🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
نفوذ مخفی داعش ۱
➰ اوایل سال ۱۳۹۳ بود. آن زمان در یکی از دستگاه های امنیتی کشور کار می کردم.
➰ بیشتر تمرکز ما بر روی گروههای مسلح برانداز بود که قصد فعالیت در خاک ایران داشتند.
➰ لذا بیشترین حضور ما در مرزهای جنوب شرقی و غربی کشور به حساب می آمد. از طرفی به خاطر شرایط کاری، اوضاع کشورهای منطقه، به خصوص عراق و سوریه را زیر نظر داشتیم.
➰ ناآرامی ها در عراق، به طرز سؤال برانگیزی زیاد شده بود. یقین داشتیم که آمریکاییها پشت سر این ناآرامی ها قرار دارند.
➰ از طرفی تشکیل حکومت داعش در
خاک سوریه و آزادی ارتباط آنها با استان های غربی عراق، خطر را برای حکومت مرکزی عراق دو چندان می کرد.
➰ هر لحظه احتمال حمله نیروهای سلفی و تندروی داعش به مناطقی از عراق وجود داشت. این اتفاق در اواخر بهار همان سال رخ داد و موصل و چندین شهر شمالی عراق سقوط کرد.
➰ تصور نمی کردیم که ارتش و دولت مرکزی عراق در آن زمان، در مقابل این ماجرا این قدر ضعیف عمل کنند. بعدها مشخص شد که دست های پشت پرده، کار خودش را کرده!
➰ گزارش هایی به ما رسید که داعش، با دلارهای مرتجعین عرب منطقه در حال جذب نیرو از دیگر کشورهای اسلامی است.
➰ آنها به سلاح های روز دنیا مجهز میشدند و نیروهای خود را از لحاظ معنوی برای نبردی انتحاری آماده می کردند.
➰ هر روز اخبار آنها را رصد می کردم. دهها هزار جنگجو از آفریقا، آسیای میانه و آسیای شرقی به آنها ملحق شده بودند. حتی داعش توانسته بود از دیگر کشورهای همسایه، حتى از لبنان و فلسطین نیرو جذب کند؟
➰ آنها به سرعت به سوی مرزهای ایران و استان دیاله عراق نزدیک می شدند.
➰ یک روز صبح که به محل کار آمدم،
گزارشی هرچند ناقص به دستم رسید که در شهرها و روستاهای مرزی ما، جلساتی مخفی برگزار می شود و به بهانه جهاد در راه خدا و به طمع دلار، جوان های ایرانی را راهی سوریه و عراق می کنند؟ به واحد سایبری رفتم و پیگیری کردم. متوجه شدم آنچه شنیده ام صحت دارد.
➰ سلفی ها و وهابیت، با سرعت در لایه های پایین جامعه و در مناطق مرزی حتی مرزهای شرقی ایران فعالیت خود را گسترش داده اند.
➰ اما این موارد برای عوامل استانی ارسال شده و آنها مشغول پیگیری بودند. بلافاصله با دو نفر از نیروهای همکار راهی مأموریت شدیم.
➰ آیا این ماجرا، با این گستردگی که اشاره شده واقعیت دارد؟!
➰ دو هفته در مأموریت بودیم. به چهار استان سرکشی کردیم. به گزارش نهادهای امنیتی استان ها اکتفا نکردم و گفتم: خودم باید بررسی کنم. برای همین با لباس مبدل به روستاهای مرزی رفتم.
➰ با آنچه آموخته بودم مشغول فعالیت و رصد اطلاعاتی شدم. برخی مسئولین استانها واقعا در خواب بودند. کارشان شده بود نوشتن گزارش های تکراری و ارسال به مرکز؛ برخی از آنها از پشت میز کارشان تکان نخورده و در میان مردم حضور نداشتند و در گزارش های ارسالی، همه چیز را گل و بلبل نشان میدادند؟
➰ از آنچه شنیدم و تحقیق کردم، متوجه شدم که ماجرا بسیار پیچیده و گسترده تر از آن است که فکر می کردم! دشمن داعشی از فقر فرهنگی و اقتصادی مناطق مرزی استفاده کرده و عقیده سلفیت جهادی و تکفیری را در آن مناطق گسترش میداد!
➰ گزارش های متعدد از منابع محلی و برخی همکاران بومی به دستم می رسید که من و دوستانم را بسیار نگران می کرد. در مساجد برخی روستاها، به نام جلسات قرآن، افراد خاصی رفت و آمد داشتند؟
➰ هرطور بود در برخی از آن جلسات، منابع خودمان را نفوذ دادیم.
🖌ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
🥀قسمت پیشین👉
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بابَ اللّٰهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ، یٰا مَهْدِی اَدْرِکْنِی
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری کشیدهام که مپرس
حافظ
#امام_زمان علیه السلام #شعر #ادبیات
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «محو تماشا»
🔸 آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری...
🎤 وقتی #امام_زمان ارواحنافداه در مسجد کوفه سخنرانی میکنند هیچکس به حرفشان گوش نمیکند...
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
نفوذ مخفی داعش ۲
➰ ابتدای جلسه آموزش قرآن بود، اما بعد از آن، افراد خاصی حضور می یافتند و در خصوص اهمیت جهاد در راه خدا و ثواب آن صحبت می کردند. بعد هم در مورد جهاد در سرزمین شام و دولت خلافت اسلامی و لزوم پیوستن به آن حرف می زدند و... در پایان هم حرف از دلار و پول می شد تا آنها که مشکل مالی دارند نیز ترغیب شوند.
➰ در آن جلسات اعلام شد که تاکنون از ایران تعداد قابل توجهی به شام اعزام شده اند! حتی گزارشی به دستم رسید که در یک مسجد روستایی، کلاس آمادگی جسمانی و سپس کلاس آموزش سلاح و ترور و حتی ساخت بمب برگزار شده! آنها فیلم های داعش را از طریق رایانه های دستی نمایش میدادند؟
➰ روز بعد با مسئول امنیتی استان، کلی بحث کردم! مشاهدات خود را کامل کرده و راهی استان بعدی شدیم. همین ماجرا در ابعادی پیچیده تر را شاهد بودم. استان بعدی همین طور، استان بعدی... فرصتی برای نوشتن گزارش نبود.
➰ سریع به سوی تهران حرکت کردم. باید هرچه سریعتر مسئولین مربوطه را آگاه می کردم. ما حضور مستشاری در سوریه را آغاز کرده بودیم و برخی از نیروهای امنیتی ما آنجا شهید شده بودند، اما غافل از اینکه دشمن در خانه ما نفوذ کرده و مشغول جذب نیروست! البته ضعف مالی مناطق مرزی و عدم توجه به رشد مادی و معنوی این مناطق، در این امر بی تأثیر نبود.
➰ من با یکی از کسانی که از آنجا عازم شام بود، از طریق مجازی صحبت کردم. می گفت: به من قول سه هزار دلار حقوق ماهانه داده اند و گفته اند اگر کشته شدی، این حقوق به همسر و خانواده ات می رسد!
➰ خدایا، این همه فعالیت تکفیری ها، چرا تاکنون گزارش کاملی به تهران مخابره نشده؟!
➰ داعش چندین ماه بود که به صورت گسترده، اما بسیار مخفی در ایران فعالیت می کرد. حتی برای مناطق مختلف کشور ما «امیر» تعیین کرده بودند تا مردم با آنها بیعت کنند؟
➰ باور کردنی نبود، من از طریق دوستی با یکی از مبلغین داعش، امیر منطقه غرب ایران را ملاقات کردم! او هم مرا به حضور و جهاد در منطقه شام تشویق کرد؟
➰ چنان فشار روحی و عصبی داشتم که گفتنی نبود. می خواستم هرچه سریع تر به تهران برسم و آنچه دیده و شنیده ام را گزارش کنم.
➰ از طرفی همسرم در آن زمان مبتلا به سرطان و مشغول شیمی درمانی بود.
من او را و دو فرزندم را رها کرده و دو هفته در این مأموریت بودم. چیزهایی دیدم که دیگر همسرم را از یاد برده بودم. دیگر اعصاب نداشتم.
➰ نمیدانم فشارهای روحی و عصبی بود، یا حضور در مناطق آلوده مرزی، هرچه بود باعث شد که در مسیر برگشت به تهران شديداً مريض شوم. سردرد شدید، عفونت و تب چهل درجه و... در طی مسیر به دکتر رفتم که گفتند سریع به بیمارستان مراجعه کنید.
➰ چون با دارو، تب من پایین نیامده بود، دکتر گفت این وضعیت خیلی خطرناک است.
➰ به تهران رسیدیم. هیچ رمقی برایم باقی نمانده بود. همسرم در بیمارستان بقیه الله (عجلﷲفرجه) تهران مشغول شیمی درمانی بود. به راننده گفتم سریع به همان بیمارستان برو.
➰ در قسمت اورژانس بیمارستان بودم که حالم بدتر شد. اما مرا پذیرش نکردند. گفتند فقط یک تب ساده است و... از بیمارستان به منزل برگشتم. تمام دهان و دور لب هایم آفت و تب خال زده بود. حتی آب را هم به سختی می خوردم. روز بعد خیلی حالم بدتر شد. بلافاصله با کمک دوستان به همان بیمارستان رفتیم.
➰ این بار در ورودی بیمارستان برای لحظاتی بیهوش شدم. همسرم با سختی از بخش خودش به اورژانس و بالای سرم آمد. هرچه به پزشک اورژانس توضیح میداد که حال من بد است، آنها توجه نمی کردند.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
🥀قسمتهای پیشین👉
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود
📗 معرفی کتاب شنود
🥀 قسمت اول
🥀 قسمت دوم
🥀 قسمت سوم
🥀 قسمت چهارم
🥀 قسمت پنجم
🥀 قسمت ششم
🥀 قسمت هفتم
🥀 قسمت هشتم
🥀 قسمت نهم
🥀 قسمت دهم
🥀 قسمت یازدهم
🥀 قسمت دوازدهم
🥀 قسمت سیزدهم
🥀 قسمت چهاردهم
🥀 قسمت پانزدهم
🥀 قسمت شانزدهم
🥀 قسمت هفدهم
🥀 قسمت هجدهم
🥀 قسمت نوزدهم
🥀 قسمت بیستم
🥀 قسمت بیست و یکم
🥀 قسمت بیست و دوم
🥀 قسمت بیست و سوم
🥀 قسمت بیست و چهارم
🥀 قسمت بیست و پنجم
🥀 قسمت بیست و ششم
🥀 قسمت بیست و هفتم
🥀 قسمت بیست و هشتم
🥀 قسمت بیست و نهم
🥀 قسمت سی ام
🥀 قسمت سی و یکم
🥀 قسمت سی و دوم
🥀 قسمت سی و سوم
🥀 قسمت سی و چهارم
🥀 قسمت سی و پنجم
🥀 قسمت سی و ششم
🥀 قسمت سی و هفتم
🥀 قسمت سی و هشتم
🥀 قسمت سی و نهم
🥀 قسمت چهلم (پایانی)
⬅️ نگرشی به مرور زندگی پس از مرگ
💢 قسمت اول
💢 قسمت دوم
💢 قسمت سوم (پایانی)
✅ برای مطالعه هر قسمت روی آن بزنید.
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللّٰهِ وَناصِرَ حَقِّهِ، یٰا مَهْدِی اَدْرِکْنِی
ای پــادشــه خــوبــان داد از غـــم تـنـهـایــی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
حافظ
#امام_زمان علیه السلام #شعر #ادبیات
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «حسرت آتیشت میزنه»
🔅 روز قیامت خیلیا حسرت میخورن که چرا تلاش نکردن بهجت بشن... تا فرصت داری #امام_زمان ارواحنافداه رو یاری کن
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
🌿🌷 #نیازمابهولایت ۸۸
🥀 عاشقِ امام زمان (عجلﷲفرجه) از مستور بودن محبوبش بیتابی میکند.
😊 یکی از نیازهایی که امام برای ما برطرف میکند این است که ما کسی را داریم که میتوانیم به او عشق بورزیم!
🔺 شعر مشهوری هست که میگوید «هرکس به کسی نازد ما هم به علی نازیم» این شعر در جای خودش ممکن است شعر خوبی باشد، اما واقعاً قابل نقد است؛
👈 چون هیچکس نمیتواند مثل کسانی که ائمۀ هدی (علیهم السلام) را دوست دارند، محبوبهای خودشان را دوست داشته باشد.
⬅️ شما به ترانههای عاشقی نگاه کنید، هیچکدام مضامینی مثل مضامین دعای ندبه ندارند و نمیتوانند داشته باشند.
🍃 در دعای ندبه صدا میزنیم:
«یابنالحسن(عج)! برای من سخت است که مردم دنیا عاشق تو نباشند...»
👈 در زمین هرکسی میخواهد عشقش را تصاحب کند و مال خود کند، و او را محصور به خودش کند و رابطه با او را به خودش محدود کند.
☝️اما کسی که عاشق امام زمان (عجلﷲفرجه) است از مستور بودن محبوبش بیتابی میکند.
😭 او اشک میریزد و میگوید دیگر نمیتوانم تحمل کنم!
❤️ باید همه عاشق تو باشند!
💘 باید همه تو را ببینند و بپسندند...
💕 در اینجا فرد عاشق در اثر رؤیت عظمت این معشوقِ با کرامت و زیبا و دلنشین، طبیعتاً بیصبر میشود و حتی میخواهد مردم عالم را هم خبر کند.
#امام_زمان علیه السلام #قرآن
🔆قسمتهای پیشین👉
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۴
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
مننژیت
▫️ در اورژانس یادم هست که یک دکتر بالای سرم آمد و مرا تکان داد و گفت: الان دقیقا چه مشکلی داری؟ نمیدانم چه کسی به زبانم انداخت که گفتم: فکر کنم مننژیت دارم. دکتر سکوت کرد.
▫️ شرایط مرا که بررسی کرد، حدس زد درست گفته باشم. بلافاصله مقدمات لازم را فراهم کرد. یک ماسک به صورتم زد و مرا به یک اتاق کوچک ایزوله انتقال دادند و مشغول گرفتن آزمایش ها شدند. به شدت سردرد داشتم. چشمانم هیچ جا را نمی دید. هیچ دستگاهی به من وصل نبود.
▫️ همسرم که تازه شیمی درمانی کرده بود داشت کارهای بستری شدن مرا انجام میداد. اورژانس شلوغ بود و به غیر از من، چند مریض دیگر در بخش بودند. صدا و نور خیلی مرا اذیت می کرد. من به یک اتاق مخصوص یک تخته منتقل شدم. از شدت سردرد سرم را به تخت فشار میدادم و ذکر می گفتم. صدای دکتر که به همسرم در مورد وضعیت وخیم من توضیح میداد را شنیدم.
▫️ می گفت: چرا این قدر دیر مریض رو رساندید!؟ اما وقتی شرایط همسر مرا دید دیگر حرفی نزد. من این قدر درد داشتم که به مرگم راضی بودم. صدای قلبم هرلحظه شدیدتر میشد. دیگه صدای بیمارستان رو نمی شنیدم. فقط صدای تپش قلبم بود. تا اینکه یکباره تنفس من قطع شد! برای کمتر از چند ثانیه صدای قلبم نیز قطع شد!
▫️ سالها قبل، وقتی در دوره آموزشی مشغول غواصی بودم، در چند متر زیر آب گیر کردم و نزدیک بود غرق شوم. آن لحظات وقتی به سطح آب نگاه میکردم، خورشید را مانند یک گوی نورانی بر سطح آب میدیدم که هر لحظه آرزو داشتم به آن نزدیک شوم. آنجا مسیر نور خورشید را شبیه یک دالان نورانی به سمت بالا میدیدم.
▫️ حالا پس از سالها که از آن روز می گذشت، یک بار دیگر همان اتفاق افتاد! تمام دنیا سیاه شد. فقط بالای سرم را می دیدم که یک نقطه بسیار روشن می درخشید.
▫️ در همان اتاق کوچک بیمارستان، احساس کردم سی متر زیر آب دریا قرار دارم و می خواهم خودم را به سطح آب برسانم. خورشید را همانند قبل، مثل یک گوی یا دالان نورانی بر روی آب میدیدم و می خواستم به سویش بروم. با تلاش می خواستم به سطح آب برسم که صداهای مبهمی به گوشم خورد.
▫️ صدای مادربزرگ مرحوم خودم را کامل شناختم که از شخص نامعلومی می پرسید: هنوز وقتش نشده که فلانی بیاد؟ دیگری می گفت: الان می یاد پیش ما و... بعد صدای همهمه ای آمد که گویی تعداد زیادی در آن سوی نور منتظر من هستند! من صدای گفتگوی اموات فامیل را شنیدم. پدر بزرگ، مادر بزرگ و...
▫️ دکتر منتظر جواب آزمایش ها بود و هنوز هیچ دستگاهی برای بررسی وضعیت، به من وصل نشده بود. من دردی را حس نمی کردم. صدای تپش قلبم را هم نمی شنیدم و انگار راحت شده بودم. در همین حین که تلاش می کردم به سطح آب بیایم، احساس کردم سینه ام سنگین شد! چنان سنگین که گویی یک بار سنگین را روی آن قرار داده اند؟
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
May 11
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَدَلِيلَ إِرادَتِهِ، یٰا مَهْدِی اَدْرِکْنِی
ای درد توام درمان در بـسـتر ناکـامـی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
حافظ
#امام_زمان علیه السلام #شعر #ادبیات
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «شناخت #امام_زمان علیه السلام»
📄 اون دنیا دوتا امتحان ازمون میگیرن که سوالاشم لو رفته...
⁉️ چرا آدمها در فتنههای #آخرالزمان گیر میوفتن؟
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
🌿🌷 #نیازمابهولایت ۸۹
⭕️ ما نتوانستهایم نیاز فطری بشر به «عشق به ولیّ خدا» را تبیین کنیم
⭕️ متأسفانه ما نتوانستهایم این نیاز طبیعی و فطری بشر به عشق به ولیّ خدا را تبیین کنیم، انگار دوست داشتن اهلبیت (علیهم السلام) یک اتفاق جانبی و حاشیهای است و به عنوان دِسر غذای دین محسوب میشود.
✅ اتفاق دوست داشتن اهلبیت (علیهم السلام)، یک احساسات و هیجان نیست که در بعضیها پدید آمده باشد، بلکه یک نیاز است، لذا آن کسانی که این اتفاق بزرگ و باشکوه برایشان نیفتاده، در وجود خودشان یک تأملی کنند و ببینند بدون این محبت، چهطور میشود زندگی کرد؟
👈 گفت
🥀 «بیهمگان به سر شود بیتو به سر نمیشود؛ داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود!»
❌ واقعاً نمیشود بدون این عشق بزرگ زندگی کرد.
✅ از طرف دیگر، کسانی که واقعاً عشق به اهلبیت (علیهم السلام) دارند، متواضع و افتادهحال و بدهکار به اولیاء خدا هستند و هیچوقت نمیتوانند این بدهیشان را جبران کنند.
#امام_زمان علیه السلام #قرآن
🔆قسمتهای پیشین👉
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۵
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
ملک الموت ۱
🗯 سینه ام سنگین بود. توجه من از آن نقطه نورانی به پایین پایم در همان اتاق کوچک جلب شد. یکباره دیدم پیرمردی بسیار نورانی و مهربان که نمی توانم زیبایی چهره و محبتش را وصف کنم، با فاصله کمی روی سینه ام نشسته!
🗯 با مهربانی به من لبخند زد و گفت: می خواهی با من بیایی؟ آمده ام جان تو را بگیرم، آماده هستی؟ من که وحشت تمام وجودم را گرفته بود، مات و مبهوت نگاهش کردم. مثل نگاه ملتمسانه یک دانش آموز در سر جلسه امتحان، وقتی امتحان تمام شده و او هیچ جوابی ننوشته نگاهش کردم.
🗯 به خودم قوت قلب دادم و گفتم: بد نیست همراهش بروم. من که در زندگی خیلی کارهای مهم و خوب کرده ام و آدم خیلی خوبی بودم. برای همین دستانم را به سمت حضرت عزرائیل بلند کردم تا مرا همراهش ببرد. خیلی خیالم از خودم راحت بود. به خودم اعتماد داشتم و مطمئن بودم به بهشت خواهم رفت!
🗯 بدنی شبیه من روی تخت بیمارستان بود و خودم در مقابل پیرمرد! چه عشق و محبتی بین ما بود. اصلا با آنچه اهل دنیا از عشق تعریف می کنند تفاوت داشت. نمی خواستم چشم از آن پیرمرد نورانی بردارم. لبخند زیبایش، محاسن سفید و بلندش و پیراهن سفیدش که مانند نور میدرخشید را فراموش نمی کنم. او مانند پدری مهربان، که دلسوزانه به پسرش نگاه می کند، به من خیره بود. برای همین ماندم چه جوابی بدهم. راضی بودم که با او بروم. این پیر مهربان، به یقین خیر مرا می خواست.
🗯 درست در همان زمان و شاید در کمتر از یک لحظه، تمام زندگی ام، از لحظه تولد تا زمان ورود به این اتاق بیمارستان در مقابلم ظاهر شد. آن هم با تمام جزئیات! آنجا تکلمی صورت نمی گرفت. حرفی رد و بدل نمی شد، اما تمام سؤالات من به طور کامل جواب داده می شد. من نتیجه تمام کارهایم را در همان لحظه دیدم و مرور کردم! من آنچه از خوبی ها و بدی ها انجام داده بودم به طور کامل مشاهده کردم. من میدیدم کدام کارهایم کاملا برای رضای خدا بوده و کدام کارهایم نیت غیر خدایی داشته!
🗯 برای کارهایی که فقط برای رضای خدا انجام داده بودم، (که متأسفانه تعداد آنها خیلی کم بود) درجات و مقامات معنوی برایم ایجاد شده بود و می فهمیدم که تمام ملائک به من مباهات می کردند، اما برای کارهایی که نیت غير الهی داشتم، میدیدم که ضرر کردم.
🗯 در مشاهده اعمال، کسی مرا قضاوت نکرد. کسی مرا توبیخ ننمود، خودم بودم و وجدان خودم. حتی دیدم که بارها و بارها تا پای مرگ رفته بودم و این خداوند بود که مرا در آن لحظات نجات میداد.
🗯 بارها در مأموریت های مهم مرزی، مشکلات و سختی ها را به چشم دیده بودم و حالا با یقین متوجه می شدم که در تمام آن لحظات، عنایت خاص خداوند مانع مرگم شده بود. حتی مشاهده کردم که در بسیاری از مأموریت ها، اگر عنایت خداوند نبود هیچ گونه موفقیتی به دست نمی آوردیم. دست قدرت خدا در تمام هستی، همواره با ما بود.
🗯 من یقین کردم که در تمام امور، حتی مسائل مربوط به امنیت کشور، دست عنایت خداوند و اهل بیت (علیهم السلام) همواره پشتیبان ما بوده و هست.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
💠 ٨ سفارش اولیاء الهی برای استفادۀ بیشتر از ماههای محرّم و صفر
1⃣ در ایام #محرم و #صفر، آثار عزا و ایام مصیبت اهل بیت (علیهم السلام) باید در منزل و محل کار نمودار باشد، باید سیاهی نصب شود و پرچم گذاشته شود، البته نه به آن مقدار که موجب دل گرفتگی باشد.
#امام_حسین علیه السلام
🔘 لطفی که کردهای تو به من مادرم نکرد...
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59