#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت 28
آیا تماشای فیلمهای مبتذل، اهانت به خویش نیست؟
📌بگذارید از یک زوایۀ دیگر این مسئله را بررسی کنیم.
📛بنده میگویم مردی که ماهواره را به خانه آورده و ناموس خود را، همسر خود را، دختر خود را و پسر خود را به دست کارگردانان پولپرست و قدرتطلب شبکههای ماهوارهای سپرده، پیش از همه و بیش از همه به عقل خود اهانت کرده است.
❌او اگر اندکی عقل خود را به کار میانداخت و از این همه اتّفاقی که برای خانوادههای مردم افتاده، عبرت میگرفت، این کار را انجام نمیداد.
⚠️ البته منظور بنده، کسانی نیستند که از سرِ ناآگاهی این کار را انجام میدهند. مقصود بنده، کسانی هستند که با این که میدانند با این فیلم و سریالها چه بلایی بر سرِ عفاف و غیرت خانواده میآید، امّا باز هم این کار را میکنند.
🔰نمیدونم چرا اینا که برنامۀ زندگیشون رو از ماهواره میگیرن؛ نوع زندگی، مدل مو و همه چیزشون رو از ماهواره میگیرن، اینا رو توهین به شعورشون نمیدونن؟!
‼️این، حرفی است که همین شبکههای ماهوارهای به دهان این افراد میگذارند. این شبکهها میگویند: مبارزه با ماهواره، اهانت به عقل مردم است. اینها میگویند: مگر مردم ما عقل ندارند که بدانند چه چیزی برایشان خوب است و چه چیزی بد است؟ پس کاری به کار کسی نداشته باشید. بگویید چهاردیواری، اختیاری!
🚫من خودم دوازده سال ماهواره داشتم و اسمش رو میذارم: «سمّ شیرین». طبیعتاً مبارزه با ماهواره، هم خیلی مشکله، هم درد سر داره؛ امّا کی گفته مبارزه با اون، اهانت به مردمه؟ تمام اخلاق، همۀ قوانین، تمام دستورهایی که برای ما اومده، برای بهتر زندگی کردنه. اگه قرار باشه هر منعی رو اهانت بدونیم، همۀ قوانین هم شامل همین امر میشه.
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۱۹
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
#روز_های_زوج
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
#رمضان_مهدوی
سلام رمضان😇
مادر بزرگ لب حوض حیاط نشست و عینک ته استکانی اش👓 را به چشم زد سرش را بلند کرد و از پشت شیشه های مات عینک آسمان را نگاه کرد 😊
اصغر اقا همان جور که دم بقالی اش ایستاده بود اسمان را نگاه کرد😊
بچه های تو کوچه که توپ بازی⚽️ میکردند یک چشمشان به توپ بود و یک چشمشان به اسمان😉
اقا بزرگ جلوی مسجد 🕌محله نشسته بود و تسبیح 📿به دست دعا 🤲میخواند گاهی هم اسمان را دید می زد 😊
خانم زری تند تند نخود و لوبیا را توی سینی می ریخت و سنگ هایش را جمع کرد و زیر چشمی هر چند لحظه حواسش به اسمان هم بود 😃
خلاصه از دم غروب همه مردم محله سر به هوا شده بودند 😉
یکدفعه ان بالا توی اسمان تاریک و پر ستاره ماه🌛 نقره ایی و لاغر پیدا شد 😍
اسمان با ماه🌛 روشن تر شد 🤩
ستاره ها ⭐️چشمک زنان خندیدند ☺️
ان پایین روی زمین ، آقا بزرگ، اصغر اقا، خانم زری، بچه های توی کوچه و مادر بزرگ و اهل محل تا چشمشان به ماه افتاد لبخند 😊زدند و با صدای بلند داد زدند:
ماه، ماه ، ماه🌛
سلام ماه قشنگ🖐
سلام ماه رمضان🌛
سلام ماه میهمانی خدا💚
سلام ماه قران و دعا📖🤲
یکدفعه اسمان پر از سلام شد
سلام سلام سلام....😍
@montazer_koocholo
#بالا_بردن_اعتماد_بنفس
قسمت ششم: زمانی که اوضاع تغییر میکند
اگر تغییر بزرگی در زندگیت اتفاق افتاده است ممکن است فکر کنی هنوز به اندازه قبل دوست داشتنی هستی یا نه ⁉️
مثلا اگر صاحب یک برادر👶 یا خواهر👧 کوچک بشوی همه آشنایان برای او هدیه 🎁می اورند
شاید فکر کنی او جای تو را در قلب پدر و مادرت خواهد گرفت 😟
برای اینکه بدانی فکرت درست است یا نه با پدر و مادرت حرف بزن 😌
ان وقت خواهی دانست انها تو را به خاطر خودت دوست دارند ❤️
هیچ کس دیگری جای تو را برای انها نخواهد گرفت😍
اگر یکی از عزیزانت به جای دوری برود میتوانی برای او نامه✉️ بنویسی ، ایمیل بفرستی یا تلفنی📞 صحبت کنی،
انوقت وقت می فهمی که تو هنوز هم در قلب او جا داری😌 میتوانید در طول روز به هم فکر کنید و برای هم دعا 🤲کنید
#ادامه_دارد
#بچه_ها
#روز_های_فرد
@montazer_koocholo
#رمضان_مهدوی
من و ماه🌛
از محل اموزشگاه زبان تا خانه تنها یک ایستگاه اتوبوس فاصله بود.
از کلاس دوم دبستان همین جا کلاس ها تابستانی ام را می امدم😊
همان طور که کیفم 🎒را روی شانه ام جا به جا میکردم، به یاد حرفهای دیروز مامانم افتادم :
حانیه جان! تو دیگه برام عزیز تر شدی😍
با شیطنت در حالی که سرم را کج میکردم گفتم:
مگه تا حالا عزیز نبودم😉
مادر لپم را ارام کشید و خندید و جواب داد:
این را باید خودت بدانی که چرا برای ما عزیز تر شدی😇
همه کار هایی که میتوانست مرا پیش مادرم عزیز کند از فکرم گذراندم🤔
اول شدن در مسابقات ورزشی ناحیه🏐
نه، برای اینکه نمازم را در مسجد به جماعت میخوانم👌
برای کمک به دختر عمه ام سیما در درس ریاضی⁉️
در نظرم هیچ کدام از اینها اینقدر بزرگ نبودند که....
در همین فکر ها بودم که زنگ تلفن📞 سکوت را شکست
به اتاق دیگر امدم و گوشی را برداشتم .
فائزه بود.
پس از سلام و خوش و بش گفت:
ستاره جونم ی چیزی بگم ناراحت نمیشی⁉️
گفتم: نه بابا بگو😄
میخوام فردا پیشواز بگیرم ، میدونی مادرم مشکل کبد داره و نمیتونه روزه بگیره میتونی منو سحر بیدار کنی⁉️
،_مگه فردا پیشوازه
_بله تلویزیون اعلام کرد😊
_بله، که بیدارت میکنم
_دستت درد نکنه
پس از خداحافظی با فائزه خوشحال تر از پیش به اشپزخانه رفتم و در حالیکه که از شادی می پریدم:
گفتم : اخ جوون ....اخ جووون😍
مامان گفت:
اروم تر دختر ... الان طبقه پایینی ها میگن زلزله شده 😉
خودم رو تو بلغش انداختم
مامان ادامه داد: کی بود⁉️
گفتم: فائزه دوستم بود ، گفت: فردا پیشوازه
منم میخوام با فائزه دوستم روزه بگیرم 😇
مادر در اغوشم کشید و پیشانیم را بوسید و گفت: مبارکه... مبارکه عزیزم ☺️
خندیدم و گفتم: راستی من فهمیدم که چرا پیش شما عزیز تر شده ام😉
مامان خندید و گفت: بگو
گفتم: خب دیگه امسال میتونم مثل شما روزه کامل بگیرم ، سالهای پیش روزه ام کله گنجشکی بود😌
درست گفتم؟
دستهایم را فشرد وگفت :
بله عزیزم درسته😊
از جایش بلند شد که به کارهایش برسد.
من هم شیشه گلاب را که هنوز روی میز بود برداشتم چقدر بوی گلاب مرا به یاد #ماه_رمضان می انداخت. 🌟
مامان گفت:
سحری بیدارت کنم یا ساعتت را کوک⏰ میکنی
گفتم: بله تازه من باید فائزه را هم بیدار کنم.
احساسی تازه داشتم یک جور خوشحالی که کمی دلواپسی همراهش بود😌
احساس ادم کوچکی را داشتم که به مهمانی بزرگ و با شکوهی دعوت شده است😇
راستش فکر میکردم هنوز برای این مهمانی بزرگ و با شکوه درست و حسابی اماده نشده ام 🙂
به خانه🏠 رسیدم.
زمان به تندی گذشت . صدای اذان از مسجد امد 🗣
به سمت پنجره رفتم و ان را باز کردم انگار لب های باریک ماه 🌛به من لبخند می زد و می گفت:
ماه رمضان مبارک ، مهمان خوب خدا😌
@montazer_koocholo
کی از همه مفید تره.mp3
10.46M
#رمضان
#حاج_قاسم
#امام_زمان
🌹#کی_از_همه_مفیدتره🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت:عادیات
🎶تدوین : عمو قصه گو
📚منبع :سایت وولک
@montazer_koocholo