eitaa logo
Monabolandian_art
98 دنبال‌کننده
153 عکس
25 ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
: کاربرگ رنگ آمیزی برای کوچولوها🥰🥰 .. . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
. .استفاده از طرح ها درصورتی که برای کسب درآمد نباشه با ذکر یک صلوات بلامانع است و باعث افتخار و خوشحالی منه . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🎥 📚 به آرزوهاش رسید چهار ماه از عقدمون گذشته بود. گفتی، دوتا آرزو دارم. به یکی از آرزوهام، که تو باشی، رسیدم. به اون یکی هم ان‌شاءالله با همراهی خودت می‌رسم. گفتم: چی؟ گفتی: شهادت. من اما، روزی که اومدی برای گرفتن شناسنامه‌ و رضایت، نتونستم همراهیت کنم. نمی‌خواستم بری. می‌دونستم اگه بری دیگه برنمی‌گردی. برنگشتی. یک سال کنارت بودم و شش سال منتظر بازگشت پیکرت. ‌و همیشه دلخوش به قول شفاعتت. ✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۱/۱۱/۲۵ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: هانیه‌سادات عباسی جعفری 🌿 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸 نام و نام خانوادگی شهید: مصطفی فضلی تولد: ۱۳۴۵/۵/۱۶، تهران. شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۸، فکه، عملیات والفجر مقدماتی. گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۸۳، شماره ۲. 🦋 نام و نام خانوادگی شهید: مرتضی فضلی تولد:۱۳۴۹/۳/۱۷، تهران. شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۲، شلمچه. گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۷۹، شماره ۲. 🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🦋🎥 📚 جایی در آسمان‌ها آخرین تکه‌ی هفت‌سین را جایی بین سمنو و تُنگ‌ماهی گذاشت. از سه ماهی که آقاجان خریده بود همین ماهی رنگ‌پریده مانده که گوشه‌ای کز کرده بود. به او حق می‌داد که این‌چنین رنگ و رویش مهتابی باشد. دیگر برادرش نبود که ساعت‌ها برای ماهی‌ها وقت بگذارد و به آن‌ها شوق زندگی بدهد... دست روی قاب عکس کنار میز کشید: «آخ که چقدر جایت خالیست مصطفی!» تکرار خاطراتِ ناب او و برادرِ دلربایش لحظه‌ای لبخند برلبانش آورد و بعد، صدای هق‌هقش در فضای خانه پیچید. دو زانو روی زمین افتاد. این زخمِ تازه، ژرفای جانش را می‌خراشید و قلبش را می‌سوزاند. چیزی درون قلبش برای برادر شانزده ساله‌اش بی‌تابی می‌کرد. مرتضی سراسیمه از پله‌ها پایین آمد و پشت خواهرش ایستاد. او هم دلتنگ برادر بود... برادری که تنها دوازده سال داشت و مردانه عزمش را جزم کرده بود تا به جای گریه و شیون راه برادر را برود و به دیدار برادرش بشتابد؛ شاید، جایی در آسمان‌ها... ✍🏻 زهرا رضایی ۱۴ساله از قم ۱۴۰۱/۱۲/۲ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: الهام گرجی 🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷 نام و نام خانوادگی شهید: احسان قدبیگی تولد: ۱۳۷۱/۱۲/۱۱، اراک. شهادت: ۱۴۰۱/۳/۴، تهران، منطقه نظامی پارچین. گلزار شهید: گلزار شهدای اراک. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🎥 📚 حرف همیشگی دوباره دلش هوای دیدن دست‌نوشته‌های برادر را کرده بود. یکی از دفترهای احسان را برداشت. به آرامی ورق زد. «نوک بینی و جلوی پایت را نگاه نکن، برای ده سال آینده‌ات هم برنامه داشته باش.» دختر آهی کشید و به عکس احسان نگاه کرد: _ چقدر این عکست معروف شد داداش! دیروز اومده بودن با من و مامان و بابا مصاحبه کنن. دختر جلو رفت، قاب عکس را برداشت و لبه‌ی تخت نشست. _ دفترات رو بهشون نشون دادم، از این همه نوشته و برنامه‌ریزی تعجب کرده بودن. بهشون گفتم که به من هم می‌گفتی هرشب، برنامه روز بعدت رو بنویس. مامان هم به گریه افتاد و گفت، پسرم تازه داماد بود و روز شهادتش، ما خانه‌شان مهمان بودیم. دختر بلند شد. بغضش را به سختی قورت داد و قاب عکس را روی میز گذاشت. _ بابا هم بهشون گفت برید حرف همیشگی پسرم رو روی سنگ مزارش بخونید تا بشناسیدش. ✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۱/۱۱/۱۸ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: هانیه‌سادات عباسی جعفری 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
امام حسنی ام💚💚💚 . .استفاده از طرح ها درصورتی که برای کسب درآمد نباشه با ذکر یک صلوات بلامانع است . برای ارتباط با من @Monabolandian . . ما رو به دوستانتون معرفی کنید🥰 لینک کانال عضوشوید👇 https://eitaa.com/MonaBolandian_art
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️🎥 📚 من فقط هم‌نام او بودم اواخر زمستان بود و آسمان شلمچه تابستانی. سرخی و گرمای خونی که نیمه‌ی چپ بدنش را غسل می‌داد، تضاد عجیبی داشت با رخسار زرد و سرمای تنش. زردی‌ای که به لبخند مهربانش نمی‌آمد! لبخندی که سعی داشت محسن، علی و ابراهیم را از عقب گرداندن او باز دارد. و موفق هم شد؛ آن لبخند، همراه لحنی محکم اما ضعیف، بچه‌ها را به ادامه عملیات بازگرداند. اما من ماندم و او و صدای نامنظم درون سینه‌اش که ضعیف و بی‌نظم شده بود. با دست سرش را گرفته و نفس‌های دردناکش، قلب فلزی‌ام را آتش زده بود. من، پلاکی هم نام او، اُخت گرفته بودم با ریتم مهربان قلبش و نفس‌هایش که دیگر رو به خاموشی می‌زد. ✍🏻 حورا رحمت‌کاشانی ۱۵ ساله از تهران ۱۴۰۱/۱۲/۳ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: الهام گرجی 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid