4_5775909269912159439.mp3
3.14M
◾️در سوگ امام هادی علیه السلام
💔غروب دهمین خورشید آسمان امامت و ولایت را به پیشگاه صاحب عزا، مولاصاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما منتظران حضرتش تسلیت عرض می کنیم
نماز شصت رکعتی در ماه رجب
نماز مستحبی شصت رکعتی در ماه رجب (مفاتیح الجنان)
در تمام ماه رجب شصت رکعت نماز کند به این طریق که در هر شب آن دو رکعت بجا آورد بخواند در هر رکعت حمد یک مرتبه و کافرون سه مرتبه و توحید یک مرتبه و چون سلام دهد دستها را بلند کند و بگوید
لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ
خدایى بجز خدا نیست که او یکتاست و انبازى ندارد پادشاهى مر او را سزاست و ستایش سزاوار اوست
یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ حَیٌّ لاَ یَمُوتُ بِیَدِهِ الْخَیْرُ
زنده کند و بمیراند و او خود زنده اى است که هرگز نمیرد هر خیر به دست اوست
وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ
و قادر به هر چیز اوست و بازگشت همه بسوى اوست
وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
و قدرت و نیرویى جز از خداى بلند رتبه بزرگ نتواند بود
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ آلِهِ
بار خدایا درود فرست بر محمد (ص) پیغمبر امی و آل پاکش.
و بکشد دستها را به صورت خود از حضرت رسول صلى الله علیه و آله مروى است که کسى که این عمل را بجا آورد حق تعالى دعاى او را مستجاب گرداند و ثواب شصت حج و شصت عمره به او عطا فرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام
🖤🖤🖤🖤
چقدر گرفته بوی غم هوای سامرا...
میتپه دلم تو این شبا برای سامرا
داره حس میشه صدای مادر شکسته پر
که میریزه اشک توی صحن و سرای سامرا
#در_محضر_معصومین
🔰امام هادی علیه السلام:
✍اَلنَّاسُ فِي اَلدُّنْيَا بِالْأَمْوَالِ وَ فِي اَلْآخِرَةِ بِالْأَعْمَالِ.
⚫️جایگـاه مـردم در دنیا به «اموال» است و در آخرت به «اعمال».
📚أعلام الدین ج۱ ص۳۱۱
#حدیث_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍توصیف سردار شهید حاج قاسم میرحسینی در کلام رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله امام خامنه ای مدظله العالی...
#شهید_قاسم_میرحسینی
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
هم اکنون شبکه قرآن
حرم مطهر حضرت معصومه علیه السلام ( زنده)
شب شهادت امام هادی
در زمان امام هادی عليهالسلام
شخصی نامهای نوشت
از يكی از شهرهای دور ...
نوشت كه آقا من دور از شما هستم
گاهی حاجاتی دارم ، مشكلاتی دارم ،
بهرحال چه كنم؟
حضرت در جواب ايشان نوشتند:
"إنْ كانَت لَكَ حاجةٌ فحرِّكُ شَفَتيكْ"
لبت را حرکت بده،حرف بزن، بگو ...
ما دور نیستیم🌸
بحار الانوار |ج۵۳ ، ص۳۰۶
هادی اگر تویی
که کسی گُم نمیشود ...
#شهادت_امام_هادی
📆تقویم و مناسبتهای امروز📅
🔺امروز دوشنبه:
🔹 ۲۵ دی ۱۴۰۲ 🔹
🔹 ۳ رجب ۱۴۴۵ 🔹
🔹 ۱۵ ژانویه ۲۰۲۳ 🔹
🔰مناسبت های امروز:
💢 شهادت امام علی النقی الهادی علیه السلام [۲۵۴ ق]
💢 سالروز عملیات بیت المقدس 2 [۱۳۶۶ش]
💢 پیوستن نظامیان رژیم پهلوی به مردم [۱۳۵۷ ش]
#تقویم
✨◾️✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔴 برخی فعالیت های مهدویت امام هادی
1⃣ نوع زندگی و حیات امام هادی علیه السلام ( در دسترس نبودن امام و زندگی در پادگان نظامی مقدمه ای برای پذیرش امام غایب است)
2⃣ نظام مند کردن، تقویت و گسترش سازمان وکالت توسط امام هادی علیه السلام، که مردم مستقیم به امام مراجعه نکنند بلکه به وسیله ی وکلاء با امام در ارتباط باشند..
به گونه ای که اولین سفیر امام زمان ارواحنا فداه همان شخص برگزیده و سفیر امام هادی علیه السلام است.
3⃣ با توجه به مکان و شرایط سامراء که نباید اشاره و نامی از آخرین امام به میان بیاید 13 حدیث مهدوی از لسان مبارک حضرت نشان از اهمیت تبلیغ نام مهدیست..
4⃣ ادعیه و زیارات از لسان امام هادی علیه السلام که مهمترین آنها:
🔹 زیارت جامعه ی کبیره، که مورد تاکید و امر امام زمان ارواحنا فداه به شیعیان دوران غیبت است و ملازمت با آن باعث نجات از مرگ جاهلیت و ضلات در آخرالزمان است
🔹 زیارت غدیریه که باعث تقویت مبانی اعتقادی شیعه و هدایت در مسیر تولی و تبری مورد رضایت اهل بیت علیهم السلام است
🔹 زیارت و دعای بعد از زیارت امام هادی علیه السلام که مائده ی الهی توسط حضرت برای سعادت دنیا و آخرت شیعیان است..
🔹 زیارت یومیه و نامگذاری ایام هفته به نام مقدس اهل بیت علیهم السلام، که اسباب رفع غفلت،، ثبات قدم در صراط مستقیم، چنگ زدن به حبل الله و سفینه نجات در عالم است..
#مهدویت
یک علت بی برکتی عمر و زندگی در زمان ما عدم قوام زندگی هاست
( میزان قوام زندگی ات را محک بزن)
می ارزد که این حکمت ها را ده ها بار مرور کنیم
چند بلای نفس گیر است که بسیاری از خانواده ها را زمین گیر نموده و (خواهی نخواهی مطابق تجربه مجربان و بزرگان دنیا ، بدون ویرانی هم از زندگی خارج نمی شوند)
و ویران می کنند ....و....چه ویران کردنی
◀ بد گویی پشت سر علمای دین ، حتی اگر بسیاری به حسب شایعه تابع آن باشند
و چه مصیبت ها که این کار به ظاهر ساده برای افراد و جامعه درست ننموده است
◀ دوری از قرآن ، مسجد ، نماز و عبادات ( که متاسفانه هم این افراد غالبا به شدت تنبل ، الکی خوش و قانون گریز هستند)....و البته دیر یا زود باید در دادگاه الهی محاکمه شوند
◀ حرام خواری و حق الناس ، که قفل کننده مسیر استجابت دعاهاست
◀ دوری از کتاب و مطالعه ، حتی به بهانه نداشتن وقت
◀ وارد نمودن ماهواره به خانه حتی برای آگاهی از مسائل روز
◀ مصرف سیگار و مواد مخدر حتی برای تفنن
( که متاسفانه سیگار ، دروازه همه اعتیادها و بلاهای خانمان سوز برای همه این مواد جهنمی است)
◀ وارد نمودن سگ به فضای خصوصی زندگی حتی به نیت فرار از تنهایی
( که بدبختانه همه عاملان آن ، نجاست این حیوان را به هزار دلیل من درآوردی، منکر می شوند و کار خود را با حماقت توجیه می نمایند)
◀ مصرف (نعوذ بالله) مشروب و مواد مسکر ، حتی برای امتحان
◀ ناسازگاری با خانواده و اقوام ، حتی اگر حق با شما باشد
که شیرازه زندگی را از بنیاد می پاشد
◀ ورود موسیقی حرام و غفلت آور ( که انسان را از سرنوشت خود و خودسازی محروم ساخته و تمرکز را زایل می کند)
◀ بی حجابی و بی عفتی و تعامل با نامحرم ، حتی اگر فکر کنی مفسده ای به دنبال ندارد
◀ پشت پا زدن به سنت حسنه ازدواج و طفره رفتن از تبعیت این دستور موکد دینی
( در حالیکه این سنت اگر برای خدا باشد، قوام دهنده حیات و عامل آرامش زندگی هاست)
◀ دوری از یاد خدا و بی تفاوتی نسبت به وضع مردم و همنوعان
( که این افراد بدون توجه به وحشت و تنهایی عالم قبر ، چنان در دنیا پیچیده اند انگار که در دنیا فقط برای الکی خوش بودن خلق شده اند)
امتحانش آسان است
مثل آب خوردن
......تحقیق کنید و ببینید کدام یک از عاملان این کارها ، زندگی سالم و بی دغدغه ای دارند و شب را با خیالی آرام و با لبخند سر بر بالشت می نهند
و ....
◀ دروغگویی ، دروغگویی ، دروغگویی که کلید همه بدبختی های دنیا و آخرت است
( آخرین فاکتور این قوام هم میزان استفاده مفید افراد از دنیای مجازی و حذف تاثیرات منفی آن از زندگی است
دنیای مجازی مانند یک سد است
می توان از آن برای تولید انرژی و آبادانی استفاده نمود
یا آنرا رها نموده تا همه چیز را ویران و با خاک یکسان کند)
منتظران گناه نمیکنند
بسم.الله الرحمن الرحیم چله پاکسازی وشکر گزاری وترک گناه 👇👇👇 روزانه .قرائت زیارت عاشورا 🥀40 مرتبه ذک
🔶️ تأکید امام زمان (عج) به خواندن
#زیارت_عاشورا
🔹️در کتاب مفاتیح الجنان، قبل از زیارت جامعه کبیره و بعد از دعای علقمه، سفارش امام زمان (عج) به سید رشتی اینگونه بیان شده است: «شما چرا زیارت عاشورا را نمیخوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا».
منتظران گناه نمیکنند
بسم.الله الرحمن الرحیم چله پاکسازی وشکر گزاری وترک گناه 👇👇👇 روزانه .قرائت زیارت عاشورا 🥀40 مرتبه ذک
امروز روز سوم چله
یاد آوری
یادتون
نرود زیارت عاشورا و همچنین ۴۰ مرتبه ذکر استغفرالله بخوانید
نیت کنید هم خودتون و شهید مورد نظرتون که که انتخاب کردید براشون بخوانید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️❗️❗️
تعجب نکنید(خون گریه کنید)
⛔️❗️❗️
❗️این فیلم سینمایی «هاوایی» می باشد که هم اکنون در سینما های کشور در حال پخش است و مجوز اکران را گرفته است❗️
این فیلم کلا پر است از صحنه های بسیااااار زننده و زشت ،هم رقصی با زنان،....
امین حیایی در صحنه هایی از این فیلم کاملا برهنه است،فقط با یک لباس زیر کوتاه😱
امین جعفری هم دریک صحنه تهدید میکنه که لخت مادرزاد میشه و شروع میکنه به....
متاسفانه در سکوت عوامل فرهنگی!!!!!، این فیلم تمام خطوط قرمزها رو رد کرده و با وقاحت تمام،روی پرده سینماهای ایران در حال اکران هست.
* آاااااای علمای ایران، ای مراجع اسلام، من اعلام خطر میکنم! اِی فضلا، اِی طلاب، ای مراجع، ای آقایان، اِی قم، اِی مشهد، اِی تهران، ای شیراز، من اعلام خطر میکنم!*
امام خمینی (ره)
🔴آخرالزمان....
غربال بزرگ...🚨
منتظران گناه نمیکنند
⛔️❗️❗️ تعجب نکنید(خون گریه کنید) ⛔️❗️❗️ ❗️این فیلم سینمایی «هاوایی» می باشد که هم اکنون در سینما های
مواظب جوانها دختراتون و پسراتون باشید
با این فیلم .....
منتظران گناه نمیکنند
ردم که مامان با خنده رو بهش گفت: آره آرام؟ ولی تو چطور تونستی محمد حسین که هشت سال از تو بزرگتره ر
ید می رفتن!
به محض اینکه آقا منصور و بابات هم دیگه رو دیدن خیلی گرم با هم احوالپر سی کردن و وقتی ما ازشون پر سیدیم از کجا هم دیگه رو می شناسن آقا منصور بی
هوا گفت: دیشب توی کبابی اکبر کبابی هم دیگه رو دید یم و با هم شام
خوردیم.
با این حرف آقا منصور من ومادرت که تازه فهمیده بودیم چه کلاهی سرمون
گذاشتن سرشون غر زدیم که ما دیشب تا صبح از ناراحتی اینکه شما گرسنه خوابیدین خواب به چشممون نیومده و دوباره باهاشون قهر کردیم.
به بابا و آقای محمدی که میخندیدن نگاه کردم که آقا ی محمد ی وسط خنده
گفت : تا آقا منصور دهن باز کرد و همه چی رو لو داد با خود م گفتم حالا چه خا کی به سرم بریز م که دیدم اوضاع آقا منصور از من هم بدتره!
به حرف آقای محمدی خند یدم و به آرام که کنارم نشسته بود و با آش تو ی
بشقابش بازی می کرد نگاه کردم و کنار گوشش گفتم :چرا نمی خوری؟!
امیرحسین که اونطرف آرام نشسته و حرفم رو شنید ه بود زد زیر خنده و گفت: تو
حواست نبود! این چهارمین بشقاب آ شیه که می خواد بخوره، ولی براش جا پیدا
نمی کنه!
آرام با حرص نگاهش کرد و گفت :اولا چهارمی نیست و سومیه و دوما اصلا کی
گفته توی فضول کنار من بشینی؟!
با تعجب از سرعت عمل بالاش با لبخند بهش خیر ه شدم که گفت:چیه خب! آش
رشته دوست دارم.
خیلی یوا ش کنار گوشش گفتم:من هم تو رو دوست دارم.
لپا ش از اعتراف بی موقعم به دوست داشتنش گل انداخت و من به این فکر کردم که
من خیلی بیشتر از خیلی عاشق دختری هستم که خودشه بدون هیچ گونه ادا
و اطوا ری !
دختر ی که بعضی وقتا شیطون و بازیگوشه و بعضی وقتا هم خانم و آروم!
*چهار روز بود که تو ی ترکیه بودم و برای برگشتن به ایران لحظه شماری می کردم ولی توی این مدت نتونسته بودم کارم رو تموم کنم با طرف قرارداد و قیمت
پیشنهادیشون کنار بیا م و قرار بود برا ی فردا دوباره یه جلسه بزاریم و اگه شد کار
رو تموم کنیم.
تنها دلخو شیم تو ی این مدت سوغاتی خرید ن و تلفنی حرف زدن با آرام بود که شبا
رو تا دیر وقت با هم حرف میزدیم و روزم رو با خوندن پیامش که با یه متن زیبا
بهم صبح بخیر می گفت شروع می کردم.
مطمئن بودم که سفرم از پنج روز بیشتر طول نمی کشه چه قرارد بسته بشه و چه
نشه!
🍃 #پارت_صد_و_سی_و_نه_وچهل
💕 دختر بسیجی 💕
ولی به آرام نگفته بودم کی بر میگردم چون برای تولدش که درست روز پنجم
مسافرتم بود برنامه ها داشتم و با مامان هماهنگ کرده بودم تا بدون اینکه آرام
کوچکترین شکی بکنه بر ای تولدش غافل گیر ش کنیم.
فردا ش دوباره آقا ی آنجیاقلو رو توی یه کافی شاپ لوکس کنار دریا دیدم.
او خیال کوتاه اومدن از قیمت پیشنهادیش رو نداشت و من هم نمی خواستم با این
قیمت کم که بر ای ما هیچ سودی رو به همراه نداشت کنار بیام.
رو به رو ی آنجیاقلو نشسته بودم و در جوابش که گفته بود این رقم آخر
پیشنهادشه گفتم : من با این رقم باهاتون قرارداد نمی بندم و بیشتر از این هم نمیتونم منتظر بمونم تا شما بیشتر در مورد تعداد صفرا ی پیشنهادیتون فکر کنین.
او که خیا ل می کرد من برا ی بازار گرمی این حرف رو زدم به پشتی صندلیش
تک یه زد و خیلی ریلکس گفت : خب منتظر نمونین!
خواستم از جام برخیز م که صبوری که تو ی این مدت همیشه همراهم بود و یه
جور پادو به حساب میومد بهمون نز دیک شد و بلیطی رو رو ی میز و جلو ی من
گذاشت و گفت : خیلی سخت بود ولی بلاخره تونستم برای ساعت یک بعد از ظهر
براتون بلیط گیر بیارم.
با لبخند بلیط رو برداشتم که رنگ صورت آنجیاقلو پرید و با تعجب گفت :واقعا
شما می خواین برین ؟ ولی ما که هنوز قرارداد نبستیم!
_گفتم که بیشتر از این نمی تونم منتظر بمونم تا مبلغ رو بالا ببرین و با این رقم
هم باهاتون قرارداد نمی بندم.
با گفتن این حرف رو ی پام و ایستادم که سر یع گفت :رقم پیشنهادی شما چقدره؟!
_من دیگه پیشنهادی ندارم! شما هم بهتره از این به بعد از یه شرکت دیگه و با
رقم خودتون جنستون رو تهیه کنید.
_ولی الان چند ساله که ما با شما قرارداد داریم و نمی تونیم به راحتی با یه
شرکت دیگه قرارداد ببندیم.
_این دیگه مشکل شماست .
_لطفا بشینید و رقمتون رو بگید.
دوبار ه با حالت کلافه سر جام نشستم و رقمی بالا تر از آنچه با سعید ی و پرهام
مشخص کرده بود یم رو پیشنهاد دادم که مد تی رو در موردش فکر کرد و گفت :
باشه قبوله! لطفا با من به شرکت بیاین تا اونجا قرارداد رو ببندیم.
*چند ساعت بعد کنار بابا که برای رسوندم به خونه به فرودگاه اومده بود و تو ی ماشین نشسته بودم و در مورد سفر و از ا ینکه چطور ی راضی به بستن قرارداد شدن
با مبلغی که من گفتم براش میگفتم که بابا خندهای کرد و گفت : ما این سود رو مدیون آرامیم.
_چرا؟
چون اگه امشب تولدش نبود تو برای اومدن عجله نمیکرد ی و قرارداد به این
خوبی رو نمیبستی!
با این حرف بابا چشمام رو بستم و به آرام فکر کردم که هنوز بهش نگفته بودم که
برگشتم.
به محض ر سیدنم به خونه و احوالپر سی با آقای محمدی و بقیه که بر ای تولد
آرام خونه ی ما جمع شده بودن خیلی سریع دوش گرفتم و برا ی رسیدن به آرام
ت وی ما شینم نشستم و با آخرین سرعت روندم.
زنگ در خونه شون رو زدم که آرزو در رو برام باز کرد و بهم گفت که آرام توی
حیاطه!
خیلی آروم در حیاط رو باز و بسته کردم و به آرام که توی باغچه ی کوچی ک حیاط
و پشت به من وایستاد ه بود و به نظر می ر سید داره برای گنجشک ها ر وی برفها
دونه می ریز ه نزد یک شدم که صدای آب شدن دون ههای بر ف زی ر پام باعث شد
قبل ر سیدن بهش به سمتم برگرده و غافل گیریم رو به هم بخوره.
آرام با دیدن من اسمم رو بلند صدا زد و به طرفم دوید و خودش رو توی بغلم
انداخت که محکم بغلش کردم و چشمام رو بستم.
همانطور که سرش رو به قفسه ی سینه ام چسبونده بود با بغض گفت:چقدر دلم
برات تنگ شده بود! اصلا فکر نمیکردم دو ریت انقدر برام سخت باشه
بوسه ای رو ی سرش نشوندم که سرش رو بالا گرفت و با چشمای خیسش به
چشمام خیره شد و گفت : چرا نگفتی داری میای ؟
با انگشت شستم اشکاش رو پاک کردم و جواب دادم: چون میخواستم سورپرایز ت
کنم.
_این بهترین و قشنگترین سورپریز توی عمرمه.
من که با سر و تن و بدن خیس بیرون زده بودم و حسابی سردم شده بود پیشونیش رو بو سیدم و گفتم : آرام تو که نمی خوا ی من رو تا شب اینجا نگه دا ر ی میخوای؟!
خود ش رو از توی بغلم بیرو ن کشید و گفت :نه! بیا بری م تو!
وارد خونه شدیم و من با وجود اینکه می دونستم پدر و مادرش خو نه ی ما
هستن پر سیدم: مامانت و اینا خونه نیستن؟
_نه! مثل اینکه رفتن خونه ی بابابزرگم و فقط آرزو خونه اس .
رو ی مبل کنار بخاری نشستم و او به آشپزخونه رفت که آرزو از اتاقش بیرو ن اومد
و بعد اینکه با من احوالپر سی کرد رو به آرام با صدای بلند گفت : آرام من دارم
میرم خونه ی محمد حسین.
🍃 #پارت_صد_و_چهل_و_یک
💕 دختر بسیجی 💕
آرزو با گفتن این منتظر جواب آرام نموند و با قدما ی بلند خودش رو به در رسوند و از
خونه خارج شد.
آرام با سینی چایی تو ی دستش وارد سالن شد و گفت : ا ینا امروز مشکوک میزنن ها!
استکان چایی رو ر وی میز گذاشت و کنارم نشست و من برای اینکه فکرش رو
منحرف کنم چاییم رو به دست گرفتم و گفتم :هیچ چیز مثل این چایی نمیتونست خستگی این سفر رو از تنم بیرون کنه.
مدتی رو کنار آرام نشستم و او در تمام مدت رو ی مبل و روبه من چهارزانو زد و از هر
دری گفت و من با تمام وجود به حرفاش گوش دادم و خیر ه نگاهش کردم تا اینکه
چایی سوم رو برام آورد و من بهش گفتم :آرام جان می شه آماده بشی تا زود تر
بریم.
استکان چایی رو ر وی میز گذاشت و گفت : از وقت ی تو رفتی من حتی موهام رو
هم شونه نزدم چون اصلن حسش نبود پس اگه دیر نم یشه من اول یه دوش بگیرم بعد آماده بشم!
آرام با گفتن این حرف خیلی سریع ازم دور شد و لحظه ای بعد با حول هی تو ی
دستش از اتاقش بیرون اومد و به سمت حموم رفت.
با رفتن آرام سرم رو رو ی دست هی مبل و به سمت بخار ی گذاشتم و چشمام رو
بستم و به صدای شرشر آب گوش دادم.
تقریبا یک ربعی طول کشید تا اینکه صدا ی بازو بسته شدن در حموم رو
شنیدم و چند دقیقه بعد به سمت اتاقش رفتم.
دستم رو به عنوان تکیه گاهم به چارچوب در اتاقش تکیه دادم و محو تماشای
موهای بلند پر پیچ و نمدارش شدم که به سمتم برگشت و گفت :چرا اونجا وایستادی؟ بیا تو!
وارد اتاق شدم و رو ی تخت نشستم و به او که با حوله به جون موهاش افتاده بود و
سعی داشت رطوبت موهاش رو بگیره نگاه کردم که لحظه ای بعد حوله رو رو ی
َ پشتی صندل ی انداخت و با کلافگی رو ی صندلی نشست و گفت : خسته
شدم! حالا کیه که سشوار بکشه.
از جام برخاستم و سشوار رو از روی میز برداشتم و بدون هیچ حرفی و با دقت
مشغول خشک کردن موهاش شدم و او هم با رضایت از این کارم از توی آ ینه ی
روبه روش با لبخند بهم خیر ه شد .
وقتی کار خشک کردن موهاش تموم شد اونا رو محکم بالای سرش بست و با
درآوردن مانتویی از داخل کمد مشغول باز کردن دکمه های پیراهن بلندش شد .
بهش خیره بودم و نگاهش می کردم و لی وقتی آخرین دکمه رو باز کرد نگاهم رو
ازش گرفتم و از اتاق بیرون زدم.
مدتی رو تو ی سالن وایستاد م و وقتی دیدم تن داغم خیا ل خنک شدن نداره پا به
حیاط پو شیده از برف گذاشتم و با یه نفس عمیق هوای خنک رو به ریه ام کشیدم.
🍃 #پارت_صد_و_چهل_و_دو
💕 دختر بسیجی 💕
چند دقیقه بعد آرام در حالی که لباس پو شیده و آماده شده بود از خونه خارج
شد و رو به من با نگرانی گفت : آراد تو حالت خوبه؟ چرا توی این هوا اومدی و
توی حیا ط وایستا دی؟
نفسم رو کلافه بیرو ن دادم و گفتم :خوبم!
او که معلوم بود باور نکرده من خوب باشم از دو پله ی جلوی در پایین اومد که در
حیاط رو براش باز کردم و او جلوتر از من از در خارج شد.
تو ی ما شین نشستیم و من بعد اینکه خبر راه افتادنمون رو به مامان دادم ما شین
رو روشن و به سمت خونه حرکت کردم.
*ما شین رو توی حیا ط خونه پارک کردم و زودتر از آرام از ما شین پیاده شدم و در
ما شین رو براش باز کردم و با لبخند دستم رو به طرفش دراز کردم که با تعجب
دستش رو توی دستم گذاشت و کنارم ر وی پاش وا یستاد.
در ورود ی خونه رو براش باز کردم که وارد خونه شد و وقتی تاریکی و سکوت خونه
رو دید رو به من که کنارش وایستاده بودم گفت : به نظرت اینجا زیاد ی تاریک و
ساکت نیست ؟
چادرش رو که از سرش در آورده بود گرفتم و به چو ب لبا سی آویزونش کردم و بدون
اینکه جوابش رو بدم دستم رو پشت کمرش گذاشتم و به جلو هولش دادم که به
محض اینکه پامون به سالن تاریک ر سید از صدای ترکیدن بادکنک جیغی کشید
و دستم رو محکم گرفت که یهو چراغ ها روشن شدن و جمعیتی که جلومون
وایستاد ه بودن شروع به خوندن شعر تولد کردن.
آرام که کاملا غافل گیر شده بود دستاش رو رو ی صورتش گذاشت و گفت :و ای اصلا
یاد م نبود امروز تولدمه!
به چشماش خیر ه شدم و گفتم : آرامم! تولد مبارک!
امیر حسین که از همه بیشتر شلوغ کرده بود و می دونستم ترکوندن بادکنک کار
اونه با خنده و ورجه وورجه جلو اومد و در حالی که فشفشه ها ی توی دستش رو
توی هوا می چرخوند رو به آرام براش خوند : تولد! تولد! تولدت مبارک! تو تر سید ی، جیغ کشیدی، شدی مثل عروسک! خل من عزیز من تولدت مبارک.
آرام رو بهش غرید:نمیری تو که غافل گیر کردنت هم خرکیه!
مامان زودتر از بقیه جلو اومد و آرام رو بغل کرد و تولدش رو تبریک گفت و با گلایه
رو به من گفت : آراد! میدونی وقتی نبو دی آرام فقط یه بار اون هم نیم ساعت
بهمون سر زده؟!