزار بار شهید شدم تا خبر شهادتت را شنیدم... مادر! من خون گریه کردم تا تو خون دادی و شهید شدی. پدر زیر لب آرام می‌گفت: «در باغ شهادت را نبستند.... تو هم از من جلو زدی بابا!» ✍🏻عاطفه قاسمی ۱۴۰۱/۱۱/۱۸ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تدوین و تنظیم: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: فاطمه شعرا 🥀 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
: کاربرگ رنگ آمیزی برای کوچولوها🥰🥰 با چاپ کردنشون باعث خوشحالی کوچولوهاتون میشید🥰 .. . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🌸🎥 📚 از تبار محمد می‌دانی دخترم! مادرهایی که مصرّانه فرزند پسر از خدا می‌خواهند نیتشان یک چیز بیشتر نیست! اینکه نام خانوادگی‌شان زنده بماند و از بین نرود. مادربزرگت هم از همان مادرها بود‌! اما نوع نگاهش فرق داشت. پدربزرگت سیدکمال که به شهادت رسید همه دعایش شده بود ماندن دو پسرش در اين مسیر و ادامه دادن راه پدرشان. عمویت سیدمحمود در خیبر آسمانی شد و پیکرش ۱۵ سال از خانواده دور ماند. شد مایه افتخار مادربزرگت. بعد از آن، نگران پدرت بود؛ به او می‌گفت: «می‌ترسم آن طرف از همنشینی با پدر و برادرت دور بمانی.» اما پدرت سیداحمد بعد از مجاهدتی به اندازه همه طول زندگی‌اش، روح متلاطم مادرش را آرام کرد. معصومه جانم! با اینکه پدرت پسری نداشت که بخواهد نام خانوادگی‌تان را ادامه بدهد، اما زنده ماندن نام را در مقام شهادت می‌دید و از من می‌خواست برای رسیدنش به آن دعا کنم. دخترم! پاره تنم! حلاوت آویختن مدال افتخار شهادت خاندان سید قریشی، تا ابد بر گردن تو و فرزندان نازنینت، گوارایت باد. ان‌شاءالله مثل مادربزرگت شهیدپرور باشی. ✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۱/۱۱/۵ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تدوین و تنظیم: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: رضوانه دقیقی 🕯🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼🌸 نام و نام خانوادگی شهید: سیداحمد قریشی تولد: ۱۳۳۹/۱/۱، کرج. شهادت: ۱۴۰۰/۵/۱، تهران. گلزار شهید: کرج، امامزاده محمد(ع)، قطعه سرداران شهید. 🕯🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
سلام عزیزان لینک گروه سی روز سی شهید هر سال ماه رمضان فعالیت داره دعوتتون میکنیم هر روز با یه شهید آشنا بشید تا اونجا که بتونیم یاد شهدا رو با هم زنده نگه داریم دوست دارید عضو کانال بشید و هر روز سحر با یه نام آشنای آسمانی آشنا بشید🌺
: کاربرگ رنگ آمیزی برای کوچولوها🥰🥰 .. . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
. .استفاده از طرح ها درصورتی که برای کسب درآمد نباشه با ذکر یک صلوات بلامانع است و باعث افتخار و خوشحالی منه . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🎥 📚 به آرزوهاش رسید چهار ماه از عقدمون گذشته بود. گفتی، دوتا آرزو دارم. به یکی از آرزوهام، که تو باشی، رسیدم. به اون یکی هم ان‌شاءالله با همراهی خودت می‌رسم. گفتم: چی؟ گفتی: شهادت. من اما، روزی که اومدی برای گرفتن شناسنامه‌ و رضایت، نتونستم همراهیت کنم. نمی‌خواستم بری. می‌دونستم اگه بری دیگه برنمی‌گردی. برنگشتی. یک سال کنارت بودم و شش سال منتظر بازگشت پیکرت. ‌و همیشه دلخوش به قول شفاعتت. ✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۱/۱۱/۲۵ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: هانیه‌سادات عباسی جعفری 🌿 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸 نام و نام خانوادگی شهید: مصطفی فضلی تولد: ۱۳۴۵/۵/۱۶، تهران. شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۸، فکه، عملیات والفجر مقدماتی. گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۸۳، شماره ۲. 🦋 نام و نام خانوادگی شهید: مرتضی فضلی تولد:۱۳۴۹/۳/۱۷، تهران. شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۲، شلمچه. گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۷۹، شماره ۲. 🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🦋🎥 📚 جایی در آسمان‌ها آخرین تکه‌ی هفت‌سین را جایی بین سمنو و تُنگ‌ماهی گذاشت. از سه ماهی که آقاجان خریده بود همین ماهی رنگ‌پریده مانده که گوشه‌ای کز کرده بود. به او حق می‌داد که این‌چنین رنگ و رویش مهتابی باشد. دیگر برادرش نبود که ساعت‌ها برای ماهی‌ها وقت بگذارد و به آن‌ها شوق زندگی بدهد... دست روی قاب عکس کنار میز کشید: «آخ که چقدر جایت خالیست مصطفی!» تکرار خاطراتِ ناب او و برادرِ دلربایش لحظه‌ای لبخند برلبانش آورد و بعد، صدای هق‌هقش در فضای خانه پیچید. دو زانو روی زمین افتاد. این زخمِ تازه، ژرفای جانش را می‌خراشید و قلبش را می‌سوزاند. چیزی درون قلبش برای برادر شانزده ساله‌اش بی‌تابی می‌کرد. مرتضی سراسیمه از پله‌ها پایین آمد و پشت خواهرش ایستاد. او هم دلتنگ برادر بود... برادری که تنها دوازده سال داشت و مردانه عزمش را جزم کرده بود تا به جای گریه و شیون راه برادر را برود و به دیدار برادرش بشتابد؛ شاید، جایی در آسمان‌ها... ✍🏻 زهرا رضایی ۱۴ساله از قم ۱۴۰۱/۱۲/۲ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: الهام گرجی 🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷 نام و نام خانوادگی شهید: احسان قدبیگی تولد: ۱۳۷۱/۱۲/۱۱، اراک. شهادت: ۱۴۰۱/۳/۴، تهران، منطقه نظامی پارچین. گلزار شهید: گلزار شهدای اراک. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🎥 📚 حرف همیشگی دوباره دلش هوای دیدن دست‌نوشته‌های برادر را کرده بود. یکی از دفترهای احسان را برداشت. به آرامی ورق زد. «نوک بینی و جلوی پایت را نگاه نکن، برای ده سال آینده‌ات هم برنامه داشته باش.» دختر آهی کشید و به عکس احسان نگاه کرد: _ چقدر این عکست معروف شد داداش! دیروز اومده بودن با من و مامان و بابا مصاحبه کنن. دختر جلو رفت، قاب عکس را برداشت و لبه‌ی تخت نشست. _ دفترات رو بهشون نشون دادم، از این همه نوشته و برنامه‌ریزی تعجب کرده بودن. بهشون گفتم که به من هم می‌گفتی هرشب، برنامه روز بعدت رو بنویس. مامان هم به گریه افتاد و گفت، پسرم تازه داماد بود و روز شهادتش، ما خانه‌شان مهمان بودیم. دختر بلند شد. بغضش را به سختی قورت داد و قاب عکس را روی میز گذاشت. _ بابا هم بهشون گفت برید حرف همیشگی پسرم رو روی سنگ مزارش بخونید تا بشناسیدش. ✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۱/۱۱/۱۸ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: هانیه‌سادات عباسی جعفری 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
امام حسنی ام💚💚💚 . .استفاده از طرح ها درصورتی که برای کسب درآمد نباشه با ذکر یک صلوات بلامانع است . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️🎥 📚 من فقط هم‌نام او بودم اواخر زمستان بود و آسمان شلمچه تابستانی. سرخی و گرمای خونی که نیمه‌ی چپ بدنش را غسل می‌داد، تضاد عجیبی داشت با رخسار زرد و سرمای تنش. زردی‌ای که به لبخند مهربانش نمی‌آمد! لبخندی که سعی داشت محسن، علی و ابراهیم را از عقب گرداندن او باز دارد. و موفق هم شد؛ آن لبخند، همراه لحنی محکم اما ضعیف، بچه‌ها را به ادامه عملیات بازگرداند. اما من ماندم و او و صدای نامنظم درون سینه‌اش که ضعیف و بی‌نظم شده بود. با دست سرش را گرفته و نفس‌های دردناکش، قلب فلزی‌ام را آتش زده بود. من، پلاکی هم نام او، اُخت گرفته بودم با ریتم مهربان قلبش و نفس‌هایش که دیگر رو به خاموشی می‌زد. ✍🏻 حورا رحمت‌کاشانی ۱۵ ساله از تهران ۱۴۰۱/۱۲/۳ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: الهام گرجی 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid