May 11
#پنجشنبه_های_شهدایی🌷
#بچه_های_کارون
قسمت دهم
گوشت گاوِ 🐂یک قرنِ پیش و کیسهی نان خشکها را برداشتم و رفتم تو. همهاش نگران بودم عبدل بگوید گرسنه نیستم و مخفیگاه را لو بدهد😟 ولی تا انتها با غذایش بازی بازی کرد و هیچی نگفت. 😊فقط یک بار که داشتم میپاییدمش، زیرچشمی نگاهم کرد و لبخند کمرنگی نشست رو لبهاش.☺️
همان جا بود که یک لحظه از ذهنم گذشت، خداییاش بچهی آقایی است این عبدل!
رفتم تو نخش ولی چیزی ازش سر در نیاوردم. هیکل و سن و سالش نمیخورد که فرماندهای چیزی باشد.🙂 سروان فروزان را دیده بودم؛ یا فرماندهان دیگری که از طرف او گاهی وقتها برای سرکشی میآمدند جبههی ما. هر کدام دو متر قد داشتند؛ با هیکلِ عضلانی و ورزشکاری
همهشان نشانِ «چتربازی»، «جنگ در کوهستان» و علامتهای جورواجور دیگر داشتند که رو سینهشان نصب کرده بودند.
اما این عبدل، با رنگ و روی سیاهسوخته، صورتی که هنوز مو در نیاورده بود، قدی که تا شانهی من میرسید و اندام ترکهای و لاغر... همینها بود که بیشتر گیجم میکرد.🙁
آمدم بیرون، توی باران🌧 نشستم که برای اولین بار از صبح، خمپاره خورد توی آب؛ لب سنگرهای کنارهی کارون. پشتبندش، دو تا خمپارهی دیگر شلیک کردند و یکی از تیربارها بنا کرد به چهچهه زدن.😨
شدم و از توی کانال، دویدم رفتم پایینتر؛ همان سمتی که آب جریان داشت. از کنارهی خاکریز، سرک کشیدم و تندی دویدم لب یکی از آبراهها، قوز کردم و نشستم.🙄
هر بار خمپارهای میخورد توی آب، ماهیهای🐟 بیچاره ـ موجی و بیهوش ـ روی کارون غوطهور میشدند.😥 اگر خمپاره نزدیک ساحلِ ما میخورد، ماهیها همراه با جریانِ آب، کشیده میشدند سمت پایین اینطور وقتها، گاهی لب یکی از آبراهها که توی دید دشمن نبود، کمین میکردیم و ماهی میگرفتیم😉.
سه تا ماهی🐟 ـ هر کدام به اندازهی یک کف دست ـ که دمر رو آب افتاده بودند، آمدند سمت آبراه. یکیشان توی گرداب ابتدای آبراه، گیر افتاد و بنا کرد دورِ خودش پیچ خوردن. کم مانده بود برگردد توی جریان آب رودخانه که یک نی بلند گیر
آوردم و کشیدمش سمت خودم. هر سه تا ماهی🐟 را از آب کشیدم بیرون و داشتم تماشاشان میکردم که تیربارِ نامرد از سمت اب شروع کرد به پارس کردن😟 صدای تیرها میآمد که
شلاقوار از بالای سرم رد میشدند. درجا خوابیدم و از ترس، زمین را گاز گرفتم.😞
یک لحظه که تیربار ساکت شد، بلند شدم دویدم سمت کانال و از همان راه توی کانال، راه افتادم بروم سمت عقب که عبدل جلوی راهم سبز شد.😉
اصلاً نمیدانستم باید چه جور باهاش برخورد کنم. قبلاً او هم یکی مثل خودم بود ولی رفتارِ فرمانده، درماندهام کرده بود. پرسید: «کجا میروی⁉️
ماهیها🐟 را نشانش دادم و گفتم: «می برم برای مرغ ماهیخوار.»
با آن چشمان سیاهش که انگار سرمه کشیده بود، زل زد بهام و گفت: «من هم بیایم⁉️
این جور حرف زدنش، تعجب کردم. گفتم: «برویم!»
#ادامه_دارد
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐
روزتون بخیر😍
روز #جمعه روز زیارتی #امام_زمان_عج عزیزمون هسته💚
پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️
@montazer_koocholo
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
#جمعه
🌸قسمت اول: کاردستی غولی نیکان🦑
👌نیکو و نیکان خواهر و برادر هستند...آنها یک خواهر کوچک هم دارند که اسمش نیکی است.
نیکو و نیکان در مسابقه ای که مامان گذاشته شرکت کرده اند...قرار است هر کس برنده شد یک جایزه بزرگ بگیرد اما نیکان...
🌱برگرفته از کتاب یکصد و پنجاه درس زندگی حضرت آیت الله مکارم شیرازی مدظله العالی
@montazer_koocholo
#والدین_بخوانند
#ادامه_مبحث :
🌱راه حلهاي ديگري نيز در مورد اين مشكلات وجود دارد و هنگامي كه كودكان در مورد راه حلهاي خودشان فكر ميكنند، ميتوانند مهارت حل مسئله را بياموزند. مثلا طَهورای ۱۰ ساله را هميشه با نام، نِی قِليون، صدا ميكنند❗️زيرا او بسيار بلند و لاغر است. زماني كه مادرش از او پرسيد چه كاري مي توني انجام بدي كه ديگران به تو آسيب نرسانند، طَهورا به فكر فرو رفت🤔 او در مقابل ديگران احساس ضعف😞 ميكرد بنابراين تصميم گرفت نامه ای را در مورد اين مسئله به مُبصر كلاس بنويسد. دراين نامه او توضيح داد كه چه احساسي دارد. يك روز طَهورا بعد از آمدن از مدرسه باخوشحالي به مادرش گفت🤗ديگه بچه ها منو مسخره نمي كنند، چون مبصر کلاس همکلاسي هاي طَهورا را از ناراحتي او آگاه کرده بود👌
⭐️زماني كه پدر یاسین به او كمك كرد تا در مورد راه حل هايش در مشکل مشابه با همين مسئله با پيمان فكر كند، باعث شد كه یاسین به ايده منحصر به فردي برسد. دفعه بعد كه پيمان او را بانامي ديگر صدا زد، یاسین خوراکی خوشمزه ای را از جیبش بیرون آورد و شروع به خوردن کرد. زمانيكه پيمان هم از آن خوراکی خواست، یاسین گفت: نه به تو نمي دهم چون ميترسم دوباره منو با همان اسم صدا بزني ❗️
یاسین ديگر ضعيف به نظر نميرسيد و اين آخرين باري بود كه پيمان او را با اين نام صدا ميزد👌
✅ اگر كودك شما مورد تمسخر قرار بگيرد، سعي كنيد به او كمك كنيد تا بر روي نقاط قوت خود متمركز شود. شايد او در زمينه ورزش، نمايش نامه نويسي و... استعداد بسزايی داشته باشد. با تمركز به روي توانايي هايش احساس خوبی پیدا خواهد کرد
#روز_های_زوج
@montazer_koocholo