پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۷۸ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم .وکله پاچه را
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۷۹
پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم
اين بار نَقل همه مجالس توســل هاي ابراهيم به حضرت زهرا3بود. هر جا
!مي رفتيم حرف از او بود
خيلي از بچه ها داستان ها و حماســه آفريني هاي او را در عمليات ها تعريف
.مي كردند. همه آن ها با توسل به حضرت صديقه طاهره3انجام شده بود
به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر مي زديم از ابراهيم مي خواستند كه
.براي آن ها مداحي كند و از حضرت زهرا3بخواند
.شــب بود. ابراهيم در جمع بچه هاي يكي ازگردان ها شروع به مداحي كرد
!صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود
بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخي كردند و
.صدايش را تقليد كردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد
آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصباني بود وگفت: من مهم نيستم، اين ها
!مجلس حضرت را شوخي گرفتند. براي همين ديگر مداحي نمي كنم
هــر چه مي گفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را
.بكن، اما فايده اي نداشت
!آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نمي كنم
.ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم
قبل از اذان صبح احساس كردم كسي دستم را تكان مي دهد. چشمانم را به
:سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من را صدا زد و گفت
.پاشو، الان موقع اذانه
من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نمي دونه خستگي يعني چي!؟ البته
.مي دانســتم كه او هر ساعتي بخوابد، قبل از اذان بيدار مي شود و مشغول نماز
ابراهيم ديگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح
.را برپا كرد
بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحي
!!حضرت زهرا
اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه ها را جاري كرد. من هم كه ديشب
.قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم! ولي چيزي نگفتم
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم
.در فكر كارهاي عجيب او بودم
ابراهيم نگاه معني داري به من كرد و گفت: مي خواهي بپرسي با اينكه قسم
!خوردم، چرا روضه خواندم؟
:گفتم: خُب آره، شــما ديشب قســم خوردي كه... پريد تو حرفم و گفت
.چيزي كه مي گويم تا زنده ام جايي نقل نكن
بعــد كمي مكث كرد و ادامه داد: ديشــب خواب به چشــمم نمي آمد، اما
نيمه هاي شــب كمي خوابم برد. يكدفعه ديدم وجود مقدس حضرت صديقه
:طاهره تشريف آوردند و گفتند
.نگو نمي خوانم، ما تو را دوست داريم
هر كس گفت بخوان تو هم بخوان
ديگر گريه امان صحبت كــردن به او نمي داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي
.ادامه داد
💕join ➣ @montazar 💕
🔹 #نشر_صدقه_جاریست 🔹
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆
⭕️ برگ برنده شیعه
🔹 دو محقق غربی به نامهای جفری هالورسون و استیون کرمن در مقالهای که به بررسی تفاوتهای انقلاب مصر و ایران میپردازند، دو اندیشه " مهدویت" و " کربلا" را به عنوان دو برگ برنده معرفی میکنند و در تبیین نقش این دو عامل اینگونه مینویسند:
🔸 مهدویت: روحیه انقلابی شیعه، برپایه اندیشه مهدویت شکل گرفته که آنها را برای شکل دادن عصر جدید آماده میکند. شیعه حکومت غیر معصوم را نامشروع میداند و تنها بر حسب ضرورت، حکومت فقیهان آشنا به احکام الهی را میپذیرد.
🔸 کربلا: این حادثه موجب ایجاد اندیشه بنیادین در شیعه گردید که مرگ بهتر از زندگی تحت حکومت ستمگران و قدرتهای کافر است... چنین اندیشه ای باعث شده که حکومت ایران، کشورهایی مانند اسرائیل و آمریکا و حتی برخی کشورهای همسایه خود را در نقش یزید دانسته و با آنها مقابله نماید.
📚 مقاله " ایران و مصر: یک روایت از دو داستان"
#غرب_و_مهدویت
✅ @montazar
" ﷽
✨پرسـ❓ـش و پاسـ🖊ـخ مهـ📿ـدوے✨
💢حضور امام مهدی علیهالسلام و امرار معاش آن حضرت در میان مردم چگونه است⁉️
⬅️درباره معاش آن بزرگوار میتوان گفت: ایشان امام حاضر و زنده است و با بدن جسمانی زندگی میکند و طبیعی است دارای زندگی عادی و مادی مانند سایر انسانها میباشند؛ زیرا بدن مادی، نیازهای مادی متناسب خود را میطلبد و بر این اساس است که خداوند به پیامبرش فرمود: «قل إنما أنا بشر مثلکم؛ بگو: من بشری همچون شما هستم».[۱]
⬅️امام مهدی علیهالسلام نیز چنین است.
درباره حضور آن بزرگوار میان مردم، باید گفت: اینکه حضرت میان مردم حضور دارد، مستند روایات است.
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است:
چگونه این امت انکار میکنند که خدای تعالی با حجتش همان کند که با یوسف کرد که برادرانش او را دیدند، ولی نشناختند. او (قائم علیهالسلام) در بازارهایشان راه میرود و بر بساط آنها گام مینهد، اما آنها [هر چند او را میبینند] او را نمیشناسند.[۲]
⬅️همچنین امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید:
سوگند به پرودرگار علی! حجت خدا، میان مردم هست و در راهها [کوچه و بازار] گام برمیدارد، به خانههای آنها سر میزند و در شرق و غرب زمین رفت و آمد میکند. گفتار مردم را میشنود و بر ایشان سلام میکند و میبیند، لکن تا وقت معین و وعده الهی شناخته نمیشود.[۳]
⬅️به ویژه با توجه به اینکه امام زمان رهبر و مقتدای مردم بوده، سرپرستی امور آنان را به عهده دارد؛ ازاینرو، بسیار طبیعی است که میان مردم و دوستان خود برود و ضمن سرکشی، به نیازها و حاجتهایشان رسیدگی کند.
البته باز هم اشاره میکنیم، کیفیت این حضور و نحوه امرار معاش حضرت برای ما روشن نیست.
📚۱. کهف: ۱۱۰.
۲. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۱، ص۱۴۲.
۳. الغیبة، نعمانی، ص۱۴۶، ح۳.
#پرسش_پاسخ_مهدوی
ظهـــور نـزديــڪ اســت
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🆔 @montazar
✨اولین پنجشنبه شهریورماه و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🙏 التماس دعا 🙏
🍃در اولین #پنجشنبه
شهریور ماه جهت شادی روح
تمام مسافران آسمانی
#فاتحه ای قرائت کنیم🙏
روحشون قرین رحمت الهی باد 🙏
الهی آمین 🙏
✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 حاج حسین سیب سرخی
#امان_از_گودال
✅ @montazar
چرا_یک_عده_نمیخواهند_در_مجلس_امام.mp3
7.54M
#صوت
⚫️چرا یک عده نمیخواهند در مجلس امام حسین ع خرج کنیم
#نشر_حداکثری_صدقه_جاریه_است
#بفرستید_برادیگران
@montazar
┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۷۹ پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم اين
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۸۰
آذر ماه 1361 بود. معمولاً هر جا كه ابراهيم مي رفت با روي باز از او استقبال
.مي كردند. بسياري از فرماندهان، دلاوري و شجاعت هاي ابراهيم را شنيده بودند
.يكبار هم به گردان ما آمد و با هم صحبت كرديم. صحبت ما طولاني شد
!بچه ها براي حركت آماده شدند. وقتي برگشتم فرمانده ما پرسيد: كجا بودي؟
.گفتم: يكي از رفقا آمده بود با من كار داشــت. الان با ماشــين داره مي ره
.برگشت و نگاه كرد. پرسيد: اسمش چيه؟ گفتم: ابراهيم هادي
!يكدفعه با تعجب گفت: اين آقا ابراهيم كه مي گن همينه؟
!گفتم: آره، چطور مگه؟
همينطور كه به حركت ماشــين نگاه مي كرد گفــت: اينكه از قديمي هاي
جنگه چطور با تو رفيق شــده؟! با غرور خاصي گفتم: خُب ديگه، بچه محل
.ماست
.بعد برگشت و گفت: يكبار بيارش اينجا براي بچه ها صحبت كنه
.مــن هم كاس گذاشــتم و گفتم: ســرش شــلوغه، اما ببينم چي مي شــه
روز بعــد براي ديدن ابراهيم به مقــر اطاعات عمليات رفتم. پس از حال و
احوالپرسي و كمي صحبت گفت: صبركن برسونمت و با فرمانده شما صحبت
.كنم. بعد هم با يك تويوتا به سمت مقرگردان رفتيم
،در مسير به يك آبراه رسيديم. هميشه هر وقت با ماشين از آنجا رد مي شديم
گير مي كرديم. گفتم: آقا ابراهيم برو از بالاتر بيا، اينجا گير مي كني
،گفت: وقتش را ندارم. از همين جا رد مي شيم. گفتم: اصاً نمي خواد بيايي
.تا همين جا دستت درد نكنه من بقيه اش را خودم مي رم
.گفت: بشين سر جات، من فرمانده شما رو مي خوام ببينم. بعد هم حركت كرد
با خودم گفتم: چه طور مي خواد از اين همه آب رد بشه! تو دلم خنديدم و
گفتم: چه حالي مي ده گير كنه. يه خورده حالش گرفته بشــه! اما ابراهيم يك
!الله اكبر بلند و يك بسم الله گفت. بعد با دنده يك از آنجا رد شد
به طرف مقابل كه رسيديم گفت: ما هنوز قدرت الله اكبر را نمي دانيم، اگه
.بدانيم خيلي از مشكات حل مي شود
٭٭٭
گردان براي عمليات جديد آمادگي لازم را به دســت آورد. چند روز بعد
!موقع حركت به سمت سومار شد. من رفتم اول سه راهي ايستادم
ابراهيم گفته بود قبل از غروب آفتاب پيش شــما مي آيم. من هم منتظرش
.بودم. گردان ما حركت کرد. من مرتب به انتهاي جاده خاكي نگاه مي كردم
.تا اينكه چهره زيباي ابراهيم از دور نمايان شد
،هميشه با شلوار كردي و بدون اسلحه مي آمد. اما اين دفعه بر خاف هميشه
با لباس پلنگي و پيشاني بند و اسلحه كاش آمد. رفتم جلو و گفتم: آقا ابراهيم
اسلحه دست گرفتي!؟
خنديد و گفت: اطاعت از فرماندهي واجبه. من هم چون فرمانده دستور داده
،اين طوري آمدم. بعد گفتم: آقا ابراهيم اجازه مي دي من هم با شما بيام؟ گفت: نه
.شما با بچه هاي خودتان حركت كن. من دنبال شما هستم. همديگر را مي بينيم
چند كيلومتر راه رفتيم. در تاريكي شــب به مواضع دشــمن رســيديم. من
.آرپي جي زن بودم. براي همين به همراه فرمانده گردان تقريباً جلوتر از بقيه راه بودم
.حالت بدي بود. اصاً آرامش نداشتم! سكوت عجيبي در منطقه حاكم بود
💕join ➣ @montazar
🔹 #نشر_صدقه_جاریست 🔹
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆
🌼 آیت الله مجتهدی :
دو کیلو قند و یک کیلو زعفران را بگذار کنار پیت نفت، صبح که شد دیگر نمیتوان از آنها استفاده کرد!
رفیق بد هم همین طور است، برای انسان ضرر دارد؛ پنبه رو بذار کنار آتش بگو نسوز، مگر میشود؟!!
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
❓ #بالاترین #حسرت ها در #قرآن چیست؟
يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً
ای کاش با فلانی #همنشین و #رفیق نبودم
✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رهبر_معظم_انقلاب چشم در چشم رییس جمهور و وزاریش خیلی ها حقوق یک میلیونی میگیرند اما عده ای حقوق 30 میلیونی میگیرن! این غیر عادلانه نیست؟
✅ @montazar
4_5875006620836038281.mp3
2.91M
🔊 #کلیپ_صوت_مذهبی
💽 سرگذشت وهب ارمنی در #کربلا
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #استاد_دارستانی
🎧 گوش کنید و نشر دهید📡
✅ @montazar
سلام علیکم
📌اللهم عجل لولیک الفرج📌
🏴بازهم چشم به راهم که محرّم برسد
بوی اسپندعــزایــش به مشامم برسد
👌کاش امسال محـرم به دعای زهرا_س
خبـرآمدن منــجــی«عج»عالــم برسـد
نذر گل نرگس صلوات
#التماس_دعای_فرج
✅ @montazar
🌸💎🌸💎🌸💎🌸💎🌸
#حدیث_روز
🔴 سه ویژگی در انسان، که خیال شیطان را راحت میکند..
🔰 امام صادق علیهالسلام فرمود:
🔶 ابلیس لعنة الله علیه به لشکریان خود گفت اگر بتوانم در سه مورد انسان ها را فریب دهم، دیگر سایر کارهای آن ها برایم مهم نیست، چون قبول نمیشود:
1⃣ [دوست دارم] عمل خود را زیاد بپندارند.
2⃣ گناه خود را فراموش کنند.
3⃣ مبتلا به خودبینی شوند.
📚 خصال شیخ صدوق، ج ۱، ص ۱۱۲
❣الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج❣
🌸💎🌸💎🌸💎🌸💎🌸
🌸🍃 @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شروع شدن غم دل امام مهدی عجل الله تعالی الشریف از اول #محرم
🎬 #کلیپی تاثیر گذار برگرفته از کلاسهای مهدویت موسسه مصاف ایرانیان
📡لطفا نشر دهید
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۸۰ آذر ماه 1361 بود. معمولاً هر جا كه ابراهيم مي رفت با روي باز از او استقبا
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۸۱
.ما از داخل يك شيار باريك با شيب كم به سمت نوك تپه حركت كرديم
در بالاي تپه ســنگرهاي عراقي كاماً مشــخص بود. من وظيفه داشــتم به
.محض رسيدن آن ها را بزنم
يك لحظه به اطراف نگاه كردم. در دامنه تپه در هر دو طرف ســنگرهايي
به ســمت نوك تپه كشيده شده بود. عراقي ها كاماً مي دانستند ما از اين شيار
عبور مي كنيم! آب دهانم را فرو دادم، طوري راه مي رفتم كه هيچ صدايي بلند
!نشود. بقيه هم مثل من بودند. نفس در سينه ها حبس شده بود
هنوز به نوك تپه نرسيده بوديم که يكدفعه منوري شليك شد. بالاي سر ما
روشن شــد! بعد هم از سه طرف آتش وگلوله روي ما ريختند. همه چسبيده
بوديم به زمين. درست در تيررس دشمن بوديم. هر لحظه نارنجك، يا گلوله اي
...به سمت ما مي آمد. صداي ناله بچه هاي مجروح بلند شد و
درآن تاريكي هيچ كاري نمي توانستيم انجام دهيم. دوست داشتم زمين باز
مي شد و مرا در خودش مخفي مي كرد. مرگ را به چشم خودم مي ديدم. در
!همين حال شخصي سينه خيز جلو مي آمد و پاي مرا گرفت
.سرم را كمي از روي زمين بلند كردم و به عقب نگاه كردم. باورم نمي شد
.چهره اي كه مي ديدم، صورت نوراني ابراهيم بود
يكدفعــه گفت: تويي؟! بعد آرپي جــي را از من گرفت و جلو رفت. بعد با
.فرياد الله اكبر آرپي جي را شليک کرد
سنگر مقابل كه بيشترين تيراندازي را مي كرد منهدم شد. ابراهيم از جا بلند
.شد و فرياد زد: شيعه هاي اميرالمؤمنين بلند شيد، دست مولا پشت سر ماست
.بچه ها همه روحيه گرفتند
.من هم داد زدم؛ الله اكبر، بقيه هم از جا بلند شــدند. همه شليك مي كردند
!تقريباً همه عراقي ها فرار كردند. چند لحظه بعد ديدم ابراهيم نوك تپه ايستاده
كار تصرف تپه مهم عراقي ها خيلي ســريع انجام شــد. تعدادي از نيروهاي
دشمن اسير شدند. بقيه بچه ها به حركت خودشان ادامه دادند
من هم با فرمانده جلو رفتيم. در بين راه به من گفت: بي خود نيست كه همه
!دوست دارند در عمليات با ابراهيم باشند. عجب شجاعتي داره
نيمه هاي شب دوباره ابراهيم را ديدم. گفت: عنايت مولا رو ديدي؟! فقط يه
!الله اكبر احتياج بود تا دشمن فرار كنه
٭٭٭
عمليات در محور ما تمام شد. بچه هاي همه گردان ها به عقب برگشتند. اما
!بعضي از گردان ها، مجروحين و شهداي خودشان را جا گذاشتند
!ابراهيــم وقتي با فرمانده يكــي از آن گردان ها صحبت مي كرد، داد مي زد
.خيلي عصباني بود. تا حالا عصبانيت او را نديده بودم
مي گفت: شما كه مي خواستيد برگرديد، نيرو و امكانات هم داشتيد، چرا به
... فكر بچه هاي گردانتان نبوديد!؟ چرا مجروح ها رو جا گذاشتيد، چرا
با مسئول محور كه از رفقايش بود هماهنگ كرد. به همراه جواد افراسيابي
.و چند نفر از رفقا به عمق مواضع دشمن نفوذ كردند
آن ها تعدادي از مجروحين و شــهداي بجا مانده را طي چند شــب به عقب
انتقال دادند. دشــمن به واسطه حساسيت منطقه نتوانسته بود پاكسازي لازم را
.انجام دهد
ابراهيم و جواد توانستند تا شب 21 آذرماه 61 حدود هجده مجروح و نُه نفر
.از شهدا را از منطقه نفوذ دشمن خارج كنند
حتي پيكر يك شهيد را درست از فاصله ده متري سنگر عراقي ها با شگردي
!خاص به عقب منتقل كردند
.ابراهيم بعد از اين عمليات كمي كســالت پيدا كرد. با هم به تهران آمديم
.چند هفته اي تهران بود. او فعاليت هاي مذهبي و فرهنگي را ادامه داد
💕join ➣ @montazar
🔹 #نشر_صدقه_جاریست 🔹
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆