eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
304 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
.❣️☺️❣️☺️❣️☺️❣️ *خــیــر مــقــدم بــہ اعــضــاے جــدیــد 🍃🌸* *و ســپــاس از همــراهان همــیــشــگــے* *مــقــدمــتــان گــلــبــارانــ🌹🌹🌹* *هرگــز ادعــا نــڪــردیــم و نــمــیــڪــنــیــم ڪ بــهتــریــنــیــمــ🌸* امــا ؛ *مــا مــفــتــخــریــم ڪ بــهتــریــنــها ڪــنــارمــون هســتــنــد* 🌹🤲 *🌹* عصرتون متبرك به صلوات*🌹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🪴🪴🪴🪴🪴🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام علی علیه‌السلام: آن كه فردا را از عمر خويش بشمارد، [پدیده] مرگ را به گونه واقعی نمی‌شناسد. 📚 اصول كافى، ج۳، ص۲۵۹، ح۳۰ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
آیت الله جوادی آملی (1).mp3
613.4K
🎧 اینکه بگوییم اول خدا دوم فلان شخص، غلط است 🎙آیت الله https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
خانواده آسمانی 52.mp3
13.49M
۵۲ ✿ روند تولد سالم انسان به حیات ابدی، دقیقا شبیه روند تولد سالم یک جنین، به دنیاست! حتما یک رحم امن، سالم، پاک در بطن یک مادر لازم است، که نطفه را به جنینی سالم تبدیل کرده و او را به دنیا تحویل دهد! ◇ بهترین رحم ، برای اینکه انسان در مدت زندگی دنیا، روح خود را در آن جایگزین نموده و در آن خوب و موفق رشد کرده، و بسلامت به ابدیت متولد شود، چیست؟ علیهم‌السلام https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 زیپ کاپشنشو بست و روی سنگ قبر شهید گمنام اب ریخت با دستم روی سنگ قبر رو پاک کردم تا گرد وخاک ها کنار برن با دیدن سنگ قبرا یاد پدر و مادرم میفتادم تقریبا دو هفته ای از مرگ پدرم میگذشت هرچند من دیر فهمیدم اگه کمیل نمیرفت سراغ پدرم حالاحالاهم نمیفهمیدم کمیل :ازاده سرمو بردم بالا که نور گوشیش رو صورتم خورد و صدای عکس گرفتن اومد گفتم:چیکار میکنید -ازت عکس گرفتم خندیدم و گفتم:من اماده نبودم؟ -از قصد بیخبر گرفتم هووم خوب شده گفتم:میشه بیینم ؟ -نه -چرا -گوشی وسیله ی شخصیه -ولی عکس منه؟ خندید و دوربین گوشیشو دوباره بالا برد که دستامو رو صورتم گذاشتم -دارم فیلم میگیرم دستاتو بردار گفتم:شما ک بهم نشون نمیدید -قول میدم نشون بدم دستامو برداشتم و گفتم:حالا چرا فیلم میگیرید؟ صداشو صاف کرد و تو دوربینش گفت:اهم اهم...من میخواستم در محضر این شهید بزرگوار از این بانوی گرامی که مقابل من نشستن خواستگاری کنم خندیدم و گفتم:ما ک ازدواج کردیم کمیل:این خواستگاری فرق داره -دیوونه -خانوم ازاده ایا شما به بنده وکالت میدهید شمارو به عقد دائم قلب اقا کمیل در بیاورم به اطرافم که رهگذرا با خنده نگامون میکردند نگاه کردم و گفتم:زشته -خانوم ازاده برای بار دوم میپرسم با خنده گفتم:عروس رفته زیارت کنه خندید و گفت:برای بار سوم میپرسم به لنز دوربینش نگاه کردم و گفتم: با اجازه ی پدرو مادرم...... منتظر نگام کرد که گفتم:ولی شرط داره دوربینشو یکم پایین اورد وگفت:هرچی باشه قبوله گفتم: باید قول بدید هیچ وقت تنهام نزارید لبخند زد و گفت:گفتم ک قبوله -پس بله خندید و دستشو سمتم گرفت انگشتاشو ازهم باز کرد ک با دیدن حلقه ای که کف دستش بود چشام برق خاصی زد -اینو وقتی شما مشهد بودی از اینجا خریدم هرچند دیر ولی حلقه ی ازدواجمونه به صورتش نگاه کردم که لبخند ارامش بخشی به روم زد ... https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چمدونمون رو پشت ماشین گذاشت و صندوق عقبو بست حوریه خانوم با لبخند پشت سرمون ایستاد و گفت:مواظب خودتون باشید نرگس ادای گریه کردن رو دراورد و گفت :زود برگردینا..من خونه تنها میمونم دلم میگیره بغلش کردم و گفتم:حتما خواهری بغلم کرد و گفت:چقدر شنیدن کلمه ی خواهر حس خوبی بهم میده کمیل :بسه بابا اشکم در اومد باخنده از هم جدا شدیم که حوریه خانوم گفت:رسیدین قم زنگ بزنین -چشم باهاشون برای بار اخر خداحافظی کردم و گفتم:ممنون مامان حوری خودش ازم خواست ک مامان حوری صداش بزنم مثل نرگس و کمیل با راه افتادن ماشین مامان حوری پشت سرمون اب ریخت و نرگس با صدای بلند گفت:سوغاتی فراموش نشه براش دست تکون دادم و با صدای بلند گفتم: باشه سمت کمیل چرخیدم و اسمشو صدا زدم ک اونم همزمان اسم منو صدا زد هردو خندیدیم ک گفت:حس میکنم که خیلی دوست دارم می دانم ، می دانم یکشب برای چشمهایت خواهم مرد ../ چشمهایت همیشه پر از رازهای شیرین است / و هزاران خاطره ی نگفته دارد / چقدر واژه های ناشنیده و تازه ی چشمهایت را دوست دارم / همان واژه هایی که در سکوت پلکهایت پیدا کردم / مدت ها به دنبال اواز ماه می گشتم ، تا ان را فدای نفسهایت کنم / اما امشب از تو می خواهم ، تا برای ستاره های اخر ماه که همیشه تنهایند اواز بخوانی / مهربانم ..، دستانت را بده به نفسهای سردم ، تا برویم به امتداد تماشا / تا انتهای گشودن / بگذار دستانت سکوت عاشقانه را بیاموزند / بگذار در ریشه ی یخ زده ی غنچه های پژمرده ی گونه ام ، بوی فرشته بپیچد بگذار عاشقت بمانم. *** ☘پنج سال بعد -سلام نگاهی به چهره ی پر از ارایشش کردم و گفتم:سلام بشینید لطفا روی یکی از صندلی ها نشست و گفت:اومدم دخترمو برای کلاس های رنگ روغن ثبت نام کنم لبخندی زدم و گفتم:این خانوم خشگل اسمشون چیه با لحن شیرینی گفت:پریناز فرمی سمتشون گرفتم و گفتم:بفرمایید اینو پر کنید ازم گرفت که در همین حین گوشیم زنگ خورد نرگس بود با گفتن ببخشیدی از اتاق بیرون رفتم و جواب دادم صدای جیغ جیغی اومد که پشت بندش صدای نرگسو شنیدم:الووو ازاده دستامو رو گوشم گذاشتم و گفتم:وای چیه گوشم کر شد -از امیر علی بپرس..دیووووونم کرده...توروخدا بیا ببببرش -باز چیکار کرده؟ -رو همه مبلا با ماژیک نقاشی کشیده میگم اینا چین میگه خرن صدای امیر علی اومد ک گفت:عمه جون خر نیستن اسبن نرگس با حرص گفت:میبینی خندیدم وگفتم گوشی رو بده بهش مدتی بعد صدای کودکانه ی پسرم تو گوشی پیچید:الو مامان -سلام پسرم -سلام -شیطون باز عمه رو اذیت کردی که بهت نگفتم پسر خوبی باش یه گوشه بشین تا من برگردم -اخه مبلای عمه جون سفید بودن روش هیچی نداشت گفتم اگه چندتا اسب بکشم روشون خشگل میشن عمه خوشحال میشه ولی عمه دعوام کرد -کار بدی کردی عزیزم نباید بی اجازه وسایل کسی رو خوشگل کنی به مامان قول میدی تکرار نشه -باشه -قوربونت برم گوشی رو داد نرگس ک ازش خداحافظی کردم و گفتم میام خونه حرف میزنیم برگشتم داخل اتاق ک مادر پریناز فرمشو داد بهم ک فیشی سمتش گرفتم و گفتم:اینو واریز کنید برنامه کلاسیشو تو پوشه میزارم بهتون میدم بعد از تموم شدن کلاسا چادرمو سرم کردم و برای گرفتن تاکسی رفتم خیابون در همین حین مادر پرنیا رو سوار ماشین مدل بالایی دیدم ک با دیدن من جلوم ترمز زد و بوق زنان شیشه ماشینو داد پایین:بفرمایید برسونمتون گفتم:ممنون خودم میرم مزاحم نمیشم مسیرم شاید بهتون نخوره -خواهش میکنم بفرمایید تعارف نکنید با اصرار زیادش ناچار سوار شدم و گفتم:بازم ممنون خواهش میکنم خندید و به رانندگیش ادامه داد نمیدونم چرا حس خوبی از نشستن تو اون ماشین نداشتم بالاخره هرجوری بود تحمل کردم که ماشین مقابل خونه توقف کرد خدحافظی کردم و پیاده شدم ک کارتی سمتم گرفت و گفت:شماره تماس منه...کاری بود در رابطه با پریناز باهام تماس بگیرید. -بله چشم کارتو گرفتم ک دنده عقب گرفت و رفت زنگ درو فشردم ک صدای خوشحال امیر علی اومد:آخ جوون مامانه نرگس:وایستا امیرعلی از کجا میدونی شاید غریبه باشه -نه مامانم همیشه همین موقع میاد درو باز کرد و با دیدن من ذوق کنان تو بغلم پرید ... https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 نرگس:از بس لی لی به لالاش گذاشتی اینطوری بار اومده -نرگس! امیر علی همش چهار سالشه بچس عقلش نمیکشه پوفی کشید و گفت:بیا تو الان محمد میاد خونه من عکس این خرای رو مبلو بهش چجوری نشون بدم؟ خندیدم و اومدم داخل حیاط:جبران میکنم امیرعلی:عمه جون..اونا خر نیستن که..اسبن نرگس با حرص دست به کمر ایستاد ک از ترس با خنده رفتم داخل امیر علی رو گذاشتم پایین و با دیدن مبلا نچ نچی کردم -امیرعلی! باز مامانو شرمنده کردی که این چه وضعشه نرگس:به مامان حوری بگم تنبیهش کنه امیرعلی با لب و لوچه ی اویزون گفت:نه توروخدا به مامان جون نگو نرگس:اون موقع ک اینکارو میکردی باید فکرش بودی از نرگس خداحافظی کردم و هرچی اصرار کرد نموندم مامان حوری خونه تنها بود تاکسی گرفتم و همراه امیر علی برگشتم خونه مثل همیشه با شوق بغل مامان پرید و گفت:دلم تنگ شده بود -منم دلم تنگ شده بود پسر خشگلم درو بستم و به اتفاق هم رفتیم داخل در قابلمه رو برداشتم و گفتم:هوووم چه رنگ وبویی -امیدوارم خوب شده باشع -غذای شما خوردن داره -مامان جون -جونم پسرم -منو میبری پشت بوم توپ بازی کنم گفتم:امیر علی مامان جونو اذیت نکن با خنده گفت:نه عزیزم چه اذیتی داره میبرمش عشق مامان بزرگشه دستشو گرفت و با خودش برد ک لبخندی زدم و نفس عمیقی کشیدم رفتم داخل اتاق لباسامو عوض کردم صدای در اومد ک با ترس گفتم:کیه جوابی نشنیدم رفتم هال با دیدن پنجره ی باز حدس زدم مامان حوری یادش رفته درو ببنده و باد درو بسته پنجره رو بستم و سمت اشپزخونه رفتم تا سالاد درست کنم چشمم به قاب عکس کمیل افتاد که روی اپن بود با حسرت نگاش کردم و عکسشو برداشتم بغض کنان گفتم:دلم برات تنگ شده کمیل کاش اینجا پیشمون بودی اهی کشیدم و قاب عکسشو گذاشتم سرجاش خواستم برم که کسی منو در اغوش گرفت:حالا ک اینجام متعجب برگشتم که با دیدن کمیل گفتم:کی اومدی؟ خندید و گفت:سلامت کو؟ با خنده گفتم:سلام -یواشکی اومدم تو غافل گیرت کنم اصلا متوجه من نشدی دلت واسم خیلی تنگ شده بودا -دیوونه بوسه ای رو پیشونیم نشوند که با شنیدن سروصداهای امیر علی ازم جدا شد -اقا پسرت امروز گل گذاشته -چیشده -رو مبلای نرگس اسب کشیده در همین حین امیر علی دوان دوان بغل کمیل پرید و گفت:سلام بابایی امیرعلیو دور خودش چرخوند و گفت:سلام نفس بابا چندبار بوسش کرد و گفت:چطوری خشگل شنیدم دست گل به اب دادی امیرعلی خنده ی دلنشینی کرد ک کمیل از ته دل خندید و گفت:یعنی دیوونتما..تو هر ضرری ک به محمد بزنی قلب ریش شده ی منو تسکین دادی چشم غره ای رفتم و گفتم:زشته عوض اینکه دعواش کنی -بچس دیگه..دارم شوخی میکنم مامان حوری گفت:به بچگی های خودت رفته -سلام بر مادر خودم مادرشو در آغوش گرفت:سلام پسرم خوش اومدی بشین واست چایی بیارم خستگی سفر از تنت بیرون بیاد:چشم امیر علی رو بردم اتاق لباساشو عوض کردم کیفمو برداشتم بزارم تو کمد ک کارتی از توش افتاد همون کارتی بود ک مادر پریناز بهم داده بود مردد بهش نگاه کردم و گفتم:امیرعلی برو پیشش بابات منم میام با رفتنش گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم بعد از چندتابوق جواب داد -سلام خوب هستید مربی پریناز هستم -سلام ازاده جون خوبی اسممو از کجا میدونست! حتما از موسسه پرسیده بود لبخندی زدم و گفتم:ممنون شما خوبی -قوربونتون -زنگ زدم بگم که کلاسای پریناز از شنبه شروع میشه یادم رفت بهتون موقع ثبت نام بگم وسایل مورد نیازو تهیه کنید لیستشو واستون پیامک میکنم -ممنون لطف میکنید با قطع کردن تماس تو فکر فرورفتم چقد قیافه ی مادر پریناز واسم اشنا بود با شنیدن صدای خنده های امیرعلی رشته ی افکارم ازهم گسسته شد ادامه دارد... https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 صبح رفتم اموزشگاه که دیدم مادر پریناز منتظر وایستاده سمتش رفتم که گفت: سلام جوابشو به گرمی دادم ک گفت:میخواستم باهاتون حرف بزنم -بفرمایید داخل اتاقم -نه همینجا خوبه -بفرمایید -میخواستم ازتون خواهش کنم تشریف بیارید خونمون به صورت خصوصی به دخترم اموزش بدید هزینش هرچقدرم که باشه میدم چون رفت وامد واسم سخته پدرم که نداره به کسیم اعتماد ندارم ک بیارتش از طرفی عاشق رنگ روغن کار کردنه ازتون خواهش میکنم بهم گفتن شما هیچ کلاس خصوصی برنمیدارید گفتم:بحث سر هزینه نیست اخه .... همسرم همچین اجازه ای بهم نمیده برای همین به موسسه گفتم ک من معذورم -از کارتون خیلی تعریف میشه اگه بهم لطف کنید و کمکم کنید ممنون میشم -باهاتون تماس میگیرم ممنونی گفت و رو به پریناز گفت:برو کلاست فعلا ..... -نه ازاده گفتم که من دوست ندارم خصوصی بری خونه مردم از اولم ک گفتی برم دوره اموزش نقاشی حرفه ای ببینم باهات همین شرطو گذاشتم -اخه مادرش میگه رفت و امد به موسسه براش سخته دلم براش میسوزه -دلت برای من و پسرم فقط بسوزه خندیدم ک با اخم نگام کرد:تو که میدونی چقدر حساسم رو چه اعتمادی بزارم بری خونه های مردم -به نظر نمیاد زن بدی باشه از شوهرش جدا شده بعدشم خونه های مردم چیه! فقط همین یبار روم نمیشع بهش بگم نه کلافه بهم نگاه کرد و گفت:باشه -با دلخوری میگی -چیکار کنم بگم نباشه باز تو غر میزنی ک کمیل ازت یه چیزی خواستما ادامو در اورد ک خندیدم و گفتم:ممنون عزیزم -امیر علی خوابیده؟ -اره خوابید ..همش میگفت بابا واسم قصه بگه -خودت میدونی سرم شلوغه -ولی یکم واسش وقت بزار گناه داره -باشه -من برم مسواک بزنم -اومدی برقو هم خاموش کن از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس بعد اینکه مسواک زدم دستامو با حوله خشک کردمو گوشیو برداشتم تا به مادر پریناز زنگ بزنم ساعت یازده شب بود فردا صبح باید برای پریناز کلاس میزاشتم چاره ای نبود چون بعد از ظهر امیرعلی رو میبردم پارک وقت نداشتم با خودم گفتم اگه اولین بار برنداره دیگه زنگ نمیزنم کمیل غر غر کنان گفت:برقو خاموش کن دیگه چشمو زد -صبر کن چند لحظه تماس برقرار شد که با اولین بوق برداشت -سلام -سلام خانوم پارسا خوب هستید؟ ببخشید این موقع شب مزاحم شدم با همسرم صحبت کردم ایشون موافقت کردن فردا صبح واسه پریناز دومین جلسه رو میزارم -وای واقعا ممنونم ادرسو پیامک میکنم -فقط با همکارم میام اشکال که نداره؟ -نه مشکلی نیست -شب خوش بعد از خداحافظی گوشیو قطع کردم .... https://eitaa.com/montazeraan_zohorr