•~❤️🏴 ~•
•~• #پابوس •~•
ـ•﷽•ـ
بروننمیـرود
ازخاطـرم
خیـالِوصـالت
اگرچـهنیسـت
وصالےولیے
خوشـمبهخیـالت
•| #السلـامعلیـڪیاسیدالشهـدا
•| #شــبجمعـهاسـت
•| #هـوایـتنـکنممےمیـرم
•| #صـلاللهعـلیـکیاابـاعـبداللهع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•~❤️🏴 ~•
'○💚○'
•~ #صبحونه ~•
•• عیـنیــابٺحٻڪ
•• وقـلـٻـےبیحٻڪ
•• وحـضـنـےٻیضمڪ
•• چشمانـمتـورا
•• دوسـٺداردقـلـٻم
•• عاشـقتـوسٺ😌💚
•| #یابنالحسن
•| #اللهمعجللولیکالفرج
•| #سلآماےباباےمـن
•| #صبحتونزیـبا
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
'○💚○'
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•| #خانما_بدانند
•| #آقایان_بدانند
یڪے از
بهترین زمانهایے ڪه
مےتونید به همسرتـون
ابراز محبت ڪنید و جمله معروف
و مورد علاقه همسرتان
مثلـا :
"دوستـت دارم"
را بگویید زمانے است ڪه
صبح از خواب بیدار شدهاید
یا مےخواهید به محل ڪار خود بروید...
این ڪار هم باعث مےشود
خودتان به لحاظ روانے به حـد مطلوبے
برسید و هم به همسرتان انرژے
مثبــتے دادهاید..
•| #بهزبونبیارید
•| #انرژےبدین
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
~•~ #حیدرانه [نهجالبلاغهخوانے]~•~
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠نـامه ۳۱
🔻حضـرت علـے (ع) فـرمـود :
به هنـگام دعـا
پروردگارت را با اخلاص بخوان
(و تنهـا دست به دامـان لطف او بزن)
چرا که بخشـش و حرمان به دسـت اوست»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠الرسالة ۳۱
🔻قال صاحـب السعـادة علـي (ع) :
وَأَخْـلِصْ
فِي الْمَـسْأَلَةِ لِرَبِّـکَ،
فَإِنَّ بِيَـدِهِ الْعَـطَاءَ وَالْحِـرْمَانَ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠Letter 31
🔻The Excellency Ali (AS) said :
When praying Call on your Lord sincerely (And just touch his lap) "Because forgiveness and deprivation are in his hands
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•| #نشردهید
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•| #بخوانیم
••💛•• @Montazerzohor313313
🌹🍃
🍃
•• #پلاک ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻شهـید علےعباس حسین پور :
خدایا از تو می خواهم
در لحظه ای که شهادت برایم.
میرسد از تمامی دوستیها و عشق
و محبتها جز دوستی و محبت
به خودت آزادم سازی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خــتم 14صلــوات امــروز
به نیت شـ❣ــهید
•| #علـےعباسحسیـنپور
← هــرروز مهمـان یـک شـهید
← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇
[🌹] @Montazerzohor313313
🍃
🌹🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتهشتم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه -ولی ند
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتنهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
. -احسان دیگه.
باباش کارخونه داره 😉
.
-اها اها اون تیره برقه😂
خوب چی؟؟😐
.
-فک کنم از تو خوشش اومده.
خواهرش شمارتو از من میخواست😉😁
.
-ندادی که بهش؟!😡
.
-نه...
گفتم اول باهات مشورت کنم😊
.
-افرین که هنوز
یه ذره عقله رو داری😐😅
.
-ولی پسره خوبیه ها😉
خوش به حالت😊
.
-خوش به حال مامانش😐😑
.
-ااااا ریحانه😐.
چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی😒
.
-اگه خوشت اومده
میخوای برا تو بگیرمش؟!😯😒
.
-اصلا با تو نمیشه حرف زد...
فعلا کاری نداری؟!😐
.
-نه..خدافظ
.
.
بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم
این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان
با من باشن و من محل نمیکنمشون
اونوقت گیر الکی دادم به این پسره
بی ریخت و مغرور 😑
(زیادم بی ریخت نبودا😄)
.
شاید همین مغرور بودنش
من رو جذب کرده..😕
.
دلم میخواد یه بار به جای
خواهر بهم بگه ریحانه خانم😊
.
تو همین فکرا بودم دیدم
که صدای ضعیفی از اونور میومد.
که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه.
.
سرم داغ شد.
ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده
و هیچی بلد نیستم😯
.
یهو دیدم سمانه اومد تو.
ریحانه پاشو بیا اونور
.
-من؟!
چرا؟!😞
.
-بیا دیگه.
حرفم نزن
.
باشه. باشه..الان میام.
وارد اطاق شدم که دیدم
همه دور میز نشستن.زهرا اول از همه
بهم سلام کرد و بعدش هم اقا سید
همونجور که سرش پایین بود گفت:
سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟!
کم و کسری ندارید که؟!
.
نه. اکیه همه چی..
الان منو از اونور اوردید اینور
که همینو بپرسید؟!😯
.
که اقا سید گفت بله کار خاصی نبود
میتونید بفرمایید.
.
که سمانه پرید وسط حرفش:
.
نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم.
.
سید:
لا اله الا الله... 😑
.
زهرا:
سمانه جان اصرار نکن
.
ریحانه:
میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟
.
که سمانه سریع جواب داد هیچی
مسول تدارکات خواهران دست تنهاست
و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم
ولی اینا مخالفت میکنن.
.
یه لحظه مکث کردم که اقا سید گفت
ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن .
.
دوستان، ایشون مهمان ما هستن
نباید بهشون همچین چیزی میگفتید..
از اول گفتم که ایشون نمیتونن.
.
نمیخواستم قبول کنم ولی این
حرف اقا سید که گفت ایشون نمیتونن
خیلی عصبیم کرد 😡
و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن
بهم دست میداد.😞
.
اب دهنمو قورت دادم و بااینکه نمیدونستم
کارم چیه گفتم قبول میکنم😏
.
سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:
دیدین گفتم.
.
اقا سید بهم گفت مطمئنید شما؟!
کار سختی هستا.
.
تو چشماش نگاه کردم و با حرص گفتم
بله آقای فرمانده پایگاه😑😑
.
•[ و آنچـه در ادامه خـواهیـد خوانـد ؛
ولی فهمیدم اسم فرماندمون محمده]•
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
【🍂🍁】
「 #صبحونه 」
•💗• دوسش
•💝• دارم
•☁️• اندازھ :
•💧• قطرھ هاے
•☔️• بارون... :)
•| #صبحتونزیـبا
•| #عکسازپاییزاملش
•➣ @Montazerzohor313313 ❥
【🍂🍁】
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
🔻هفـتسـالاول
والدین عزیز
یه کترے رو درنظر بگیرید
بعد از اینکه چندین بار توش
آب جوشـوندین،متوجـه میشـین
یه لایهے رسوب ته کترے نشـسته.
دقیـقا مثـل هـمین کتـری
در روان بچـه هاے ما هم یه لایه
رسوب بخاطر سبـک رفتارمـون
حرف هام.ون، اعمالمـون و در یه
جملـه تمام محـرک هایے که تـو
ذهنش وارد میشـه،تشکیل میشه.
این لـایه رسوبے نقش مهمے
تو رفتـارهاے آینده اش داره،
•| #نزاریدهرچیزےواردذهنشبشه
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
•[•💫•]•
•~ #سکینه ~•
يَـا أَيُّـهَـا
الَّـذِيـنَ آمَـنُوا
عَلَيْكُـمْ أَنفُسَـكُمْ
➖ اے کسانے
➖ که ایمـان آوردهایـد؟
➕ جـانــم؟
➖ مـراقـب خـود باشیـد
•| #سورهمائدهآیه105
•| #چههوامونوداره
@Montazerzohor313313 ••✨••
•[•💫•]•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
•~ #بصیرانه ~• دیـروز خـیلے ها بابت یه عذرخواهے جنـجال بپـا کردن 🔻مثـل همیشه پشـت کشورشون خالےکرد
~[✈️]~
~ #بصیرانه ~
← قـابل تـوجـه بعضیـا ؛
یـک نفـرو تـوے روز روشـن
وسـط یـک شهـر↓
•• بـا انفـجـار
•• و تیـرانـدازے
تـرور میشـه❗️
امـا هیچـکس فیلمے نگرفتـه❗️
بعـد چطورے شـد
کـه ساعت چهـار صبـح
هنگـام شلیـک به هـواپیماے اکراینے
اون همـه آدم بـه طور اتفـاقے
داشتـن از یـک محـل و زاویـه
فیلمـبردارے میکـردن❗️❓
واقعـا چطورے میشـه❓
[❌پسـت ریپلے شده مطالعه شود]
•| #هنـوزنفهمیدیدکـهکاردشمنبوده
•| #دشمنشناسے
•| #شهیدمحسنفخرےزاده
[ @MONTAZERZOHOR313313 ]
~[✈️]~
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتنهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه . -احسا
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
. -اقاسیدبهم گفت مطمئنیدشما؟!کارسختی هستا
.
-توچشماش نگاه کردم و باحرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😑
.
در همین حال یکی از پسرهای بسیجی بلند شد
.
و گفت محمدجان من برم خواهرم توحرم منتظره
.
-برو علی جان
.
-تااینجا فهمیدم اسمشم محمده😊
.
داشتم بیرون میرفتم که دیدم یه پسردیگه رفت و گفت حاج مهدی منم میرم یکم استراحت کنم😆
.
-به سلامت سجاد جان
.
-داشتم گیج میشدم😯😨
.
-چرا هرکی یه چی میگه؟!😕
.
رفتم جلو:
.
-جناب فرمانده؟!😐
.
-بله خواهرم؟!
.
-میتونم بپرسم اسم شما چیه؟!😯
.
-بله اختیار دارید.علوی هستم
.
-نه منظورم اسم کوچیکتون بود😐😐
.
دیدم یکم مکث کرد که سریع گفتم چون هرکس یه چی صداتون میکنه کنجکاو شدم بپرسم.همین😐
.
-اها.بله.من محمد مهدی هستم.دوستان چون لطف دارن سر به سرم میزارن هربار یه کدومو صدامیزنن😄
.
اها.خوب پس.حالا من اگه کارتون داشتم چی صداتون کنم😊
.
هر چی مایلید ولی ازاین به بعداگه کاری بود به خانم مولایی(منظورش زهرا بود) بگید و ایشون به من منتقل میکنن☺
.
اعصابم خوردشد و باغرض گفتم:
.
-باشهه.چشم😑😑
.
.
موقع شام غذا هارو پخش کردم و بعدشم سفره رو جمع کردم
.
.سمانه با اینکه مسول فرهنگی بودوکارش چیز دیگه ولی خیلی بهم کمک کرد.
.
یه جورایی پشیمون شدم چرا قبول کردم
.
😕.تو دلم به سمانه فحش میدادم که منو انداخت تو این کار😒
.
خلاص این چند روز به همین روال گذشت
.
تا صبح روز اخر که چند تا ازدخترها به همراه زهرا برای خریدمیخواستیم بریم بیرون
.
-سمانه
.
-جانم؟!
.
-الان حرم نمیخوایم بریم که؟!😯
.
-نه.چی بود؟!
.
-حوصله چادر گذاشتن ندارم اخه.خیلی گرمه😞
.
-سمانه یکم ناراحت شد ولی گفت نه حرم نمیریم😐
.
.
رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا بادوستش که تو یه مغازه انگشتر فروشی بودن مارو دیدن:
.
-دخترا یه دیقه بیاین
.
-بله زهرا جان؟!😯
.
و باسمانه رفتیم به سمتشون
.
-دخترا به نظر شما کدوم یکی از اینا قشنگ تره؟!😕
(تو دستش دو تا انگشتر عقیق مردونه داشت)
.
که سمانه گفت به نظر من اونیکی قشنگ تره و منم همونو باسر تایید کردم و زهرا هم خرید و گفت:
.
راستی دخترا قبل اذان یه جلسه درباره کارهای برگشت داریم.
حتما بیاین
.
یه مقدار خرید کردیم
و با سمانه رفتیم سمت حسینیه
و اول از همه رفتم چادرمو گذاشتم
و منتظر ساعت جلسه شدیم
.
وارد اطاق شدیم که دیدم اقا سید و زهرا با هم حرف میزنن
.
در همین حین یکی ازپسرها وارد شد.
.
اقا سید دستشو بالا اورد که دست بده✋
.
دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه😢
.
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
من اولش دوست داشتم،با آقا سید کل کل کنم ،
ولی چرا الان ناراحتم...]•
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•【】•
┄┅┄ ❥ #صبحونه ❥ ┄┅┄
جهانت
استوار نمےماند،
مگر با
سرے خمیدھ
بر روےِ
شانھ ڪسے
ڪھ دوستش دارے!
•| #صبحتونزیـبا
•| #خیلےخوبـه
༻ @Montazerzohor313313 ༺
•【】•
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•| #خانما_بدانند
•| #آقایان_بدانند
همیشـه با رویے خوش
و دلنشـین به اسـتقبال همسـرتان بـروید!
مهـر و محبـت در زندگـے مشـترک
مانـند نهالے است
که زن و مـرد بایـد
همه تلاش و همتشـان را بهکار گیـرند
تا این نـهال به درختے تنـاور
تبدیـل بشـود و در اعمـاق وجودشـان
ریشـه بـدواند.
بدانـید کسے کـه
وارد خـانه یا از خـانه خارج میـشود
بایـد او را مـورد توجـه قرار داد.
همانگـونه که وقتے
مهمانـے وارد خانه میـشود
از جایتان بلـند نـشوید و
به استقـبال او نـروید
ممکـن اسـت او این رفتـار را
بےاحترامے تلقے کند و عدهاے رنجـیده شوند؛
به همین انـدازه باید در مـورد اعضاے
خانواده هم به ایـن نکته اهمیـت داد.
•| #خانوادههماحترامش
•| #مثلمهمانواجبه
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
[🖊🍃]
°• #حدیثانه •°
دوسـت ندارم جوانے
از شـما [شيـعـيان] را
جـز بر دو حالــت ببــينم :
¹- دانـشـمنــد
²- دانـشـجــو
•| #امـامصـادقع
•| #الـأمالےطوسـے
•| #روزدانشـجـو
•| #مبـارکباد
•(🔍)• @Montazerzohor313313
[🖊🍃]
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه . -اقاس
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتیازدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
.
.
که دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه😢
.
نمیدونم چرا ولی بغضم گرفته بود😢
.
من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟!
.
نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟!😞
.
تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم
.
میگفتم شاید این انگشتره شبیهشه
.
ولی نه..جعبه انگشتر هم گوشه ی میز کنار سر رسیدش بود😔
.
بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت
.
دلم خیلییی شکسته بود😔
.
وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام همینطوری بی اختیار میومد.
.
به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم😣
.
سمانه گفت خیلی شلوغه ها ریحانه 😯
.
گفتم نه من حتما باید برم
.
و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم.
فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه .فقط میگفتم کمکم کن.
.
وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم
.
تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت😢
.
یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه 😔
.
دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم 😕
.
سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم😕
.
-باشه ریحانه جان☺
.
مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله
.
اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم😔
.
بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم.
.
.
بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم:
.
-سمانه؟!😕
.
-جانم؟!☺
.
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯
.
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت....😞😔]•
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•🍃🍂•
°^ #صبحونه ^°
•• لطفـا هـر صـبح
•• جـاے خورشــید تُ
•• "بـر مــن بتـــاب"
•• خیــره بر چشمانــم بخــند
•• و بهـانهے آغاز دیگرے بـاش...
•| #صبحتونزیـبا
•| #بخـیروشـادے
|[ @MONTAZERZOHOR313313 ]|
•🍃🍂•
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
اگر از کـودک خـود خواسته اید
کارے را انـجام دهـد
بگـذارید خـودش
آن کـار را تمـام کـند.
حتے اگر در مقـایسه با مـدت زمانے
که شـما میتوانید آن کار را انجام دهید
به دو بـرابـر آن زمـان یا مقدار بیشترے
وقت نـیاز داشتـه باشـد.
حتے اگر جـمع کردن لبـاس خواب
براے او پنـج دقیقه هـم طول میـکشد،
بگـذارید که او خودش این کار را انجـام دهد
مگـر اینکه واقـعا عجـله داشته باشیـد.
در این حالـت
وقتے خـودش کار را تمـام میـکند
در مقایـسه با زمانے
که شـما کـار او را تمـام کنـید
او احساـس موفقیت و اعتـماد
به نفس بیشترے تجربه خواهـد کرد.
•| #بزاریدخودشانجامبده
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
•~✨🍃~•
°^ #سکینه ^°
[ فَـإِنَّ مَـعَ الْعُسْـرِ يُسْـراً
إِنَّ مَـعَ الْـعُسْـرِ يُـسْـراً ]
یِـه روز خـوب میـاد...
بہ مـن ایمان داشـتِھ بـاش ❗️
و چِـہ ڪسے
از مـن در وعـدِهاش
صـادق تـره❓❗️
•| #یااللهـ
•| #سورهشـرح5_6
•| #مخـاطبخـاص
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•~✨🍃~•
°``[ 🌸🍃 ]``°
`` #تلنگر ``
☝️🏻عکسے در بـالـا میـبینید
ایـشون یـوسـین بـولـت اسـت
سـریع تـر دونـده جـهـان
اهـل کشـور جـامائیکـا
دارنـده ۹تـا مـدال طـلاے المـپیـک❗️
در مجـموع تـوے
سـه المپیـک ۱۱۵ ثـانیه
دویـده و در مجـموع ۱۱۹ میلیـون دلـار
پـول درآورده❗️❗️
یعنـے بـراے هـر ثـانیـه دویـدن
بیشـتر از یـک میلیـون دلـار درآورده
ولـے کسے فکـر نکـرد
بــراے ایـن دو دقیقـه
بیشتـر از ۲۰سـال تمـرین کرده❗️❓
•| #زحمتبکشید
•| #موفقیتنزدیکه
°[ @MONTAZERZOHOR313313 ]°
°``[ 🌸🍃 ]``°
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتیازدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه . . که
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتدوازدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯
.
-اره دیگه...زهرا دختر خاله اقا سیده😊
.
-وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت
.
😞..اخه رابطشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه😐
.
حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن😕
.
ولی به سمانه چیزی نگفتم 😔
.
-چیزی شده ریحان؟!
.
-نه...چیزی نیست😔
.
-اخه از ظهر تو فکری😞
.
-نه..چون اخرین روزه دلم گرفته 😔😔
.
.
خلاصه سفر ما تموم شد و تو راه بازگشت بودیم
.
و با سمانه از گذشته ها وخاطرات هرکدوممون حرف میزدیم..
که ازش پرسیدم:
.
-سمانه؟!😕
.
-جانم ؟!😊
.
-اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟!😐
.
-کلک.. نکنه داداشتو میخوای بندازی به ما😃😃
.
-نه بابا.من اصلا داداش ندارم که😐
داشتمم به توی خل و چل نمیدادم😂😂کلا میگم😕
.
-اولا هرچی باشم از تو خل تر که نیستم 😂ثانیا اخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم باید اونا رو چک کنم.
الان منظورت چیه شبیه تو؟!😯
.
-مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیر مذهبی .نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه.و کلا شرایط من دیگه
.
-ریحانه تو قلبت خیلی پاکه😊
اینو جدی میگم.وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده😊
.
-کاش اینطوری بود که میگفتی 😕
.
. -حتما همینطوره..تو فقط یکم معلوماتت درباره دین کمه وگرنه به نظر من از ماها پاک تری..
اگه پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه 😊😊
حالا تو چی؟!
یه خواستگار مثل من داشته باشی
چی جوابشو میدی؟! 😉
.
-اصلا راهش نمیدادم تو خونه😃😃
.
-واااا...بی مزه😐😐
من به این آقایی😃😃
.
-خدا نکشه تو رو دختر😄😄
.
خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ...
.
یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر اقا سید☺
.
دروغ چرا...
.
من عاشق اقا سید شده بودم
.
عاشق مردونگی و غرورش
.
عاشقه..
.
اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم😕
.
فقط وقتی میدیدمش حالم بهتر میشد
.
احساس ارامش و امنیت داشتم
.
همین
.
بعد از اومدن سعی میکردم نمازهامو بخونم ولی نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اکثرا خواب میموندم😕
.
چادرم که اصلا تو خونه نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانه هم بهش پس داده بودم
.
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
-ریحانه خر نشیا😯اینا عشق و عاشقی حالیشون نیس که😡فقط زن میخوان که به قول خودشون به گناه نیفتن
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
~✦~
「 #صبحونه 」
• مـثـل
• پـایـیز
• میـمانے
• آدم
• نمیـداند
• چـه بـپوشد
• وقـت
• دیـدنت🍂🧡
•| #عکسازمحدودپارکآبآتشتهران
•| #صبحتونزیـبا
👣• @Montazerzohor313313 ❥
~✦~
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•| #خانما_بدانند
گاهے وقتا باهم اشپزے کنید
و بهش یاداورے کنید که قدرتمـنده.
مثـلـا ؛
•• در مـربا رو که نمیتـونید بـاز کنید
بهش بـدین. بعد که باز کرد بگیـن
فداے بازوے اقایـیم بشـم من.
•• وقتے باهـاش رفتیـن بـیرون
حتما دستشو بگیرین و بگین کنـارت
احسـاس امـنیـت مـیکنم و بـهم
خـوش میگـذره مـرد من.
کلـمه مـرد مـن!
خیلے بهشـون احساس خوبے میده
امتـحان کنـید.
•| #باهمینجملاتکوچکزندگیتون
•| #قشنگتره
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
•• #بصیرانه ••
⭕️ #فوری
✖️پاسـخ توئیـتـرے
عضـو دفتـر نشـر آثـار رهـبرے
به شایـعه رسانههاے آمریکایـے
درباره #سلـامتـے رهـبر انقلـاب
← شبکـه خـبر
نیز تصـویر #ساختگے
از زیـرنویـس ایـن شبـکه
با موضـوع جلسـه مجلـس
خبرگـان رهبرے را تکـذیب نمـود.🙏🏻
ایـن هـا دسیسـههاے
ضـد انقلـاب هاست
بـراے متوجه نشد مردم
از گنـد کارے هاشون
کـه فـکر ملـت جایے گرم میکنند
کـه گند کارے خودشونو ماست مالے کنند❗️
•| #حالاگندکارےاخیرچهبوده
•| #کهازبهارهرهنماهمبراےماستمالے
•| #استفادهکردند_بصیرتباشما
•| #نشردهید
•| #ادمیننوشتـ
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
▪️🏴▪️
•~ #تسلیت ~•
🔻امیـرالمومنـیـن [علیـهالسلـام] ؛
«إنَـالِلّه وَ إنـاإلَیهِ راجِعـوُن
هـر کس قتـل عمّـار را بـزرگ نشـمرد
و غـمگین نشـود از اسلـام حظّ و بهرهاے
نبـرده اسـت»
🔻اشعار جانـسوز امیرالمومنین [علیـهالسلـام]
در سـوگ همرزم خـود جنـاب عمـار ؛
" ابـا مـوت كم هذا الـتفرق و عنـوة
فلـست تبـقے لـے خلـیل خلـیل
الا ایـها الموت الذے لست تارکے
ارحنے فـقد افنـیت كل خلـیل
اراك بصـیرا بالـذین احبـهم
كانـك تمضے نحوهـم بدلیـل
اے مرگ كه قطعا
سراغ من نیز مى آیے
مرا راحـت كن كه همه دوستـانم
را از دستم گرفتے تو را نسبـت
به این دوسـتانم تـیز بین میبینم
كه گویے چراغ بدسـت دنبال آنها میگردے "
•| #بحـارالـانوار
•| #سالروزشهادت
•| #جنابعماربنیاسربنعامر
•| #تسلیتباد
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
▪️🏴▪️
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتدوازدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_آقـابـایدبطلبه -میخو
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتسیزدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_آقـابـایدبطلبه
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید.
.
-تق تق
.
-بله..بفرمایید
.
-سلام اقا سید
.
-تا گفتم آقا سید یه برقی تو چشماش دیدم
و اینکه سرشو پایین انداخت و گفت : سلام خواهر...بله؟!کاری داشتید؟!
و بلند شد و به سمت در رفت و دررو باز گذاشت😐
انگار جن دیده 😑😑
.
نمیدونم چرا ولی حس میکردم از من بدش میاد.
همش تا منو میدید سرشو پایین مینداخت...
تا میرفتم تو اطاق اون بیرون میرفت و از این کارها.
.
-کار خاصی که نه...میخواستم بپرسم چجوری عضو بشم..
.
-شما باید تشریف ببرید پیش زهرا خانم ایشون راهنماییتون میکنن.
.
-چشممم...ممنونم 😐😐
.
-دلم میخواست بیشتر تو اطاق بمونم ولی حس میکردم که باید برم و جام اونجا نیست...
.
.
از اطاق سید که بیرون اومدم دوستم مینا رو دیدم
.
-سلام
.
-سلام...اینجا چیکار میکردی؟! یه پا بسیجی شدیا..از پایگاه مایگاه بیرون میای😄
.
-سر به سرم نزار مینا..حالم خوب نیست😕
.
-چرا؟! چی شده مگه؟!😯 -هیچی بابا...ولش....ولی شاید بتونی کمکم کنی و بعدا بهت بگم..خوب دیگه چه خبر؟!
.
-هیچی. همه چیز اکیه.ولی ریحانه😕
.
-چی؟!😯
.
-خواهر احسان اومده بود و ازم خواست باهات حرف بزنم😊
.
-ای بابا...اینا چرا دست بردار نیستن...مگه نگفته بودی بهشون؟!😡
.
-چرا گفتم...ولی ریحان چرا باهاش حرف نمیزنی؟؟😕
.
-چون نمیخوامش...اصلا فک کن دلم با یکی دیگست😐
.
-ااااا...مبارکه...نگفته بودی کلک..کی هست حالا این اقای خوشبخت؟!😄
.
-گفتم فک کن نگفتم که حتما هست 😑
.
-در حال حرف زدن بودیم
که اقا سید از دفتر بیرون اومد
و سریع از جلوی ما رد شد و رفت
و من چند دقیقه فقط به اون زل زدم
و خشکم زد.
این همه پسر خوشتیپ تو حیاط دانشگاه بود ولی من فقط اونو میدیدم☺
.
-ریحانه؟!چی شد؟!😯
.
-ها ؟!؟...هیچی هیچی!😞
. .
-اما وقتی این پسره رو دیدی... ببینم...نکنه عاشق این ریشوعه شدی؟!
.
-هااا؟!...نه 😕
.
-ریحانه خر نشیا😯
اینا عشق و عاشقی حالیشون نیس که😡فقط زن میخوان که به قول خودشون به گناه نیوفتن😑
اصلا معلوم نیست تو مشهد چی به خوردت دادن اینطوری دیوونت کردن😒
.
-چی میگی اصلا تو...این حرفها نیست...به کسی هم چیزی نگو
.
-خدا شفات بده دختر😐
.
-تو توی اولویت تری😒
.
-ریحانه ازدواج شوخی نیستا😯
.
-میناااا...میشه بری و تنهام بزاری؟!😐
.
-نمیدونم تو فکرت چیه ولی عاقل باش و لگد به بختت نزن😑
.
-بروووو😡
.
مینا رفت و من موندم و کلی افکار پیچیده تو سرم...نمیدونستم از کجا باید شروع کنم😕 .
.
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
.
بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد..]•
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄