#داستان
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
🔺حرف زشت🤭_قسمت اول:
یکی🙆♂ داشت بالای در مغازه اش طناب بلند پر از زنگوله ها را آویزان می کرد و صدای دلنگ و دیلینگ🔔از آن ها بلند می شد.
یکی جلوی مغازه اش نشسته بود و داشت پالان می دوخت. روی دیوار جلوی مغازه، چندتا زین و افسار آویزان بود.
یکی داشت جلوی مغازه ی خرمافروشی اش، مشت مشت آب💦 می پاشید. یک نفر هم کنار مغازه ای توی چند قفس، مرغ🐓 و خروس و اردک🦆 داشت. دستش را توی یک قفس کرد. دو بال اردکی را گرفت و بلندش کرد. صدای کواک کوآک اردک بلند شد و اردک🦆 را به دست مشتری داد. آدم های زیادی در بازار در حال رفت و آمد بودند.
امام صادق علیه السلام✨همراه دوستش جلوی مغازه ی کفش فروشی👞 ایستاده امام می خواست برای خودش کفش بخرد. به کفش های جورواجور جلوی مغازه نگاه کرد. دوستش گفت: «برویم بالاتر...آن جا چند مغازه ی کفش فروشی کنار هم هستند. اگر ارزان بود، می خواهم یک جفت برای این غلامم بخرم.» بعد به دور و برش نگاه کرد. غلام نبود.
صدایش کرد؛ ولی جوابی نشنید: «پس این غلام نادان کجا رفت؟ او که با ما بود!» امام علیه السلام حرکت کرد، او هم پشت سرش. کمی که جلو رفت، دوباره پشت سرش را نگاه کرد. لابه لای جمعیت، غلامش را ندید. باز صدایش کرد؛ ولی از غلام خبری نبود. عصبانی شد. دوباره پشت سر امام حرکت کرد. به مغازه های کفش فروشی رسیدند..
👆...کفش های بزرگ و کوچک👞👟 با رنگ های مختلف، جلوی مغازه ها چیده شده بود.
✨امام علیه السلام یکی از کفش ها را برداشت و به آن نگاه کرد. دوستش هم یک کفش برداشت. فکر کرد برای غلامش مناسب است، دوباره پشت سرش را نگاه کرد. بین آدمهایی که در رفت و آمد بودند، غلامش را ندید. بیشتر عصبانی😡شد و با صدای بلند غلامش را صدا کرد. ناگهان غلام سیاهش نفس نفس زنان از راه رسید «بله ارباب! شما بودید که صدایم می کردید؟ » ارباب با خشم کفش را بر سر غلام زد و به پدر و مادرش دشنام داد🤬
✨امام صادق علیه السلام که داشت کفش ها را تماشا می کرد، با تعجب به او و غلامش نگاه کرد. غلام سرش را پایین انداخته بود و شرشر عرق می ریخت😓 امام جلو رفت و به دوستش نگاه کرد. با ناراحتی دست بر پیشانی اش زد و گفت: «پناه می برم به خدا! تو به او بد می گویی و به پدر و مادرش دشنام می دهی؟ من فکر می کردم تو آدم خوبی هستی😳 معلوم شد تو آدم درست و با ایمانی نیستی. از خدا خجالت نمی کشی که چنین کلمات زشتی را بر زبان می آوری؟ از من دور شو!» امام علیه السلام این را گفت و با قدم های بلند از آن جا دور شد...
#پایان