#بازگشت
#انتشارتشهیدابراهیمهادي
#پارت138
آن ها با یکدیگر گلاویز بوده و با تمام توان سعی در نابود کردن یکدیگر داشتند،بدون اینکه امکان آن وجود داشته باشد.ارواح قبلی هر یک به شکلی هنوز به جنبهای از دنیا وابسته بودند،اما این ارواح در دام افکار مخرب و احساسات منفی و خشم خود اسیر بودند.انجا افکار و احساسات هر کسی بلافاصله برای همه هویدا و مشهود بود.به همین خاطر محیط آنجا مملو از صدای فریاد و دشنام و ابراز خشم و تنفر بود.
در تمام این مدت وجود نورانی کنار من،هیچ قضاوتی در مورد این افراد نمیکرد و تنها دلش برای آن ها میسوخت.برای هیچ یک از این ارواح هیچ مانعی برای ترک این مکان وجود نداشت.
به نظر میرسید که آنها خود میخواهند که در آنجا باقی بمانند.
روح آنها در دنیا با این شرط رشد کرده بود.به نظر میرسید که هر کس به سمت گروه ارواح دیگری که مانند او هستند و مثل او فکر میکنند جذب میشود.شاید این نور نبود که به آن ها پشت کرده بود،بلکه آن ها خود از نور گریخته بودند.
من متوجه شدم که در تمام این صحنه ها یک وجه مشترک وجود دارد و آن ندیدن نور است.
نور بود اما بخاطر ارتباط شدید این ارواح با جنبهای از دنیا و یا غرق بودن در حیات مادی،این ارواح،آنقدر در افکار دنیایی خود گرفتار بودند که از دیدن نور عاجز بودند.
من افراد دیگری را دیدم که نه به مانند قبلی ها اما آن ها نیز در دام خودشان گرفتار بودند و از نور فاصله داشتند.
اما یکباره در زمان کوتاهی خودم را در اتاق بیمارستان و نزدیک بدنم دیدم و در ثانیهای دوباره در بدنم بودم...
ریچی در سال ۱۹۵۰ از دانشگاه پزشکی فارغالتحصيل شد.او تحصیلات تخصصی خود را در رشته روانشناسی ادامه داد و برای بقیهی عمر یک روانشناس موفق بود.او بیشتر از هر چیز دیگر