#داستان
#امام_حسن_مجتبی_ع
#روز_زیارتی
✨یکی از بزرگان عرب برای مهمانی🍴 نزد امام حسن مجتبی❣ علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام🍚 بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی 😢کرد و گفت: من چیزی نمیخورم.😞
امام حسن-علیه السلام- به او فرمود: چرا چیزی نمیخوری؟🤔
آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا🍚 میافتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت.😔
من نمیتوانم چیزی بخورم مگر اینکه شما دستور بدهید مقداری از این غذا🍚 را برای آن فقیر ببرند.
امام حسن-علیه السلام- فرمود: آن فقیر کیست؟
مرد گفت : ساعتی قبل که برای نماز📿 به مسجد🕌 رفته بودم،
مرد فقیری را دیدم که نماز 📿میخواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد،
دستمالش را باز کرد تا افطار🥛 کند.
شام او نان جو🥠 و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانهای نداشتم،دعوت وی را رد کردم، 🙃حالا، اگر میشود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید.😔
امام حسن مجتبی-علیه السلام- باشنیدن این سخنان گریه 😭کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمان علی-علیه السلام- است،
او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت میکند، مانند فقیرترین مردم زندگی میکند و همیشه غذای ساده میخورد👌.
آیت الله شهید دستغیب/آدابی از قرآن/ص۲۸۲