eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
ویژه قسمت اول: ابرها ☁️ به آرامی در آسمان حرکت میکردند، خورشید🌞 نور و گرمای خودش را به زمین می بخشید . نسیم خُنکی 🌬 می وزید و شاخه های درختان را تکان میداد. 😊 بُشر با بیل کوچکی که داشت خاک های باغچه خانه اش را زیر و رو میکرد. و علفهای اضافی🌱 را بر میداشت. او تصیم گرفته بود باغچه کوچکش را از گُل های زیبا 🌸پ ر کند ، اخر بشر این خانه و باغچه را خیلی دوست داشت، ❤️بخاطر اینکه فاصله این خانه تا خانه امام هادی علیه السلام خیلی کم بود😍 بشر از دوستان و پیروان امام هادی علیه السلام بود که از زمان سکوت امام در شهر ، افتخار همسایگی با حضرت را بدست اورده بود😌 کار باغچه که تمام شد یکدفعه صدای درب حیاط بلند شد، بشر دستهایش را شست و در را باز کرد . "کافور" بود همان جوانی که در منزل امام هادی علیه السلام خدمت میکرد. سلام و علیکی✋ کردند و بُشر فهمید که امام با او کار دارند. به سرعت لباس های خاکیش را تکاند و به دنبال کافور راه افتاد.😊 در منزل امام هادی علیه السلام متوجه شد برای ماموریت مهمی انتخاب شده است . امام نامه ایی ✉️ را که با خط رومی نوشته شده بود همراه با ۲۲۰ سکه طلا 💰به او دادند ، روزی را هم مشخص کردند و به بشر فرمودند: باید قبل از ظهر🌕 ان روز کنار پل شهر حاضر شود و در میان اسیران جنگی که برای فروش به مردم ، با کشتی⛴ به شهر اوردند ، خانمی🧕 را پیدا کند و به منزل امام ببرد. حضرت تمام نشانه های ان خانم را دادند و برایش دعا 🤲 کردند. بشر خیلی خوشحال بود که امام اینقدر به او اعتماد کردند و ماموریت به این مهمی را به او سپرده اند.😍 ... @montazer_koocholo
ویژه قسمت دوم: روزی که امام فرموده بودند فرا رسید ، بُشر لباس پاکیزه ایی👕 پوشید و طبق خواسته امام قبل از ظهر 🌕 خود را کنار پل بزرگ بغداد رساند. کشتی ها ⛴کنار پل ارام گرفته بودند و اسیران جنگی از انها پیاده میشدند ، چند نفر مسئول فروش اسیران بودند. بشر دید که سر یکی از فروشنده ها بسیار شلوغ است جلوتر که رفت متوجه شد این همان فروشنده ایی است که امام فرموده است. 😊 کمی منتظر شد کمی از اسیران فروخته شدند . تا اینکه یک مرتبه بشر متوجه شد نوبت فروش همان خانمی 🧕است که امام نشانه هایش را گفته بود. به سرعت جلو رفت و خود را به فروشنده رساند. ☺️ مردی مشغول چانه زدن با فروشنده بود، مرد حاضر شده بود ۳۰۰ سکه طلا 💰بپردازد و ان خانم را بخرد ولی ان خانم که پشت پرده ایستاده بود گفت: ای مرد پول هایت را دور نریز من حاضر نیستم همراه تو بیایم❗️ فروشنده خواست چیزی بگوید که بشر جلو رفت نامه ✉️ امام را از زیر لباسش در اورد و گفت: آقا ! لطفا این نامه✉️ را به ان خانم بدهید این نامه را یکی از بزرگان عرب نوشته اند ، اگر خانم قبول کردند من از طرف صاحب نامه ماموریت دارم ایشان را با خود ببرم.🌱 فروشنده با تعجب نامه✉️ را گرفت و باز کرد ولی هرچه به نام نگاه کرد چیزی متوجه نشد😉 برای همین به بُشر گفت: این نوشته چه معنایی دارد ؟ ما عرب ها با این خط اشنا نیستیم ‼️ بشر جواب داد: بله درست است، این خط رومی است مولای من این نامه را زبان اهل روم نوشته اند.😊 چشم خانم که به نامه ✉️افتاد اشک در چشم هایش حلقه زد 😢و به فروشنده گفت: از تو ممنونم! نویسنده نامه✉️ همان است که من در انتظارش بودم لطفا مرا به او بفروش❗️ فروشنده کمی فکر کرد و گفت: باشد قبول میکنم برای من فرقی نمیکند این اقا ۳۵۰ سکه طلا💰 بدهد و شما را ببرد. بُشر چند لحظه احساس نگرانی کرد 😟ولی بعد نگاهی به فروشنده کرد و گفت: فرستنده نامه✉️ خودش قیمت را هم معلوم کرده و فقط ۲۲۰ سکه طلا 💰فرستاده است. بُشر نگاهی به فروشنده کرد و منتظر جواب شد. فروشنده که توی فکر بود یکدفعه سرش را بلند کرد و در میان تعجب حاضران گفت: باشد قبول میکنم به همین ۲۲۰ سکه💰 راضی هستم.😊 سر و صدای جمعیت بلند شد بعضی ها غُر غُر میکردند و میگفتند: یعنی چه؟ ما که حاضر بودیم پول بیشتری بدهیم و....! 😏 ولی معامله تمام شده بود. بشر راه افتاد و خانم جوان🧕 هم پشت سر او حرکت کرد از جمعیت که فاصله گرفت خانم چند بار نامه ✉️را بوسید و بر چشم هایش گذاشت.😘 بشر گفت : عجیب است شما نامه ایی✉️ را می بوسید که حتی نویسنده اش را نمیشناسید❗️ خانم 🧕جواب داد: عجیب حال شماست که امام خود را نمیشناسید و از بزرگی و عظمتش اگاهی ندارید.❗️ بشر که حالا واقعا گیج شده بود گفت: منظورتان چیست شما اسیری هستید که از کشور دیگری به اینجا اورده شده اید این چیز ها را از کجا میدانید⁉️ ... @montazer_koocholo
ویژه خانم جوان🧕 کمی فکر کرد و همین طور که به آرامی پشت سر بشر حرکت میکرد گفت: نام من ملیکه است، پدرم شاهزاده، و پدر بزرگم امپراطور بزرگ روم 👑 و مادرم نیز از فرزندان حواریون یعنی یاران مخصوص حضرت عیسی علیه السلام🌟 است. پدربزرگم چندین بار تصمیم گرفت مرا شوهر دهد، ولی هر بار اتفاقی افتاد😲 و مراسم بهم خورد. تا اینکه یک شب خواب عجیبی 😴دیدم حضرت عیسی و حواریون را دیدم که در قصر🏰 پدربزرگم جمع شده بودند، یک مرتبه قصر پر نور ✨شد و پیامبر اسلام و حضرت علی علیه السلام و سایر امامان وارد شدند 😍 حضرت عیسی به احترام پیامبر بلند شدند و به سرعت به سمت ایشان رفتند ☺️ پیامبر اسلام حضرت عیسی را در آغوش گرفتند و فرمودند: ای روح الله! به تو مژده میدهم که ما امده ایم ملیکه را برای فرزندم حسن ابن علی خواستگاری کنیم 🤩 حضرت عیسی علیه السلام با خوشحالی قبول کردند و این دو پیامبر بزرگ خدا مرا به عقد حسن ابن علی در اوردند.😌 از خواب😴 که بیدار شدم این ماجرا را به کسی نگفتم اما محبت حسن ابن علی در دلم جای گرفت ❤️ حتی یک شب حضرت فاطمه (س) 🌟را در خواب دیدم که با مهربانی و محبت با من رفتار میکرد 😍 و به برکت ان حضرت دین اسلام را پذیرفتم و مسلمان شدم🕋 از از ان زمان به بعد هر شب حسن ابن علی را در خواب می‌دیدم😴 و برای دیدن ایشان لحظه شماری میکردم ❤️ بشر گفت: ماجرای عجیبی است اما عجیب تر از ان این است که شما بین اسیران جنگی چه میکردید⁉️ ملیکه خانم پاسخ داد: این هم یکی از الطاف حسن ابن علی است یک شب که ایشان را در خواب 😴زیارت کردم گفتم اقا خیلی دلم تنگ شده است دوست دارم پیش شما باشم چه کار کنم.⁉️ اقا فرمودند: چند روز دیگر جنگی⚔ میان مسلمانان و رومیان رخ میدهد لباس خدمتکاران را بپوش و به صورت ناشناس همراه خدمتکاران لشکر روم باش 😉 پس به دست مسلمانان اسیر خواهی شد و از این طریق به ما خواهی رسید 😊 بعد هم ماجرای این نامه دلنشین✉️ پیش امد که از طرف امام هادی علیه السلام و توسط شما به دست من رسید ... @montazer_koocholo
ویژه قسمت چهارم: بُشر هنوز هم متحیر بود 🙄 که به خانه🏠 امام رسیدند . خواهر امام یعنی حکیمه خانم هم انجا بود ، وارد خانه🏠 که شدند امام با خوش رویی از انها استقبال کرد😍 بعد از بُشر تشکر کرد و از ملیکه پرسید: بزرگی و عظمت اسلام را در چه دیدید ⁉️ ملیکه سر به زیر انداخت و گفت: مولای من! چه بگویم شما که خود بهتر از من میدانید 😌 حضرت فرمودند : افرین بر تو ! حالا بگو ببینم دوست داری به عنوان هدیه ده هزار سکه طلا💰 به تو بدهم یا مژده بشارت بزرگ را⁉️ ملیکه که در وجود خود نیازی به مال و اموال نمیدید😊 پاسخ داد: به مال و اموال دنیا نیازی ندارم، اگر صلاح میدانید ان بشارت را بفرمایید😇 حضرت لبخندی زدند و فرمودند: به تو بشارت میدهم که به زودی از پسرم حسن ابن علی صاحب فرزندی خواهی شد که تمام دنیا را از دوستی و عدالت و مهربانی💚 پر میکند و حکومت الهی را در تمام کره زمین🌎 بر پا میکند، او آخرین حجت خداست😍 بعد ملیکه خانم را به خواهر عزیزشان سپردند و فرمودند: او را به خانه خودت ببر و دستورات دین اسلام را به او بیاموز 😊 او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (صل الله و علیه و اله و سلم ) است🌟 ملیکه خانم خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کرد که چنین عاقبتی در انتظار اوست😍 @montazer_koocholo