#شعر
#جمعه_های_انتظار
یک روز هنگام سحر🌞
گلها شکوفا میشود
آن روز او میآید و
مهمان گلها میشود🌷
خون در رگ گلبرگها🌺
آن روز جاری میشود
آن روز این دنیا پُر از🌎
عطر بهاری میشود
فریاد شادی میرود😍
از شوق او بر آسمان
آن روز او میآید و
مهدی، همان صاحب زمان💜
🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن زیبا داستان کربلا برای کودکان
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
🏴 #اللهُم_َّعَجِّل_ْلِوَلِیِّک_َالْفَرَج
@montazer_koocholo
#شهادت_امام_سجاد_علیه_السلام
▪️سلام بچه ها امروز، روزی هستش که امام سجاد علیه السلام چهارمین امام ما شیعیان و پسر امام حسین (علیه السّلام) به شهادت رسیدن😔😢
به ایشان ، زین العابدین هم میگن. سجّاد یعنی ؛ کسی که زیاد به سجده میره و زینت عبادت کنندگان هستش
✨این روز رو به امام زمان ارواحنافداه و همه شما گلدونه های با وفا تسلیت میگیم🏴 دعا برای سلامتی و ظهور امامِ مهربون مون فراموش نشه🙏
◾️مانده در بقیع/ جسم پاک او
◾️داده بر زمین/ اشک و آبرو
▪️روی ماه او / رفته زیر خاک
◾️رفته رهبری / مهربان و پاک
◾️شد شهید و شد/روح او جدا
◾️یادگار آن / شاه کربلا
◾️دشمنش به او / داده زهر و سم
◾️شد دلم پراز/ درد و رنج وغم
▪️شد چهارمین/ رهبرم شهید
◾️مثل مجتبی / رفت و پرکشید
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سربازکوچک
#من_امام_حسین_را_دوست_دارم
#محرم
#فیلم_سینمایی_ناسورقسمت هفتم
✅ این قسمت :من نماز رو دوست دارم
@montazer_koocholo
یک حرف بی دلیل.mp3
3.23M
#یا_علی_بن_حسین 🏴
#یا_زینب_کبری
#کربلا_شام
🌹#یک_حرف_بی_دلیل🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت :#سوره_زلزال
🎶تدوین : مرضیه دری
📚منبع: تبیان
@montazer_koocholo
#داستان
#محرم_مهدوی
#طوقی_همسفر_کاروان_اسرای_کربلا
سلام منتظر کوچولو های عزیز🦋
عزاداری هاتون قبول باشه ان شاءالله🤲
✨از امشب با داستان #کاروان_اسرای_کربلا
از زبون یه کبوتر به نام طوقی همراه ما باشید تا ببینیم بعد از شهادت امام حسین علیه السلام
چه اتفاقاتی برای عمه زینب مهربون و بچه های کربلا افتاده...😔👇
🕊🏴☀️🕊🏴☀️
#قسمت_اول
طوقي🕊 همسفر کاروان اسرای کربلا 1⃣
سلام کوچولو های کربلایی
من کبوتری🕊 هستم که لحظه به لحظه با کاروان اسرای کربلا همراه بودم.
اسمم طوقي🕊 است.
بعد از اتفاقات کربلا و روز عاشورا
من🕊 دیدم که آدم های زشت و بد که یکی از آنها عمر بن سعد بود، خانواده نورانی امام حسین(علیه السلام)☀️ و کودکان را سوار بر شتران 🐪 بی جهاز کرد و آنها را بین دشمنان حرکت داد
یکی از کودکانی که همراه آنها بود، امام محمد باقر(علیه السلام)☀️ بودند که "پنج"سال داشتند.
برای خانم ها و کودکان خیلی دردناک بود. آنها لحظات سختی را داشتند😔
من🕊 که شاهد تمام اتفاقات بودم، توان پرواز کردن نداشتم. برای همین در گوشه ای نشستم.
دیدم که بچه ها در غم از دست دادن باباها☀️ و برادرهای نورانی شان☀️ و عمو عباس مهربان و شجاع زانوی غم بغل گرفته بودند😔😭 بچه های کوچک کنار پیکر باباها☀️ و برادرهاشون☀️ نشسته بودند. آنها گریه😭 می کردند.
اما لشکریان تاریکی و آدم های زشت اونقدر سنگدل بودند که حتی به بچه های کوچک هم رحم نکردند و آنها را با تازیانه می زدند😭 رقیه سه ساله☀️ کنار پیکر پدر نورانی شان امام حسین(علیه السلام)☀️ نشسته بود.
آدم های سنگدل حتی به این دختر سه ساله هم رحم نکردند.
وقتی می خواستند به کودکان تازیانه بزنند😭 عمه زینب مهربان☀️ جلوی تازیانه های آنها می ایستادند تا به کودکان نخورد😔 وقتی این صحنه دردناک را دیدم🕊 پرواز کردم که خودم جلوی تازیانه ها بروم، تا به عمه زینب مهربان☀️ نخورد.
اما انگار بعد از دیدن این همه ظلم و ستم توان پرواز کردن نداشتم😔
آدم های زشت و سنگدل می خواستند، عمه زینب مهربان☀️ و بقیه خانم ها را به زور سوار شتران 🐪بی جهاز کنند.
اما عمه ی شجاع بچه ها، جلوی اون آدم هاي زشت و سنگدل☀️ ایستادند.
با شجاعت فرمودند: ما فرزندان پیامبر خدا☀️ هستیم. خودمان سوار بر شتران🐫 می شویم.
عمه زینب صبور و مهربان ایستادند و کمک کردند و همه خانم ها سوار شترها🐫 شدند.
کاش می توانستم به عمه زینب مهربان☀️ کمک کنم😭
بعد خودشان به سمت شتر🐫 رفتند، خواستند سوار شوند. امام زین العابدین، پسر امام حسین(علیه السلام)☀️ به سوی عمه زینب مهربان☀️ دویدند. زانوهايشان را خم کردند. فرمودند: عمه زینب☀️ پاتون را روی زانوهای من قرار دهید و سوار شوید.️
من که این صحنه ها را می دیدم، بی اختیار اشک می ریختم😢 اندوه و غصه ام زیاد شده بود. اما امام زین العابدین علیه السلام بیمار بودند و عمه زینب نتوانستند سوار شتر🐪 شوند. کاش من می توانستم کاری کنم.
ناگهان دیدم، خانمی آمد و کمک کرد و عمه زینب هم سوار بر شتر🐪 شدند. بعد دیدم امام سجاد را هم بر شتر لاغری سوار کردند و به سوی کوفه حرکت دادند. من هم پرواز کردم و روی شتری که حضرت رقیه سه ساله سوارش بود، نشستم...
🍃دوستان خوبم با ما همراه باشید تا ادامه داستان را روزهای آینده براتون بگیم...
☑️@montazer_koocholo
27.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 #کارتون خورشید نینوا
🇮🇷 قسمت سوم
@montazer_koocholo
لطفا کانال مارو معرفی کنید .
#قسمت_دوم
طوقی🕊 همسفر کاروان اسرای کربلا2⃣
سلام کربلایی ها
من طوقی ام🕊 کبوتری که همراه کاروان عمه زینب مهربان☀️ و اسرای کربلا بودم. آمدم تا از ادامه ی راه، براتون بگم. ... تا آنجایی گفتم که اسرای کربلا☀️ سوار شترها🐫 شدند و به سوی کوفه راه افتادند.
من پشت شتر🐫 رقیه سه ساله☀️ بودم. با دیدن بچه های نورانی پیامبر☀️ که به دست آدم های سنگدل👹 اسیر شده بودند، غم داشتم و در تمام مسیر بغض گلویم را گرفته بود😔 به آسمان نگاه کردم. دیدم سرخ شده است🌄
رفتیم تا به کوفه رسیدیم. دیگه
خورشید داشت غروب🌞 می کرد. خورشید خانم🌞 با ناراحتی رفت. جای خودش را به ماه🌜 داد.
حاکم سنگدل گفت اسرا بیرون از شهر کوفه بمانند.
آنها برای خودشان غذاهای لذیذ و خوشمزه🥘🥗 آماده کرده و می خوردند.
اما برای اسرای اهل بیت(علیهم السلام)☀️ هیچ غذایی نیاوردند.
بچه ها گرسنه و تشنه بودند😔 داشتند از حال می رفتند. من خیلی نگران تشنگی و گرسنگی آن بچه های نورانی☀️ بودم🕊😔 داشتم با خودم فکر می کردم که یک دفعه دیدم آسمان روشن شد. با دقت به آسمان نگاه کردم. دیدم فرشته های زیبای خداوند با ظرف های غذا🍱 و نان🥞 به زمین آمدند. سفره ای پهن کردند. پرواز کردم و رفتم کنار سفره نشستم. خیلی خوشحال بودم. دیدم که بچه های نورانی☀️ از آن غذاها خوردند. بدون اینکه هیچ چیزی از آن غذاها کم شود. آدم های سنگدل👹 نمی دیدند. بعد فرشته ها سفره را جمع کردند و با خودشان به آسمان بردند...
#ادامه_دارد
@montazer_koocholo
!نوبت تو نیست.mp3
3.54M
#امان_از_دل_زینب
#اسارت_رقیه
#حاج_قاسم
🌹#نوبت_تو_نیست🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_شرح
🎶تدوین : مرضیه دری
📚منبع : تبیان
@montazer_koocholo
#قسمت_سوم
طوقی🕊 همسفر کاروان اسرای کربلا 3⃣
خانواده امام حسین(علیه السلام)☀️ و عمه زینب مهربان☀️ خیلی سختی کشیده بودند. اما من دیدم که فرشته های خداوند، در کنار آنها هستند. حتی فرشته ها✨✨ هم خیلی ناراحت😔 بودند. چون مردم کوفه به امام مهربانشان☀️ بی وفایی کرده بودند. امام حسین(علیه السلام)☀️ رو تنها گذاشته بودند. ما نزدیک دروازه های شهر کوفه بودیم. با خودم گفتم پرواز کنم🕊 و داخل شهر بروم و ببینم چه خبر است.
همین طور که به خاطر شهادت امام مهربانم بغض😔 داشتم، به سمت کوفه پرواز کردم🕊
دیدم مردم، کوفه را آب و جارو🍂 کرده اند. انگار می خواستند جشن و شادی به پا کنند. من خیلی ناراحت شدم و اشک از چشمام جاری شد😭
البته این خواسته یزید ستمگر👹 هم بود. می خواست به همه بگويد که در مقابل امام مهربان☀️ پیروز شده است. این هم جشن پیروزی اش است.
مردم بی وفای کوفه وقتی خانواده امام حسین مهربان☀️ را با آن حال و روز دیدند، شروع به گریه کردند😭 چون سربازان سنگدل👹👺 کودکان زیبا و نورانی☀️ را با طناب بسته بودند...😔🕊
ادامه دارد....
@montazer_koocholo