#بازگشت
#انتشارتشهیدابراهیمهادي
#پارت153
شبح روح محمد در گوشهی اتاق ظاهر شد و گفت:امشب کار خوبی کردی که این دعاها،به خصوص لاحول و لاقوة الا بالله را زیاد خواندی.چون امشب با آنکه من کار داشتم ولی به خاطر دعا های تو اجازه دادند که به نزد بیایم و با تو بقیهی قضایا را در میان بگذارم.
بعد ادامه داد:من از وقتی که به خدمت حضرات معصومین(عليهالسلام)مشرف شدم،با آنکه لیاقت محضر آن ها را ندارم،اما مایل نیستم لحظهای از خدمتشان دور شوم.
ولی از همان لحظات اول متوجه شدم که روح من از نظر بعضی کمالات ناقص است.هنوز بعضی صفات زشت در من هست.نباید به خودم اجازه دهم با داشتن آن صفات،زیاد در میان آن بزرگواران باشم.مثل کسی که با لباس کثیف و دست و صورت آلوده به مجلس بزرگان وارد شود و بخواهد با آن ها همنشین شود.اما به محض آنکه در خود احساس شرمندگی کردم،یکی از اولیای خدا که اسمش را نقل نمیکنم،نظافت و تزکیه روح مرا به عهده گرفت و از امروز،من مثل شاگردی که به مدرسه میرود مشغول تحصیلات و کمالات روحی شدهام.قرار شد که من اول خودم را از بعضی صفات رذیله با راهنمایی آن ولی خدا پاک کنم و سپس معارفم را تکمیل نمایم و خود را به کمالات روحی برسانم تا لیاقت معاشرت با اهل بیت(علیهالسلام)را پیدا کنم.
وای کاش من این کار ها را خودم در دنیا انجام داده بودم که دیگر اینجا معطل نمیشوم.زیرا تا انسان لذت همنشینی با این بزرگواران را نچشیده،نمیتواند بفهمد که چقدر معاشرت با آن ها ارزش دارد.خیلی سخت است که مدت کوتاهی با آن ها باشی،آن وقت بگویند باید بروی تا خودت را تمیز و اصلاح نمایی،این ناراحتی و دوری،عذابی سخت است.اینجا آقای شوشتری شروع به گریه کرد و گفت:بنابراین به شما توصیه میکنم تا در دنیا هستید هر چه
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت154
زودتر نفس خود را پاک کنید و خود را به کمالات روحی برسانید.تا اینجا راحت باشید،هر زشتی و عملی که خدا راضی نیست را از خودتان دور کنید.حالا من با اجازه شما میروم تا به درس هایم برسم و انشاءالله شاید چند شب دیگر به سراغت بیایم.من هم از آن حال که نمیدانم بیدار بودم یا خواب،بیرون امدم و دیگر او را ندیدم.
ضمنا همان گونه که از این ارتباط استفاده میشد و در روایاتی هم به آن اشاره شده؛اگر مؤمنین در روحشان بعضی از صفات رذیله وجود داشته باشد،باید آن ها را در عالم برزخ پاک کنند و معارف را یاد بگیرند و به کمالات روحی برسند و خود را برای ورود به عالم قیامت و بهشت آماده نمایند،زیرا ممکن نیست کسی که سر سوزنی در وجودش اخلاق رذیله باشد،به بهشت وارد گردد و تزکیه نفس در عالم برزخ،آسانتر از قیامت است.در حقیقت تزکیه نفس در عالم برزخ،ان هم با کمک اهلبیت(علیهالسلام)در واقع شفاعت آن هاست.
بعد از شب سوم متاسفانه تا چند شب هر چه دعا خواندم و لاحول و لاقوة بالله العظیم را گفتم از آقای شوشتری خبری نشد.بعد از چهار شب وقتی که مشغول نماز شب بودم ناگهان او را در بیداری با لباس بسیار تمیز و نورانی و صورت بسیار زیبا در مقابل خودم دیدم!
اول ترسیدم ولی او با صدای بسیار لطیفش به من گفت:نترس تا بقیه قضایایم را برای تو نقل کنم.بعد ادامه داد:من در این چند روز علاوه بر آنکه مشغول یاد گرفتن معارف و تزکیه نفس بودم با دوستان و آشنایان هم ملاقات کردم.
همه آنجا هستند،همه دوستان سابقی که مردهاند و شیعهی حضرت امیرالمؤمنین(عليهالسلام)بودند.
سه روز قبل که به میان ارواح شیعیان در وادیالسلام رفتم،اول کسی که دیدم فلانی بود(یکی از علمای متقی که با من و او رفیق بود)او مرا به جمعی از دوستان حضرت مولا معرفی کرد.
۷ واقعیت دنیا :
😏😏😏😏😏😏
۱.شما نمیتوانید صابون روی چشمانتان بریزید
😭😭😭😢😢😭
۲.شما نمیتوانید موهایتان را بشمارید
👦👦👦👦
۳.شما نمیتوانید از بینی خود نفس بکشید، زمانیکه زبانتان بیرون است
😛
😝
😜
😁.
..
.
۴.شما مورد سوم را انجام دادید!
👍
👏
👏
👏
۵- ﺯﻣﺎﻧﯿﮑ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﯾﺪ،ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﺪﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﺪ
😋
😋
😋
😋
۶- ﺍﻻﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯿﺪ،ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯾﺪ
😅
😅
😂
۷.برای دیگران share ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﻻﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ!
😁
😁
😁
سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سيا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا
سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا
سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا
😋
😋
😋
😋
۱-شما آنقدر تنبل هستيد كه اين ۴۰ تا سيا رو نخوندين
😩
😫
😫
😫
.
.
۲-شما آنقدر سهل انگارهستيد كه متوجه نشدید يكي از آن ها سينا ميباشد
😜
😜
😜
😜
۳-شما آنقدر ساده هستيد كه رفتيد بالا و پيدا نكرديد
😳😳😳😳😳😝
😝😝😝😝😝😆😆
۴-من شما را سر كار گذاشتم
😅😅😅😅😅😋😋😙😙
۵-داريد ميسوزيد
😡😡😡😡😡😡👍👌
۶-بي مزه هم خودتي!
:-P
:-P
:-P
😂😂😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂
۷-از اينكه شما را سركار گذاشتم خوشحال باشيد!
😉
😉
😉
😉
۸-الان نفهميديد كه خوشحال رو اشتباه نوشته بودم
😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😆😆😆😆😆😆😆😆😆
۹-بازم رفتيد چك كرديد ولي من بازم سركارتون
گذاشتم 😆😆😆😆😆😂😂😂😂😂😭😭😭😭
واسه همه گروهها بفرستین یخورده لبخند بیارین رو لباشون☺☺
اینو گذاشتم تا یکم شاد باشید و حال و هواتون عوض شه
°•┈┈••✾••🌱❤🌱••✾••-┈•°
هدایت شده از ✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#لبخندخاکے🤣🌱
👤 بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد ! عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم 😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند. 😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: - یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂 😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! 😂😂
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا. 😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! 😂😂😂😂🤦♂🤦♂🤦♂
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂 😂 😂
🇵🇸🇮🇷•|منتظران مهدی|•🇮🇷🇵🇸
بابا دست بردارین...😒
لطفا برای کانال های دیگه بفرستین تا همه مطلع بشن
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم مطهر رضوی