eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طوقی🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا .... براتون گفتم حضرت زینب مهربان و بقیه اُسرا☀️ وارد مجلس حاکم سنگدل👺شدند. عمه ی صبور☀️ ناشناس در گوشه ای از مجلس نشستند. بقیه خانم ها اطراف ایشان نشستند. من هم پرواز کردم🕊 و کنار رقیه سه ساله نشستم. ابن زیاد ستمگر ملعون👺 به عمه زینب مهربان اشاره کرد و گفت: این زن کیست که در گوشه ای نشسته است⁉️ کسی جوابش را نداد. دوباره پرسید این زن کیست❓ باز هم کسی جوابش را نداد. دوباره پرسید. یک نفر گفت: او زینب☀️ دختر امام علی(علیه السلام) است. ابن زیاد ستمگر👺 به عمه گفت: خدا را شکر که شما را رسوا کرد. ابن زیاد👺می خواست، یاد و نام امامان مهربان را از یادها ببرد. اما عمه زینب صبور فرمودند: خدا را شکر می کنم که پدر بزرگم، پیامبر مهربان☀️ است. خانواده ام اصل همه ی خوبی ها هستند. همانا تو دروغ می گویی. تو و خانواده ات اصل همه بدی ها هستید. دیدم🕊 ابن زیاد ستمگر👺 عصبانی شد. گفت: دیدی خدا با خانواده ات چه کرد. عمه ی مهربان☀️ فرمودند: من در کربلا فقط ✨زیبایی✨ دیدم. ابن زیاد ستمگر👺 خیلی عصبانی شد. از عصبانیت خواست عمه مهربان را به شهادت برساند😔 ترس تمام وجودم🕊 را فرا گرفته بود. اما عمه زینب مهربان اصلا نترسیدند. ترس برای ایشان معنا نداشت. عمه زینب فرمودند: تو امام خود را کشتی. خداوند خودش از تو انتقام می گیرد. ناگهان چشم ابن زیاد سنگدل👺 به امام سجاد مهربان☀️ افتاد. با عصبانیت گفت: این پسر، کیست❓ گفتند: علی پسر حسین(علیه السلام) دیدم🕊 که ابن زیاد سنگدل تعجب کرد و ️ترسید. گفت: مگر علی پسر حسین(علیه السلام)☀️ در کربلا به شهادت نرسید❗️ امام سجاد مهربان فرمودند: من برادری به نام ✨علی✨ داشتم. مردم او را در کربلا به شهادت رساندند. امام سجاد مهربان را می دیدم که مانند عمه مهربانش، هیچ ترسی نداشتند. تماما آرامش بودند. ابن زیاد👺 حرصش گرفت. به سربازانش دستور داد که امام سجاد مهربان☀️ را ببرند و ایشان را به شهادت برسانند. تا این را گفت، پرواز کردم. جلوی امام سجاد مهربان نشستم. خیلی ترسیده بودم... ... @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیرین ترین صحبت.m4a
8.96M
های مادر جون 📚عنوان:شیرین ترین صحبت 🎤گوینده:خانم وفایی 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 💜بازم قصه های مادرجون👵 که خییییلی مهربونن😊 موافقین امروزم🌤 حرفای خیلی مهم و زیبای مادر جون👵 رو با گوش👂 جانمون بشنویم❓ 🌞مهربوناصلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🌺برای شنیدن قصه های زیبا و آموزنده مادرجون، ما رو دنبال کنید 🌺 📚مارا به دوستان و عزیزانتان معرفی کنید👇 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طوقی🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا ... براتون گفتم ابن زیاد ستمگر👺 دستور داد، سربازانش امام سجاد مهربان☀️ را به شهادت برسانند. من دوست نداشتم به امامم آسیبی برسد. عمه زینب صبور☀️ تا این سخن حاکم سنگدل👺 را شنیدند، با شجاعت فرمودند: ای پسر زیادِ ستمگر و ظالم👺 تو همه مردان ما را کشتی. اگر می خواهی برادرزاده ام را بکشی، من را هم، با ایشان بکش... خیلی ترسیده بودم🕊 بال هایم از ترس می لرزید. اما سخن عمه زینب صبور☀️️ بهم آرامش می داد. گویا امام علی(علیه السلام) دوباره زنده شده بودند. وقتی عمه زینب مهربان و شجاع، این حرف را زدند، ابن زیاد ستمگر👺 ترسید. برای همین امام سجاد مهربان☀️ را رها کرد. نفس راحتی کشیدم. ابن زیاد👺 در اون جلسه شکست سختی خورد. حسابی حرصش در اومد. به سربازانش دستور داد، خانواده پیامبر مهربون☀️ رو به زندان کوفه ببرند. با بی رحمی طناب و زنجیر به دستان و گردن آنها بسته بودند. حتی به دختر سه ساله هم رحم نکردند. من هم از بالای سرشان پرواز کردم🕊 و خودم را به زندان رساندم. بعد از مدتی یزید سنگدل👺 به ابن زیاد👹 نامه نوشت که خانواده ی پیامبر☀️ را به سوی او بفرستند. ابن زیاد سنگدل👺 هم خانواده پیامبر مهربان☀️ را به سمت شهری به نام شام فرستاد. من هم🕊 همراهشان رفتم... کم کم خبر شهادت امام حسین(علیه السلام)☀️ به شهرهای مختلف پیچید. مردم بر سر و صورت خود می زدند و عزاداری🏴 می کردند... ... @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون این قسمت: من فقط نظر انتقادیمو دادم پیام اخلاقی:نقش خانواده در اموزش 🍃🍎🍃🍎🍃 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدر و مادر عزیز ، هرگز فرزند خود را در جمع ، ، یا نکنید. اگر احساس می کنید نیاز است جلوی او را در همان لحظه بگیرید او را به محیطی خلوت ببرید که تنها او و شما حضور دارید. کودکی که جلوی دیگران شود، یا به شدت می شود یا برعکس دست به می زند تا ثابت کند من وجود دارم، من هستم. در هر دو صورت کودک از بین خواهد رفت و دسته اول و دسته دوم خواهند شد. ‌‎‌‌‌‌‌‌‌@montazer_koocholo
✨شوق دیدار _۳✨  احمد با خودش گفت: باید نقشه ای🤔 بکشم تا بتوانم امام خود را ببینم؛ به همین علت، مقداری روغن🥃ماست🥣 و کشک🍶 خرید و آنها را روی اسبش🐎 گذاشت وهنگامی که به نزدیکی های خانه🏡 امام عسکری علیه السلام✨ رسید با صدای بلند گفت: زود بیایید روغن🥃 دارم و ماست🥣 و کشک🍶 دارم، همین طور می گفت و خود رابه خانه🏡 امام✨ نزدیک تر می کرد. چند مأمور احمد را چپ چپ 👀نگاه کردند ولی مانع او نشدند. احمد وقتی به در خانه 🏡امام رسید صدایش را بلند تر کرد و گفت :زودتر بیایید که نزدیک غروب آفتاب 🌒است می خواهم به شهر خودم بروم، به نصف قیمت💰 می دهم، عجله کنید. چند نفر از همسایه های امام عسکری علیه السلام✨ بیرون آمدند و به طرف او رفتند، اما چشمان احمد به خانه امام خیره😒 شده بود و با نگرانی😥 به در خانه 🏡نگاه می کرد. اگر چیزهایی که آورده بود تمام شود و کسی از خانه امام✨ برای خرید نیاید چه باید بکند. اما با باز شدن در خانه امام،تمام نگرانی های احمد برطرف شد ؛ نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد👁 تا مطمئن شود کسی متوجه او نیست. بعد به کسی که از خانه 🏡امام ✨آمده بود، گفت: من احمد پسر اسحاق از یاران امام علیه السلام✨ هستم و برای دیدن او به این جا آمده ام؛ تو به بهانه ی خرید روغن و کشک، همین جا اطراف اسب🐎 من باش و مشتری ها را به هر قیمتی💰 که اجناس را خریدند مشغول کن تا من بروم و امام راببینم. ... 🍃🍎🍃🍎🍃 @montazer_koocholo
راز پاپاپا (2).mp3
4.39M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : 🎶تدوین : مرضیه دری 📚نویسنده:کلر ژوبرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜۴ نشانه ای که ممکن است زنگ خطر کمبود محبت برای کودک باشد: 💜یکی از نشانه‌های چنین کودکانی پرحرفی است! مخصوصاً این کودکان دوست دارند با بزرگتر ها وارد بحث شوند و جلب توجه کنند و در صحبت های بزرگترها دخالت بی جا می کنند. 💜این کودکان وقتی نقاشی می کشند در نقاشی هایشان برای خودشان دهان نمی کشند چون به این نتیجه رسیده اند که حرف هایشان شنیده نمیشود. 💜دائماً با خواهر برادرش گلاویز است؛ چون به این باور رسیده که شما آنها را بیشتر دوست دارید و به خاطر همین به او توجه نمی کنید. 💜 دائم به شما میچسبد و هرجا میروید توی دست و پای شماست چون فکر میکند اگر در دیدتان نباشد شما او را از یاد میبرید. 💜راه حل چیست ؟! سعی کنید با او در مسائل مختلف مشورت کنید و نظرش را بپرسید، شبها قبل از خواب بغلش کنید و ببوسیدش چون اضطراب نادیده گرفته شدن شبها بیشتر به سراغش می‌آید، در جمع از خاطرات و بامزه گی های دوران بچگیش صحبت کنید و از او تعریف کنید... 💜فرزندان ما هدیه های الهی هستند پس از وجودشان لذت ببرید. 🍃🍎🍃🍎🍃 @montazer_koocholo
🌈 طوقی🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا ...تا اونجایی براتون گفتم که من به همراه خانواده پیامبر مهربان☀️ به سمت شهر شام راه افتادیم. اصلاً احساس خوبی نداشتم. چون می دیدم که به دست و گردن عمه زینب مهربان☀️ و بقیه خانواده پیامبر☀️ طناب و زنجیر بسته بودند. به آسمان نگاه کردم. انگار دلش خیلی گرفته بود. آسمان گفت: کاش بر زمین فرو میریختم و این روزها را نمی دیدم😔😭 آخه میدونید چیه دوستای من؛ آدم های ظالم👺 سرهای شهدای کربلا☀️ را روی نیزه گذاشته بودند و از جلوی چشم اسرا که در بین آنها رقیه سه ساله☀️ هم بود، حرکت دادند. خورشید🌞 هم تا مرا دید گفت: دلم خیلی گرفته😔 کاش من هم این روزها را نمی دیدم. دوستای خوبم راستش من هم دلم گرفته بود😔 گاهی پرواز می کردم گاهی می نشستم. با چشمان خودم می دیدم اگر هر کدام از خانم ها و کودکان☀️ گریه می کردند، سربازان ظالم👺 و ستمگر آن عزیزان را می زدند😭😔😭 رفتیم و رفتیم تا به شهری به نام قادسیه رسیدیم توی آسمان پرواز کردم تا ببینم آنجا چه خبر است🕊 دیدم آنجا پر از سرباز است. آنها سربازهای بدِ یزید ستمگر👺 بودند. تا چشم حضرت زینب مهربان☀️ به آنها افتاد، آهی کشیدند و فرمودند: ما دختران رسول خدا☀️ هستیم. ای مردم؛ شما با ظُلمی که به ما کردید، به رسول خدا☀️ بی احترامی کردید. شما خدا☀️ را ناراحت کردید. با خودم گفتم این مردم چطوری میتوانند جواب خدا و رسولش را بدهند😔🤔 بعد از مدتی سربازان ظالم👹 خانواده پیامبر مهربان☀️ را به شهری به نام دیر الأَعْوَر بردند و مدتی هم آنجا بودیم. همینطور شهر به شهر میرفتیم.. امام سجاد مهربانم☀️ را می دیدم که در طول راه با هیچ کسی هم صحبت نمی شدند. فقط با خانواده☀️ و عمه زینب مهربان☀️ دردودل می کردند و آنها را آرام می کردند. 🕊 @montazer_koocholo
آدمک زنجبیلی.mp3
25.08M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣 قرائت : 🎶 تدوین : _ 📚 قصه های دوست داشتنی دنیا 🍃🍎🍃🍎🍃 @montazer_koocholo